NA خانه ماست,پیر گرفته تا جوان,تباهی اعتیاد,معتاد در حال بهبودی,داغ اعتیاد فعال

NA خانه ماست,پیر گرفته تا جوان,تباهی اعتیاد,معتاد در حال بهبودی,داغ اعتیاد فعال


NA خانه ماست از پیر گرفته تا جوان

NA خانه ماست,پیر گرفته تا جوان,تباهی اعتیاد,معتاد در حال بهبودی,داغ اعتیاد فعال

آیا «جوان» بودن در NA معنایی دارد؟ آیا واقعا سن و سال فرقی می کند؟ مگر نه این که بهبودی یعنی ایجاد نوعی حال و هوای همدلی، نه احساس جداافتادگی؟

تقریبا همه معتادهایی که وارد NA می شوند، اول بیشتر به تفاوت ها توجه می کنند. بیماری ما این تفاوت ها را برجسته می کند، آنها را مهم جلوه می دهد، و گاهی باعث می شود بر همین مبنا تصمیم بگیریم که در NA بمانیم یا نه.

این مطلب را ما سه نفر در مورد تفاوت هایی نوشته ایم که بین جوان های کم سن و سال وجود دارد. ما اصلا خیال نمی کنیم که نوشته ما دربر دارنده همه تجربه ها در این مورد است، یا حرف هایمان در مورد همه معتادان جوان صدق می کند. قصد ما فقط این بوده که راهی را که هر یک طی کرده ایم، و تصمیم های متفاوتی را که گرفته ایم صادقانه در میان بگذاریم؛ همین طور کارهایی را که انجام داده ایم تا پاک بمانیم و معتادان گمنام را | خانه خود بدانیم.

ورود به انجمن…

NA خانه ماست,پیر گرفته تا جوان,تباهی اعتیاد,معتاد در حال بهبودی,داغ اعتیاد فعال

کری: اولین باری را که در جلسه شرکت کردم خوب یادم هست. انگار همین دیروز بود. بعد از سه روز یک بند خوابیدن، مرکز درمانی که در آن بستری بودم اجازه داد به یک جلسه NA بروم.

خراب و منگ و خيس عرق بودم و اصلا نمی دانستم چه اتفاقی قرار است توی جلسه بیفتد. فقط می دانستم که بیچاره و محتاجم. محتاج أسودگی، یا آرامش، یا فقط این که احساس کنم من هم جزو آدمها این دنیا هستم، دنیایی که سالها بود از آن جدا شده بود .

تونی: من اصلا دلم نمی خواست در NA جزو «آدمهای کم سن وسال» باشم. وقتی به NA آمدم فقط یک نفر در انجمن از من جوان تر بود. NA خانه ماست,پیر گرفته تا جوان,تباهی اعتیاد,معتاد در حال بهبودی,داغ اعتیاد فعال

در ظاهر خیلی با هم فر داشتیم – آهنگ هایی که گوش می کردیم فرق می کرد، طرز لباس پوشیدمان فرق می کرد، و شرایط خانوادگی مان متفاوت بود.

خلاصه همه چیزمان با هم فرق می کرد – لااقل در ظاهر. منتها این چندان برای من مهم نبود، چون در هر حال من خيال نداشتم زیاد در انجمن بمانم. آمده بودم که حالم کمی بهتر بشود و برگردم سراغ همان «دوست»های سابق کیم: من وقتی وارد NA شدم چند جوان دیگر هم عضو انجمن بودند.

می رفتند مجلس رقص، با هم عشق می کردند، و می نشستند تا ساعت چهار صبح به ورق بازی من اصولا آدم سحرخیزی هستم.

گذشته از این، وقتی وارد انجمن شدم آن قدر زخم خورده بودم که معاشرت و روابط اجتماعی برایم بدجوری اضطراب آور بود، مخصوصا در جمع های بزرگ تر و با جنس مخالف. خنده دار است که من وقتی وارد انجمن شدم دوروبرم اعضای جوان تر کم نبودند، ولی من باز هم احساس تفاوت می کردم.

چاره ای نداشتم جز این که صبر کنم تا آدمهایی پیدا شوند که با هم علائق مشترک داشته باشیم. باید کشف می کردم می خواهم چه کار کنم. و مدام باید به خودم می گفتم که من هم در معتادان گمنام حتما جایی برای خودم دارم.

