صبحانه روحانی,بخشی از برنامه na,انجمن با عشق

صبحانه روحانی,بخشی از برنامه na,انجمن با عشق


صبحانه روحانی

صبحانه روحانی,بخشی از برنامه na,انجمن با عشق

از تسلیم تاپیروزی

کلمونس،کارولینای شمالی،آمریکا

۲۱مارس۲۰۲۰

برابربا ۲فروردین ماه۱۳۹۹

 

آرشیو : 

 

ایمان، قسمت دوم :

صبحانه روحانی,بخشی از برنامه na,انجمن با عشق

ایمان، قسمت دوم

نمی دانم که به من می خندد، یا خنده او صرفاً اتفاقی است، یا آنگونه که یکی از رهجویان من عنوان می کند، یک  اتفاق خدا خواسته است؟ راستش، تازه از مرغ پارتی ( میهمانی مجردی پیش از ازدواج) دوستم که ماه آینده قرار است ازدواج کند، به منزل رسیده بودم، درست پیش از رسیدن به مرغ پارتی، از سازمانی که برای پرداخت واحد درسی ام درخواست کمک مالی نموده بودم، ایمیلی دریافت کردم. در راه برگشت به خانه، ایمیل دیگری دریافت کردم که می خواست بداند آیا پول درس را دریافت کرده ام یا نه. مابین این دو ایمیل داشتم فکر می کردم؛ بهتر نیست که وضعیت درخواستم را چک کنم، بعد فکر کردم، بهتر نیست که مقاله دیگری برای مجله راه NA بنویسم. صبحانه روحانی,بخشی از برنامه na,انجمن با عشق

خب، ان- ماری ، پول درس ات رو گرفتی؟ به ایمیل خیره شدم و با خودم خندیدم. پول را گرفته بودم؟ بدون دلیل خاصی آن پرسش را با خودم تکرار می کردم؛ طنز ماجرا هنوز در من باقی مانده بود. قصه را کوتاه کنم، خیر، پول را نگرفته بودم. خب نه از سازمانی که درخواست کمک مالی کرده بودم پس از کجا گرفتم؟ سه مقاله برای مجله محلی نوشته بودم که دو تای آنها چاپ شدند. با سازمانهای دیگری تماس گرفتم و به یکی بلکه دو پیشنهاد کاری در زمینه ی مورد نظرم، گرفتم. ناگهان پرسش تکان دهنده ای که بارها و به آرامی با خودم تکرار کرده بودم و نیازی که به پاسخ آن داشتم من را بخود آورد.

پیش از این نوشته بودم، چیزی که مطمئناً می دانم این است که قبلاً هم اینجا بوده ام. می دانم که خدا خواسته و من فقط باید رفت و آمدش را انجام بدهم و اعتماد کنم که اگر این برای من است، حتماً برای من خواهد بود، و اگر برای من نباشد، نا امید خواهم شد، اما همان گونه که می گویند، رد شدن ، محافظت خداوندی است. آری، تا زمانی که آگاه شوم به رفت و آمدم ادامه خواهم داد، و در این اثنی هرچه هست خواست خداست. آیا نا امید می شوم؟ البته که می شوم. به نوعی امیدوار بودم که آسان باشد. مثل یک صبح یکشنبه، برنامه های من همیشه یک خط مستقیم هستند، برنامه های خدا اینطور نیستند.

خب، می خواهید بدانید که واقعاً چه شد؟ اتفاقی که افتاد این بود که من آنجا بودم و همه این چراغ سبزها، احساسات خوب، مثبت، و پر از امید را می گرفتم. حس می کردم که زندگی ام هدف و جهت دارد. سپس گیج شدم، (مواد نه ! آخه تولد ۱۰ سالگیم را در ۲۳ می ۲۰۱۴ گرفتم).  هرچه بیشتر پرسش ام را تکرار کردم “خب آن ماری پول را گرفتی؟ ” به آن هدف مبهم و این که چگونه داشت به من خدمت می کرد، بیشتر پی می بردم. |

اول از همه پنهان کردن ترس من راجع به تصمیم گیری برای انجام آن کار، علیرغم داشتن یا نداشتن تجربه بود. در واقع، ۲۳ آوریل روزی بود که باید درس مقدماتی ام را آغاز می کردم، پولش را پرداخت کرده بودم و بسیار چشم براه اش بودم. به آستانه ورودی کالج رسیدم. با چشمانی درخشان و دمی باد کرده، تا فقط کشف کنم که آن درس کنسل شده و بنده خبردار نشدم. برای بیان آنچه که دقیقاً رخ داد باید بگویم که اخطار روحانی ای را از طریق برگشت یک چک در صندوق پستی ام، درست یک روز پیش از آغاز درس، دریافت کردم. یک نشانه عالی، ان – ماری، عالیه، نشانه بزرگ؛ اما نخستین فکر من این بود ” ها ها می توانم چک را نقد کنم، پول را نگه دارم، و کلاس درس را هم بروم.” فکر نخست من این نبود که به کالج زنگ بزنم و مطمئن بشوم که هنوز در برنامه هستم یا نه. از آنجائی که با تمام توانائی ام برنامه ای را کار می کنم که صادقانه است، پس تصمیم گرفتم چک را با خودم ببرم و چنانچه بگویند که در برنامه نیستم چون چکم برگردانده شده، چک را به آنها باز پس بدهم و یا چک را نگه داشته و دوباره پرداخت کنم. بهر حال، همه این ها قابل پرهیز بود چنانچه فکر نخست من صادقانه بود. خب، برگردیم به کار تجربی: از آنجائیکه در درس مقدماتی نبودم، می ترسیدم که کار تجربی را کورکورانه انجام بدهم، مثل یاد گرفتن کامپیوتر، بدون داشتن کامپیوتر، پس سردرگمی کمک ام کرد تا از تصمیم گیری پرهیز کنم.

