معجزه زندگی در قدم اول,جنبه اجتماعی,خلاء معنویت,پیکر انکار,رفتار عاجزانه

  معجزه زندگی در قدم اول


معجزه زندگی در قدم اول

  معجزه زندگی در قدم اول,جنبه اجتماعی,خلاء معنویت,پیکر انکار,رفتار عاجزانه

به نام خالق پاکی ها

ما اقرار کردیم که درمقابل اعتیادمان عاجز بودیم و زندگی مان غیرقابل اداره شده بود. آخرین غرور و خودمحوری من این بود که به خاطر از دست دادن بهترین دوست خود، یعنی مواد، سوگواری کنم. چون افکارم از مصرفم حمایت می کرد دریافتم که اعتیاد بیماری است که اولاً: پیش رونده است زیرا از جنبه جسمی اجبار به مصرف داشتم.

ثانیاً: لاعلاج و غیر قابل درمان است چون که به دلیل وابستگی روانی، مرتب دچار وسوسه می شدم.

ثالثا: کشنده روح و روان است. زیرا از جنبه معنوی، دچار غرور و خودمحوری و ترس و… شده بودم. اکنون بهبودی در من فرآیندی ایجاد کرده است که:

الف- از جنبه جسمی به غذا و تغذیه مناسب و ورزش و کار و خدمت کردن نیازمندم.

ب-ازجنبه اجتماعی با دوستان بهبودی که فقط برای امروز زندگی می کنند ارتباط برقرار می کنم.

ج-از جنبه فکری با جلسات، راهنما، نشریات و مشارکت آشنا شده ام.

د-از جنبه معنوی با دعا به بیداری روحانی قدم یک رسید ام.

خلاء معنویت، خلاء قدرت و ترس هایی که با سرکوب احساساتم در دوران کودکی و نوجوانی در من رشد کرده بود، باعث اعتیادم به مواد مخدر شد. مصرف می کردم تا این خلاء ها پر شود و احساس امنیت بیشتری کنم. ولی هرچه بالاتر رفتم محکم تر به زمین کوبیده شدم.   معجزه زندگی در قدم اول,جنبه اجتماعی,خلاء معنویت,پیکر انکار,رفتار عاجزانه

درقدم اول دریافتم که من به خاطر اعتیادم گناه کار نبودم و خداوند مرا با تمام بدهی هایم بخشیده است. حال در فرصتی هستم که خودم را ببخشم.

در طول مصرف مانند طفلی بودم که از مادرش کتک می خورد و دوباره به دامان مادر باز می گردد. من هم هربار از مواد سیلی می خوردم دوباره به آن پناه می بردم و بیشتر در باتلاق اعتیاد فرو می رفتم.

اعتیاد کاری کرد که نتوانم یک لیوان آب بر روی آتشی که در وجودم شعله می کشید بریزم. به طوری که بر خلاف اراده خودم مصرف کنم، تا سرانجام درمانده و خسته تابوتم از نیمه راه قبرستان بازگشت و برای قطع این وابستگی، اقرار اولین ضربه بر پیکر انکار بود. اقرار چیزی بود که به دیگران گفتم. ولی پذیرش گفتاری بود که به خودم بیان کردم.

این پذیرش با تمایلی که برای زنده ماندن داشتم تجلی روشنایی بود.

تمایلی که با زیر بنای صداقت همراه بود، باعث شد در مسیر بهبودی قرار گیرم. عجز به استخوانم رسیده بود و باعث شد که با دوستان مصرف کننده معاشرت و ارتباط برقرار نکنم و به محل هایی که مصرف می کردم نروم و تنها نباشم که اعتیاد بیماری تنهایی است. گرسنه، خسته و عصبانی نشوم و خود را به مسیر رودخانه برنامه بسپارم چون دست و پا زدن خلاف و جریان شنا کردن، نشان از عاجز بودن نیست. اگر من اقرار می کنم که عاجز هستم باید رفتار من نیز عاجزانه باشد.

در اوایل پاکی ام، در یکی از جلسات دوستی گفت: هر بار که انگشت سبابه خود را به طرف فردی نشانه می روی بهتراست مراقب سه انگشتی که به طرف خودت و انگشت شصت که به سمت خداوند نشانه رفته است باشی.   معجزه زندگی در قدم اول,جنبه اجتماعی,خلاء معنویت,پیکر انکار,رفتار عاجزانه

بارعایت قدم یک مجبورم دست از کنترل و قضاوت بردارم چون کنترل دیگران و قضاوت در مورد آنها مرا از مسیر بهبودی خارج می کند و باعث می شود که بیشترین انرژی برای آنها صرف شود.

مشکلات من کوچکتر نمی شوند، اما اگر من در برنامه قرار گیرم، بزرگتر می شوم. از گذشته و دردهای عاطفی آن که به تاریخ پیوسته اند رها شده ام که جنگ با رنجش ها و کینه های گذشته مرا از مسیر بهبودی که در پیش دارم منحرف میکند.