NA خانه ماست,پیر گرفته تا جوان,تباهی اعتیاد,معتاد در حال بهبودی,داغ اعتیاد فعال

جا افتادن در انجمن

 

کری: وقتی پاک شدم فقط ۲۱ سالم بود، و می ترسیدم همه خیال کنفد من برای معتاد بودن زیادی جوان» هستم – و راستش بعضی از اعضا دقیقا به همین چشم به من نگاه می کردندا هیچ کدام از اینها نه مرا می شناختند نه از سر گذشتم څېر داشتند .

اما جوان بودن معنی اش این نبود که من طعم زندگی و بدبختی هایش را به اندازه بزرگترها» نچشیده ام.

هیچ کدام از این آدم ها نمی دانستند که من سه سال تمام، وقتی فقط ۱۱ سالم بود، شاهد عذاب و مرگ تدریجی مادرم بر اثر سرطان بودم.

نمی دانستند که اعضای خانواده همه مرا ترک کردند و من مجبور بودم خودم از خودم مراقبت کنم.

من هم مثل همه در این انجمن تباهی های اعتیاد را تجربه کرده بودم. فقط بگذارید بگویم وقتی وارد NA شدم از نظر روحی ورشکسته و خراب بودم.

نه عزت نفسی ، نه تشخصی، نه تفکری – شخصیتم را به کلی گم کرده بودم . NA خانه ماست,پیر گرفته تا جوان,تباهی اعتیاد,معتاد در حال بهبودی,داغ اعتیاد فعال

در مشارکت بعضی ها می شنیدم که ۳۰ سال تزریقی بوده اند و تازه بعد از آن ده سال هم متادون مصرف می کرده اند.

خب من هیچ وقت هروئین مصرف نکرده بودم این بود که کم کم از خیلی از اعضا دوری کردم.

می شنیدم که بعضی ها می گویند: من آن قدر مواد نفله کرده ام که تو به عمرت ندیده ای » و به این فکر افتادم که شاید بهتر است بروم و تا به کارتن خوایی و خود فروشی نیتاده ام و همه چیزم را از دست نداده ام. به NA برنگردم . مثلا بیست سال بعد به هر حال، شکر خدا من به این فکرها گوش ندادم! من به رغم تمام این به اصطلاح تفاوت ها، در انجمن ماندم و چیزی را که قرار بود بشنوم، شنیدم:

NA خانه ماست,پیر گرفته تا جوان,تباهی اعتیاد,معتاد در حال بهبودی,داغ اعتیاد فعال

پیام بهبودی

 

کم کم با سایر جوانان معتاد در حال بهبودی دوست شدم، همین طور با معتادان مسن تری که در جوانی به انجمن آمده و مانده بودند. با آنها بیرون می رفتم و قهوه و غذا می خوردم و خلاصه هر کاری می کردم تا ذهنم را از شیوه زندگی قبلی دور نگه دارم. تا بالاخره، کم کم احساس تعلق در من هم به وجود آمد.

توتی: من به پیشنهادهای برنامه عمل کردم – در ۹۰ روز به ۹۰ جلسه رفتم، راهنما گرفتم، و بنا کردم به کار کردن قدم ها.

خودم را چسباندم به برنامه – آن یکی عضو کم سن و سال هم همین طور به اتفاق هم مشغول کارهای خدماتی شدیم. هر دو با همسنترها بیرون می رفتیم و قهوه می خوردیم و هر کاری از دستمان پر می آمد می کردیم. وقتی تک و تنها بودیم و نمی توانستیم بعد از جلسه با دیگران باشیم سخت می گذشت اما بیشتر اعضا ما را پذیرفتند و با ما گرم گرفتند . ما را به چشم معتادهایی دیدند که دنبال بهبودی هستیم، نه دو تا بچه اما در عمل، جا افتادن من به صورت یک «جوان» در حال بهبودی یکی دو سالی طول کشید، بیشتر به این دلیل که در این مدت خیلی از جوان هایی که توی خیابان ها ولو بودند وارد انجمن شدند. آنها هم شاید همین مراحل را طی کردند، ولی برای آن ها احتمالا ورود به انجمن و احساس نزدیکی با دیگران کمی راحت تر بود . چون حالا دیگر بودند کسانی که درست شبیه خودشان باشند.

توجه به تفاوت ها برای من خیلی راحت بود، ولی به تدریج ياد گرفتم که بیشتر به شباهت ها دقت کنم، حالا که مدتی از دوران بهبودی ام می گذرد، می فهمم همدلی را در گوناگونی پیدا کردن یعنی چه کیم: بالاخره من در آن حوالی دو دختر دیگر هم پیدا کردم و بعد از آن همیشه با هم به جلسات می رفتیم.

