همچنان در قدم,آکنده از بهبودی,معتاد,دوران بهبودی,قدم های معتادان گمنام

همچنان در قدم,آکنده از بهبودی,معتاد,دوران بهبودی,قدم های معتادان گمنام


همچنان در قدم

همچنان در قدم,آکنده از بهبودی,معتاد,دوران بهبودی,قدم های معتادان گمنام

انرژی موجود در اتاق مثل برق آدم را می گرفت. شمارش شروع شد : پانزده سال: و انتظار در من شکل گرفت.

منشی اعلام کرد: «شانزده سال!» و قلبم انگار از جا کنده شد.

«هفده سال!» کف دستم خیس غرق شده بود، هجده سال» دلم غنج می زد.

«نوزده ساله» دیگر به زور خودم را نگه داشته بودم.

بالاخره، با شنیدن کلمات «بیست سال»، با شور و شوقی بی اختیار از جا پریدم. جدی موفق شده بودم! در دل فریاد زدم «خدایا شکر!» سرخوشانه خندیدم، از انجمن معتادان گمنام تشکر کردم، و با فروتنی چیپ بیست سالگی ام را گرفتم.

وقتی سر جایم برگشتم، افسار خیال را رها کردم و برگشتم به شبی در بیست سال پیش . آن شب، در آن جلسه پرشور ، فضا آکنده از بهبودی بود. من لرزان و هراسان بودم و ذهنم میدان جنگ بود.

افکارم مرا به وحشت انداخته بود، به خودم گفتم «نکن، اذیت می شوی ها! همه مسخره ات می کنند و تا آخر عمر از خجالت بیچاره می شوی.»

دستم بدون این که بخواهم رفت بالا ، گرداننده به من اشاره کرد. بلند شدم و قدم اول را جلو رفتم.

کسی توی سرم فریاد زد «بزن به چاک! در برو!» قدم دوم را برداشتم. همچنان در قدم,آکنده از بهبودی,معتاد,دوران بهبودی,قدم های معتادان گمنام

پاهایم انگار از سرب بود، قدم سوم، قدم چهارم – سکندری خوردم و فکر کردم «دروغ بگو و خودت را خلاص کن. کسی که نمی فهمد.» با قدم پنجم دیگر رسیده بودم، و چسبیدم به جایگاه گرداننده ، با نادیدن گرفتن افکار و بدنم، حقیقت را بر زبان آوردم: اسم من برندا است و معتاد هستم ، و سه روز پیش لغزش کردم. می خواستم راه خودم را بروم، اما حالا برگشته ام که به راه NA بروم. این دفعه می خواهم به جایی سر بزنم که تا حالا نرفته ام، می خواهم به خودم سر بزنم . در جا ذهنم ساکت شد، بدنم آرام گرفت، و چنان آرامشی مرا در بر گرفت که هیچ وقت احساس نکرده بودم.

قدم های جسمی من به قدم های معنوی تغییر شکل داده و من پا در راه زندگی تازه ام گذاشتم که نامش دوران بهبودی است. مسیر من در این زندگی جدید، دیگر کج راه های مه آلود نبود. چراغی در دست داشتم که راه را به من نشان می داد. هر کدام از قدم های دوازده گانه بخشی از مسیر را برای من روشن می کرد.

خواهرم که مرد، قدم ها به من نشان دادند چه طور از اندوه و احساس گناه رهایی یابم. وقتی جراحی مهمی را پشت سر گذاشتم، قدم ها کمکم کردند طبق دستور دارو مصرف کنم.

وقتی دچار تنهایی و افسردگی می شوم، قدم ها به من کمک می کنند محبت و خنده را جایگزین چنین احساساتی کنم.

وقتی دل شکسته می شوم، قدم ها راه بخشش را به من نشان می دهند. بیست سال است که من قدم های معتادان گمنام را برای گام برداشتن در مسیر بهبودی به کار گرفته ام. امروز به جد می توانم بگویم عشق من همین زندگی است، و زندگی ام همه عشق است.

همچنان در قدم,آکنده از بهبودی,معتاد,دوران بهبودی,قدم های معتادان گمنام

منبع : مجله راه NA

 

 

Visits: 23

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!