آینده معمایی بیش نیست که هنوز نیامده تا بتواند ذهن مرا مشغول خود کند. فقط زندگی کردن در امروز هدیه گرانبهایی از طرف خداوند است.

من نمی توانم چیزهایی که مردم می شنوند کنترل کنم. من فقط چیزی را می شنوم که می خواهم بشنوم. اگر سایرین هم فکری در مورد من دارند ربطی به من ندارد. چون برای رسیدن به آرامش قدم اول نیاز به تعادل دارد. من نه در مکان پستی ام و نه جای خدایم. من در جایی که هستم باید باشم.

فاصله حالت تعادل من با جایی که مواد می خواهد باشم مرتب در تضاد بود و همین باعث مصرف اجباری من می شد. دردهای عاطفی و احساسی سراغ من می آمد، که در قدم اول دریافتم که این دردها کاستی های من است که از من دور می شوند. رفتن به جلسات و بیان احساسات سرکوب شده و گوش دادن به حرف های دیگران باعث تقویت اعتماد به نفسم می شد که خودم را دوست داشته باشم.

من از دوست داشتن خود نیز ترس داشتم، که بگویند خودخواه است، ولی دریافته ام اگر خود را دوست نداشته باشم و به خودم عشق نورزم به دیگران نمی توانم عشق بورزم. چرا من همیشه باید قربانی باشم؟ حال برای تنها کسی که لازم است مهم باشم خودم هستم. من توقع داشتم با مصرف مواد مشکلاتم برطرف شود، قدرتمند و فکرم منحصربه فرد شود. امام همچنان مشکلاتم باقی ماند و مشکل دیگری به عنوان بیماری اعتیاد با هزاران شاخه نصیبم شد. ریشه هایش ترس و ساقه و برگ های آن همه نقص بود.

دریافت پیام باعث شد احساس کنم لامپ خاموشی هستم که به سیم برق نزدیک می شوم. ولی هنوز منبع انرژی را درک نمی کردم که چطور لامپ روشنایی دارد.اعتیاد، تنها مرضی بود که به من می گفت؛ تو بیمار نیستی، وجود خودم پناهگاه مناسب انکارم بود که آخرین نفری بودم که دریافتم که معتاد هستم.

من سعی کرده ام به وسوسه های روزمره و فشارهای زندگی بها ندهم. چون وسوسه هزار چهره دارد. وسوسه اشتغال فکری سمج و زودگذری است که درهنگام بروز مشکلات زندگی، یا توهم کنترل مواد، یا لذت، یا تسکین درد به سراغ من می آید. من با انحراف فکری معتادگونه به مدت طولانی خو گرفته و زندگی می کردم.

جدا شدن از این وابستگی دردآور و همراه با رنج بود. استدلال های غیرواقعی و منفی گرایی و دیدن نقطه سیاه بطوری که باید دنیا تغییر می کرد تا من تغییر کنم باعث شد احساس ناتوانی کنم، یا بعضی مواقع احساس پوچی و سردرگمی کنم، یا احساس خلاء معنویت کنم که اگر یکبار دیگر به مصرف مواد مورد علاقه ام برگردم هیچ اتفاقی نمی افتد ولی حالا میدانم که بدنم به مواد آلرژی دارد و یک پک مرا به ناکجا آباد خواهد برد.   معجزه زندگی در قدم اول,جنبه اجتماعی,خلاء معنویت,پیکر انکار,رفتار عاجزانه

من از خود انتظار بی مورد داشتم چرا که با صبر، زمان معجزه فرا خواهد رسید. ترس از تنهایی گذشته و وحشت از آینده که چه به سرم خواهد آمد از فکر احمقانه ام ناشی می شد که دست آویز و پل های خراب را بازسازی کنم و بازگشت نمایم و هیچ موقع به عواقب اولین بار مصرفم فکر نمی کردم. می گفتم اعتیاد تعطیلی دارد ولی ترک ندارد. توجیه و بهانه هایم میخی بودند که تن هر دیواری فرو می رفتند.

دریافتم که لغزش فرایند است حادثه نیست و برای به وقوع پیوستن آن یک سلسله مراحل احساسی، عاطفی و رفتاری لازم است که انسان تحت فشار روحی و روانی قرار گیرد و کلافه شود و مجدداً مصرف کند.

دیگر برز لغزش را در ذهنم نمی کارم. مراقب شرایط بیرونی و کنترل درونی و احساسانم هستم و در مقابل بیماری اعتیاد احساس قدرت نمی کنم و غرروم را زیر پا می گذارم. جارو به دست، غرورم را از وجدم پاک می کنم تا به فروتنی قدم یک برسمکه تسلیم بر پایه های روحانی، صداقت، روشن بینی و تمایل استوار است. زندگی با این سه اصل روحانی باعث صیقل یافتن روح می شود.

