به هر شکلی بود شب را به صبح رساندم، تلألو نور طلایی آفتاب اولین روز پاکی ام را نوید می داد. اولین روز تابستان فرح بخش و آرامش دهنده بود. چندتا نفس عمیقی کشیدم، سینه ام پر از هوای تازه شد و شروع به نرمش و دویدن بین درختان پارک کردم، زانوانم سست بود، اصلاً حال نداشتم ولی دوست داشتم روز اول را با یک کار مثبت شروع کنم چند دقیقه ای گذشت و صدایی به گوشم خورد که بلند فریاد میزد: ماشاالله آفرین، جانمی! ... ادامه مطلب