شکوه زنده بودن,کنترل اعتیاد,تخریب مواد مخدر,نشانه بهبودی,خماری اعتیاد

چه با شکوه است زنده بودن

شکوه زنده بودن,کنترل اعتیاد,تخریب مواد مخدر,نشانه بهبودی,خماری اعتیاد

با سلام ،اسم من حجت و یک معتاد هستم.

من امروز یک روز پاک وقشنگ را سپری کردم و به همین خاطر خدا راشکر می کنم.

از پیام آوران” مجله ی پیام” بهبودی هم تشکر می کنم .

من در گذشته فکر می کردم خوشبخت هستم ولی از زمانی که با NA آشنا شدم معانی کلمات در ذهنم عوض شد و برداشت من از شادی انسان بودن خوشبختی و… تغییر کرد.

 در سن بیست و یک سالگی به پدرم گفتم که من دیگر مرد شده و تصمیم دارم ازدواج کنم من خود را از خانواده ی همسرم بالاتر احساس می کردم و دلیل من هم این بود که من مواد مخدر مصرف می کنم بعد از مصرف احساس می کردم که کنترل همسر و خانواده اش در دستان من است و مواد این توهم را در من به وجود آورده بود که اگر من نبودم .امور کره ی زمین چگونه می گذشت و و تکلیف بشریت چه بود؟!

 در شرایطی که همه ی دوستان و بستگان از اعتیاد من آگاه شده بودند. من انکار می کردم و با توجه به این که دوستان هم مصرف توصیه کرده بودند که گربه رادم حجله بکشم همسر بیچاره ی من هم جرأت اعتراض نداشت همیشه درازکش در گوشه ای افتاده و با دوستان و آشنایان مشغول مصرف بوده و به اصطلاح حال می کردم به طوری که این تنبلی و بی حرکتی باعث شده بود که وزن من به ۱۲۶ کیلو برسد و فکر می کردم همین وزن زیاد و هیکل گنده باعث شده که من هیبت خاصی داشته باشم و همه باید تحت فرمان و کنترل من باشند معتاد هم که نیستم چون فکر نمی کردم که معتاد به این چاقی و تپلی بشه.

 مواد کم کم بین من و خانواده ی پدری فاصله انداخت پدرو مادر خواهر و برادر و دامادها به بوته ی فراموشی سپرده شده بودند. مصرف بالا و هزینه های سنگین آن مرا وادار کرد که معاملات خلاف را شروع کنم. ابتدا نانوایی و سپس ماشین را فروختم تنهای تنها در شرایطی قرار گرفتم که از خانه بیرون نمی آمدم فقط چند دوست نابودی داشتم که مثل یک بولدوزر با سرعت به تخریب مشغول بودیم.

شبی یکی از دوستان به منزل من آمد و ما مشغول مصرف شدیم. بعد از مصرف با هم درد دل کردیم خیلی حرف زدیم و هر دو برای وضعیت خود و خانواده مان گریه کردیم در آن شب من اعلام کردم که از فردا مصرف نمی کنم و به این ترتیب کاملا خانه نشین شدم سختی زیادی کشیدم در و دیوار بوی مصرف می داد و همه جا نشانه ی مواد بود. در حال انفجار بودم و قلبم داشتم می ترکید صورت خود را چنگ می زدم و خدا خدا می کردم خماری بیداد می کرد ولی بعد فهمیدم نیرویی قوی تر از خماری مشغول به کار است.

صدفهایی پر از مروارید

شکوه زنده بودن,کنترل اعتیاد,تخریب مواد مخدر,نشانه بهبودی,خماری اعتیاد

به من خبر رسید که چند تا از دوستان اصفهانی ام مثل هر سال به شهر من آمده و می خواهند به منزلم بیایند آنها دوستان هم مصرف بودند و من که به دنبال بهانه می گشتم خیلی خوشحال شده و در انتظار ورود آنها ثانیه شماری می کردم که بیایند و تقاضای بساط کنند. از آنجا که بیماری ام به من می گفت باید به مهمان احترام بگذاری و از آنها پذیرایی کنی و برای این که ناراحت نشوند خودت هم با آنها مصرف کن بعد دوباره ترک می کنی!

آنها آمدند. منتظر بودم تا لب تر کنند و من بساط را پهن کنم آنها می خندیدند و با لبخند به من می نگریستند خوب که دقت کردم متوجه شدم چهره ی دوستان قدیمی و هم مصرف تغییر کرده و با مهربانی خاصی به من نگاه می کنند چشمانشان برق خاصی داشت. اول فکر کردم که لابد قبل از این که بیایند مصرف کرده که این چنین  شنگولند و حالا مرا فیلم کرده اند ولی از آن حلقه های سیاه و کبود زیر چشمشان خبری نبود حدس زدم ماده ی جدید مخدری پیدا شده که لابد قدرت تخریب جسمی ماده ی قبلی ندارد که دوستانم این قدر سرحال هستند ولی تغییرات روحی آنها چه؟ این شادی و بذله گویی و نشاط روحی را در چه موادی یافته اند که من خبر ندارم چرا من با وجود آن که چند روزی است مواد نمی زنم این چنین شاد نیستم .