قدم یک، در اول بهشت رویایی من است که بهترین گل ها در حصارعلف های هرز قرار دارند که من در این مکان برای بو کردن این گل ها باید علف های هرز وجودم را پاکسازی کنم. من محکوم به تغییر هستم.من تصمیم گرفتم که روی زمین پاک شوم، نه زیر زمین. خشم روی زندگی اعتیادی من تاثیر فراوان داشت و خشم یکی از عواطف من بود. وقتی سر راهم قرار می گرفت و آن را احساس می کردم در مقام سرکوب آن برمی آمدم ولی امروز اگر لازم باشد خشمگین می شوم. می توانم عواطفم و از جمله آنهاخشمم را به طرزی سازنده احساس و رها کنم. من مسئول بیماری خود نبودم ولی مسئول بهبودی خود هستم. به این باور رسیدم که می توان درد و تألم امروز را به شادی و نشاط فردا تبدیل کرد. امروز به آنچه می خواهم و به آنچه نیاز دارم توجه می کنم و خودم را دست کم نمی گیریم. امروز فقط نقش خودم را بازی می کنم و با نقش دیگران و نقش خداوند کاری ندارم. من امروز از شر افکار گذشته ام نجات پیدا کرده ام چون واقعیتی انکار ناپذیر برای زندگی من بودند.

قدم یک برای من ضربه گیر قدم های دیگر بود. پوسیدگی تمام وجودم، تحمل بار سنگین اعتیاد و خرابی زندگی ام، افکار انحرافی و معتادگونه ام و گمشده وجودم را قدم یک تحمل کرد و مرا در مسیر بازسازی و بهبودی و پاک ماندن قرار داد.   معجزه زندگی در قدم اول,جنبه اجتماعی,خلاء معنویت,پیکر انکار,رفتار عاجزانه

قدم یک زیر بار سنگین بیماری اعتیادم تاب تحمل داشت و خم به ابرو نیاورد، تا به من درس صبر بیاموزد، که تحمل کن معجزه در راه است.

بهترین معجزه، پاکی من بوده است که من به آن رسیدم. یادگیری عشق در این قدم، کلیه ترس های در حال ترک ماندن را از من گرفت و باعث شد که مهر مواد از دلم پاک شود من در انجمن به این باور بودم که باید برای یافتن عشق و احترام دیگران زحمت بکشم امام اکنون می دانم که اینطور نیست و تایید خود در روابطی که با دیگران دارم، دست برداشته ام و تنها سعی می کنم آن فردی باشم که در حال کشف خود هستم. در قدم اول یاد گرفتم که اگر امروز در رفتار قبلی باقی بمانم نتایج قبلی نیز برایم تکرار خواهد شد. من باید رفتار فعلی ام را تجربه کنم تا نتایج فعلی مرا از مسخ شدن نجات دهد. با شرکت در جلسات و مشارکت کردن ترس هایم را به عشق تبدیل کردم. من باور کردم که برای انجام کارهایم روش های مختلفی وجود دارد. این امر باعث امکان تغییر در من شد. درست است که تغییر بسیار مشکل است ولی من به خودم سخت نگرفتم زیرا می خواه عاداتی را که در طول سال ها در من ریشه داشت عوض کنم و به آرامش برسم که رسیدن به این آرامش، رهایی از احساس گناه است. من در برداشتن قدم ها عجله ای ندارم. آنها فرایندی مادام العمر و همیشکی هستند سعی می کنم در مقابل تغییرم مقاومت نکنم.

در این قدم به دلیل از دست دادن اختیار زندگی ام و عدم توانایی به جنگ غول یک یعنی مواد نمی روم و چون انسانی احساسی هستم و زود عاشق می شوم و زود متنفر می شوم، مراقب غول دوم و مسائل جنسی هستم و چون تغییرات جسمی ام استخوان هایم تحمل وزن جدید مرا ندارند، اسیر غول سوم یعنی تنبلی نمی شوم. با ورزش و کار روزانه از چنگال این غول نیز رهایی جسته ام.

در قدم اول درد ناگزیر است که باشد ولی رنج انتخابی است و توسط من گزینش می شود که باید سعی کنم از آن رها شوم چون انرژی مضاعفی لازم دارد، پس باید بودن را تمرین کنم. من دیگر بخاطر احساساتم، احساس گناه نمی کنم. اگر در این برنامه در جای اصلی خود ایستاده ام نگران سایه کج و معوج خود نیستم. لزومی ندارد همیشه حرف هایم صحیح باشد. من فرصت اشتباه کردن را به خود می دهم. اگر تصور کنم بهترین فکرم مرا به این نقطه رسانده است دیگر فکر نمی کنم و از فکری استفاده می کنم که قبل از من این مسیر بهبودی را طی کرده است.

امروز نظاره گر خویشتن خویشم و به خودم گوش میدهم. در مقام داوری و انتقاد احساسی ئکه تجربه می کنم بر نمی آیم. پذیرای خودم می شوم.

سپاس خداوندی که نوشتن آموخت

شاکرم که خاک پای دوستانم

منبع: مجله پیام بهبودی شماره چهارم پاییز84

  معجزه زندگی در قدم اول,جنبه اجتماعی,خلاء معنویت,پیکر انکار,رفتار عاجزانه

 

Visits: 658

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!