یکیشان سیزده ساله بود و دیگری پانزده ساله. من بیست سالم بود و می توانستم رانندگی کنم، این بود که هر شب می رفتم دنبال شان، شاید به دلیل علاقه مشترکمان به موسیقی پاتک راک بود، با دست و پا چلفتی بودن مان، یا این که هر سه دنبال این بهبودی ای بودیم که ما را به هم پیوند داده بود و بعضی ها می گویند آدم هایی که بدبختی ها و خفت های دوران مصرف یادشان نمی رود، پاک می مانند.

ما ځینی جوان بودیم، اما داغ اعتیاد فعال روی هر سه نفر ما مانده بود. از لغزش، و از این که مجبور بشویم کارهای زمان مصرف را تکرار کنیم می ترسیدیم، این شد که چسبیدیم به هم دیگر بعد از جلسه باهم میرفتیم به دکه های اغذیه فروشی قدیمی و چیزی می خوردیم، می رفتیم سفر و در جلسه های شهرهای دیگر شرکت می کردیم، و با غذاهای ارزان قیمت شکممان را سیر می کردیم.

یک بار با فولکس واگن من تا واشینگتن رفتیم که به سخنرانی راهنمای من در یک همایش گوش کنیم. با همین استیشن من، چهار نفری به همایش جهانی رفتیم و در راه نوبتی می خوابیدیم چون پشت ماشین دو نفر پیش تر جا نداشت، چیزی را از هم پنهان نمی کردیم و نهائی ترین زخم هایمان را با یکدیگر در میان می گذاشتیم؛ و این طوری بود که آن دو سه سال اول را به کمک هم پاک ماندیم

NA خانه ماست,پیر گرفته تا جوان,تباهی اعتیاد,معتاد در حال بهبودی,داغ اعتیاد فعال

کشف پیام بهبودی..

کری در خواندنی های اول جلسه تأکید می شود که من هم در NA جایی برای خودم دارم. متن های NA می گویند جای ما صرف نظر از سن و سال، نژاد، با جنسیت» همین جاست، و برای ما مهم نیست شما چه قدر مصرف می کردید یا مواد را از کجا تهیه می گردید. این یعنی فرقی نمی کند که سرگذشت شما چه قدر وحشتناک بوده یا چند ده سال مصرفي می کردید! اگر مصرف کننده مواد بوده اید و اشتیاق به قطع مصرف دارید، خوش آمديدا

توتی: در جلسه می شنویم که روزی خواهیم توانست پیام بهبودی را به کسی انتقال دهیم که این پیام را فقط از دهان ما می تواند بشنود. آن اوایل من خیلی خودمحور تر از این بودم که چنین چیزی دلیل ماندنم بشود. قدم ها را که کار کردم، نتایجی گرفتم که دلم می خواست از دستشان ندهم، آن وقت گفتند تنها راهش این است که این چیزها را در اختیار دیگران هم بگذارم.

به نظر من گونه گونی اعضا مایه قدرت ماست؛ و گمان نمی کنم ما بتوانیم تظاهر کنیم که یک مشت آدم کاملا شبیه هم و بدون هویت خاص خود هستیم – چون نیستیم. ما شبیه دیوارنگاره ای هستیم که از اجزای تشکیل دهنده اش خیلی بزرگ تر است.

شبیه نقاشی ای که روی دیوار زشتی به اسم بیماری اعتیاد کشیده شده. نقاشی ای که درخشان و زیباست، و در عین حال گاهی تیر دوتار و ترسناک درست مثل خود زندگی و فراز و نشیب هایش. ولی هر کدام از اجزای این نقاشی – یعنی هر معتاد – رنگی متفاوت، شکلی متفاوت و ترکیب متفاوتی دارد، و وجه اشتراک همه این است که در کنار هم، دیوارنگارهای را تشکیل می دهند که معتادان گمنام نام دارد.

من خوشحالم که جزئی از این نقاشی هستم – من امروز جزو جوان های در حال بهبودی هستم.

معتادی هستم که در هفده سالگی پاک شدم و الان شش سال است که پاکم، معتادی هستم که هم جنس خواهم. معتادی هستم که سفید پوستم. معتادی که در مجامع تخصصی عمومی در مورد خودش صحبت می کند، معتادی که کارمند خاص است. معتادی که «راهنمای همه اعضای جوان» است. معتادی که پدر و مادرش معتادند. معتادی که به درک خودش از نیروی برتر متکی است نه عقاید پیش ساخته .