یکی از آنها به من گفت حجت جان بیا با هم به کلاسی برویم گفتم چه کلاسی؟ گفت جلسات NA گفتم در “کردکوی “چنین جلساتی نداریم، چیزی میل دارین براتون جور کنم او خندید و بلافاصله از طریق تلفن با اصفهان تماس برقرار کرد و آدرس جلسات انجمن معتادان گمنام در شهرمان را گرفت جلسه ی NA در یک مدرسه برگزار می شد. آن هم مدرسه ای که من همیشه از آن گریزان بوده و خاطره ی خوبی نداشتم. یادم هست همیشه از این مدرسه فرار می کردم و پدرم هر روز دست پایم را می بست و من را داخل تاکسی اش می انداخت و به این ترتیب کت بسته تحویل مدیر و ناظم مدرسه می داد تا با سواد شوم! حالا شما کار روزگار را ببینید که NA در این سن و سال داشت دوباره مرا به همان مدرسه بر می گرداند این افکار حسابی حال مرا خراب کرد و از طرفی دوست نداشتم که مهمانان از من ناراحت شوند. به ناچار قبول کردم ولی با خود گفتم “یک شب که هزار شب نمیشه” من امشب به خاطر دوستانم به NA می روم و دیگر هرگز غافل از اینکه صندلی های این انجمن چسب داره و یکی از آن صندلی ها منتظر من بود.

به چراغ و آب و اینه پیوستم

شکوه زنده بودن,کنترل اعتیاد,تخریب مواد مخدر,نشانه بهبودی,خماری اعتیاد

به محض رسیدن به در مدرسه و دیدن تابلوی قدیمی آن دوباره خاطرات تلخ کودکی در من زنده شد و با ناراحتی به دوستان گفتم :شما  بروید من همین جا منتظر می مانم هر سه نفر از ماشین پیاده شدند و به طرف مدرسه حرکت کردند.

هنوز چند قدم از من دور نشده بودند که صادقانه اقرار می کنم مثل این که فردی از پشت سر مرا هل داد و در گوشم گفت با آنها برو پشت سر خود را نگاه کردم کسی نبود قلبم به شدت می زد ترسیدم و بی اختیار دوان دوان به دنبال آنها حرکت کردم و در دل فریاد می زدم صبر کنید من هم دوست دارم زندگی کنم خداوند مهربان این طور ،خواسته کمی صبر کنید. من هم آمدم جلوی پله ی مدرسه یک نفر مرا در آغوش گرفت باز افکار قدیمی مرا آزرد جلوی همین پله چه قدر کتک خورده بودم و حالا درست در همان نقطه در آغوش گرم فردی ناشناس جا داشتم!

دم در جلسه فرد دیگری را دیدم اول فکر کردم بازرس  است ولی او هم آغوش خود را بر روی من گشود از خجالت سرخود را پایین انداختم . شکوه زنده بودن,کنترل اعتیاد,تخریب مواد مخدر,نشانه بهبودی,خماری اعتیاد

جایی برای نشستن پیدا کردم. بچه ها مشارکت خود را شروع کردند. حرف های دل خود را از زبانشان شنیدم .چند نفر از هم شهری هایم در مشارکت شان به من خوش آمد گفتند دل گرم شدم احساس کردم تازه متولد شده ام نوبت به اعلام پاکی ها رسید گرداننده ی جلسه گفت آیا در بین ما کسی هست که بین ۲۴ ساعت تا ۳۰ روز پاک باشد؟ بی اختیار دست خود را بالا بردم و اعلام ۳۰ روز پاکی کردم همه با هم به صورتی آهنگین شروع به دست زدن کردند و من دچار ترس شدم چون دست زدن های آنها تمام نمی شد و همه مرا نگاه می کردند. از بغل دستی ام پرسیدم چه کار باید بکنم؟ من با این هیکل اصلا رقصیدن بلند نیستم و توی این کار وارد نیستم خندید و گفت چیزی نیست. آنها منتظر تو هستند. نترس و برو جلو می خواهند چیپ یک ماهگی ات را بدهند. چیپ را گرفتم و بوسیدم بلافاصله راهنمایی انتخاب کردم و به توصیه ی دوستان مبنی بر شرکت مرتب در جلسات و خودداری از اولین بار مصرف حسابی گوش دادم با بچه های انجمن رفیق شدم و چیزهای زیادی از آنها یاد گرفتم کم کم تغییرات خوبی در زندگی من شروع شد. پسر ۱۶ ساله و دختر ۸ ساله ام خیلی خوشحال بودند.

 یک روز دوستان بهبودی به من گفتند که تصمیم دارند به یکی از شهرهای نزدیک برای حمایت از جلسات آنجا بروند و از من هم دعوت کردند که آنها را همراهی کنم من قبول کردم پسرم گفت حالا که به خارج از شهر می روی مرا هم با خودت ببر چون حوصله ام سر رفته است.

هدیه ی غیر منتظره

قبول کردم و او را هم با خود بردیم در جلسه من و سایر دوستان مشارکت کردیم باز هم نوبت به اعلام پاکی ها رسید. گرداننده ی جلسه پرسید آیا کسی هست که بین ۲۴ ساعت تا ۳۰ روز پاک باشد؟ دو نفر پاکی های خود را اعلام کردند نفر سوم نوجوانی بود که دست خود را بالا برد و با صدایی محکم :گفت من شهاب هستم معتاد به عشق پدرم ۸ روز پاکی دارم ،بله این صدای فرزندم شهاب بود که من از اعتیاد او خبر نداشتم ناگهان جلوی چشمم سیاهی رفت در یک لحظه تصمیم گرفتم به او حمله ور شوم و او را زیر مشت و لگد خود له کنم انگاری دنیا روی سرم خراب شد و من در زیر این بار سنگین در حال جان دادن بودم ولی بهبودی و فضای جلسه چیز دیگری می گفت بر سر دو راهی قرار گرفته بودم مثل شب اول همه به من نگاه می کردند چشمان راهنمایم که گویا قبل از من از این جریان خبر داشت پر از اشک شده بود با نگاهش از من می پرسید واقعا نمی دانی که چه باید بکنی؟ صدای ناهنجار بیماری را در خود خاموش کرده و به ندای بهبودی گوش دادم به سمت او رفتم با دستانی که از شوق می لرزید چیب ۲۴ ساعت پاکی اش را داده و او را در آغوش گرفتم آغوشی که شهاب سالها از آن محروم بود و مواد مخدربین ما فاصله انداخته بود حالا NA او را به من و من را به او بازگردانده بود چون جوجه ای سرخود را روی سینه ام گذاشته بود و از من جدا نمی شد من و شهاب و جلسه می گریستیم گریستنی از سر شوق . شکوه زنده بودن,کنترل اعتیاد,تخریب مواد مخدر,نشانه بهبودی,خماری اعتیاد

خدا را شکر می کنم که چنین ابزاری در اختیار من و فرزندم قرار داده است پاکی خود را یک روز، یک روز به دست آورده و آن را از خداوند مهربان گرفته ام در طول این مدت پدر ،مادر، خواهر و از همه مهمتر شهاب به من بازگردانیده شد و این ها هدیه های خداوند است. گویی خداوند هدیه دادن را دوست دارد .اینک در سن چهل سالگی به وظایف اعتقادات شخصی خود عمل می کنم و جالب این که مشوق من در این امر دختر هشت ساله ام است که مرتب از من می خواهد تا ارتباط خود را با خداوند مهربان حفظ کنم الان که این نامه را می نویسم هفدهم فروردین ماه است و من ۴۱۰ روز پاکی دارم. هر شب تراز خود را می نویسم و از خدا می خواهم که به من کمک کند تا دیگر خسارت نزنم در پایان دوست دارم به خاطر چند چیز تشکر و سپاس گذاری کنم .

تشکر و سپاس گزاری از خداوند مهربان به خاطر آشنایی با NA و پاکی از دوستانی که وسیله ی خداوند شدند و NA را به من معرفی کردند. از همسر عزیز و خانواده ام که در این مدت با آن شرایط مرا پذیرفتند. از راهنمای خود که تجربه بهبودی اش را به صورت عشق بلاعوض در اختیارم می گذاشته است.

از مجله ی پیام بهبودی که فرصت مشارکت و بیان تجربه ی بهبودی ام را فراهم ساخت.

شکوه زنده بودن,کنترل اعتیاد,تخریب مواد مخدر,نشانه بهبودی,خماری اعتیاد

مجله پیام بهبودی تابستان 1386 شکوه زنده بودن,کنترل اعتیاد,تخریب مواد مخدر,نشانه بهبودی,خماری اعتیاد

شکوه زنده بودن,کنترل اعتیاد,تخریب مواد مخدر,نشانه بهبودی,خماری اعتیاد

Visits: 43

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!