من معتادی هستم که یک زبان* مخصوص به خودش پیدا کرده. زبانی که می توانم با آن چیزی به کسی بگویم (یا بنویسم که در او اثر کند و در نهایت پیام بهبودی را درک کند ممکن است این حرف فقط از زبان من در او اثر کند، و من از پیدا کردن این زبان خوش حالم. این باعث می شود که من در زندگی هدفی داشته باشم و انگیزه ای است تا به رشدم ادامه بدهم.

تفاوت هایی که من با دیگران دارم، امروز نه تنها مایه قدرت من است بلکه موهبتی است خدادادی. این موهبت رهجوهایی هستند که به سراغ من آمده اند چون احساس می کنند کس دیگری حرف شان را نمی فهمد.

کری: یکی از مهم ترین مشکلات جوان هایی که وارد NA می شوند، تلاش برای دست یابی به بهبودی در خانواده اغلب تا به سامانی است که با اعضای آن اختلاف سنی دارند .

من نمی توانستم باز هم با پدر و مادری زندگی کنم که ترجیح می دادند من نشئه باشم، رعایت حالم را نمی کردند، و نمی دانستند چه طور می توانند به من کمک کنند. خوشبختانه هیچ قانونی مرا از ترک چنین خانوادهای منع نمی کرد. من می توانستم کار کنم و قانونا برای زندگی ام تصمیم بگیریم.

ولی دو نفر از دوستان من وضعیت شان فرق می کرد. مدام در جلسه های اولیا و مربیان مدرسه محاکمه می شدند، مجبور بودند به زور در جلسه های مشاوره شرکت کنند و پیش پدر و مادری زندگی کنند که با آنها بدرفتاری می کردند. متأسفانه الان فقط یکی از این دوست های من پاک است .

منظورم به هیچ وجه این نیست که در مورد دلایل پاک ماندن یا پاک نماندن کسی نظریه صادر کنم. فقط میدانم آن دوستم که در NA ماند، حالا در آپارتمان خودش زندگی می کند، کاملا مستقل است و دارد به آرزوهایش جامه عمل می پوشاند. این دوست بیست ساله من، پنج سال است که پاک است، به دو زبان حرف می زند، در کاستاریکا درس خوانده، و خلاصه آن دختر زخم خورده ای که پنج سال پیش وارد انجمن شد، کاملا به آدم دیگری تبدیل شده است .

من وقتی وارد انجمن شدم سخت خسته و ناامید بودم. احساس می کردم سنگ دل و وحشت زده و خشمگین هستم، اما هر چه بیشتر پاک ماندم، بیشتر احساس جوانی کردم. من واقعا نمی فهمم این حرف که های بابا، تو که خیلی جوانی » یعنی چه. به نظرم این حرف یک جورهایی تحقیر آمیز است. من به زن های مسن تری که مدتی از دوران بهبودی شان در NA می گذرد به چشم تحسین و احترام نگاه می کنم. دلم می خواهد یاد بگیرم مثل آنها صداقت و عزت نفس و شجاعت داشته باشم.

من در همان سومین جلسة NA، زنی را دیدم که بعدها راهنمایم شد، البته آن روز صراحت و تندزبانی اش فراری ام کرد من دنبال کسی بودم که به من راست بگوید . کشته مرده چنین آدمی بودم – ولی در عین حال شنیدن حقیقت زیاد خوشایندم نبود. NA خانه ماست,پیر گرفته تا جوان,تباهی اعتیاد,معتاد در حال بهبودی,داغ اعتیاد فعال

این زن حتی یک بار هم به من اجازه نداده به بهانه نفهمی، با جهالت با جوان بودن از زیر اصول این برنامه در بروم. او مرا در همان حالت تسلیم بی چون و چرایی نگه داشت که همة ما، اگر می خواهیم به بهبودی در معتادان گمنام ادامه بدهیم، باید به آن برسیم در NA. هر کسی می تواند از اصول بهبودی پیروی کند، مخصوصا ما که در دوران جوانی هستیم. ما نیروی لازم برای این کار را داریم، و یک عمر فرصت برای بهبودی پیش روی ماست

NA خانه ماست از پیر گرفته تا جوان

NA خانه ماست,پیر گرفته تا جوان,تباهی اعتیاد,معتاد در حال بهبودی,داغ اعتیاد فعال

منبع : مجله راه NA

Visits: 205

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!