دوم، سردرگمی، ترس از احتمال نگرفتن پول را در من پنهان کرد با این سردرگمی دیگر مجبور نبودم در موردش فکر کنم.

سوم، سردرگمی، ترس من از این واقعیت که اعتماد به خداوند با تمام وجود، برایم مشکل شده بود رادر من پنهان می کرد به یاد دارید که گفتم، رد شدن محافظت خداوندی است. اگر برای من باشد، برای من خواهد بود در غیر اینصورت تا زمانی که آگاه شوم به رفت و آمدم ادامه خواهم داد. و در این اثنی هر چه هست خواست خداست. خب این سردرگمی، حقیقتی را پنهان کرد یعنی هر چند منطقاً آگاه باشم که خواست خداست، اما قلب من برای رسیدن به آن تاخیر دارد. می گویند که طولانی ترین سفر ۱۲ اینچ است – از سر تا قلب.

چهارم، و آخرین این که سر در گمی، من را از پی بردن به گام بعدی که باید برمی داشتم را  پنهان می کرد. نمی دانستم چه آمد و شد های دیگری را باید انجام بدهم، و دوست ندارم که ندانم. کوشش کردم درس مقدماتی دیگری را  بردارم، اما یک روز از آغاز آن نیز گذشته بود.  بلاتکلیفی و نا امیدی ایجاد ترس کرد. سردرگمی، من را از این ها دور می کرد، ولی از سرزنش خود در امان نبودم.  اشتباه خدا بود یا اشتباه من ؟ خودم را تنبیه می کردم. چرا درسی را انتخاب کردم که کنسل شده بود؟

البته که کار کردن قدم یازده بخشی ازبرنامه استصبحانه روحانی,بخشی از برنامه na,انجمن با عشق

چرا جام جهان نمای خودم را درست پاک نکردم تا این واقعه را پیش بینی کنم؟ چرا برای آن درس مقدماتی دیگر نام نویسی نکردم؟ می دانستم که باید آن یکی درس را می گرفتم. خدا، چرا به من نگفتی؟ چرا این، چرا آن، و چرا های بیشتر؟

در حالی که این جمله را می خواندم ” خب، ان- ماری، پول رو گرفتی؟ ” فهمیدم که سردرگمی گیجی واقعا برای من هدفی داشته، که دارای ارزش است.  شاید به هم این خاطر است که هر چند وقت یک دفعه این سر گیجه را می گیرم. این اولین بارنبود!! این سردرگمی ها جلوی روبرو شدن با واقعیت ها، تردید ها و هم چنین بازبینی و بازسازی آنها را می گیرد. در عوض، من از آنها پرهیز می کنم. سردر گمی به من مساله می دهد تا حل کنم، در حالی که از اول اش مساله ای نداشته ام. فقط یک نقطه یا هدف که بطرف اش بروم و گام بردارم. سردرگمی یک ذره بین بجای آینه بدستم می دهد.  سر در گمی، واقعیت جایگزینی را به من می دهد تا از روبرو شدن با واقعیت، دور بمانم .

خب، خیر، من پول را نگرفتم. بجای آن، به سطحی دیگر از آگاهی به خودم رسیدم و الگوئی که در مراحل مختلف زندگیم بارها تکرار می شد. پیشنهادات کار تجربی در رشته مورد نظرم را گرفتم، سه مقاله ام به چاپ رسید و این مقاله را نیز نوشتم. می خواهید بدانید از آخرین باری که برای نوشتن چیزی پشت میزم نشستم، چه مدتی می گذرد؟ چندین ماه گذشته است. پرسش تکان دهنده ای که من را  به واقعیتی که نیاز داشتم، برگرداند و وادارم نمود تا دوباره بنویسم. پس گام های بعدی من کدامند؟ یکی از پیشنهادات کاری را پذیرفتم و تاریخی را مشخص کردم. بله ساعت سه صبح مطلبم را ایمیل کردم و پرسیدم که آیا تاریخ مورد نظر من برایشان مناسب است یا خیر. سپس باید فرم کمک مالی خود را برای دومین منبع مالی پر می کردم. نخستین منبع مالی گفته بود که می تواند در مورد درخواست من بازخوردی ارائه دهد؛ شاید این بازخورد می توانست من را در درخواست دومم کمک کند. گام دیگر کار کردن روی ایده ایست که مکرراً به نظرم می آید: بهتر است تا به جانی نرسیده شلوغ اش نکنم. چنانچه تصوری دارم، می توانم به انجام اش برسانم، درسته؟ (این رو در تلویزیون شنیدم و خوشم اومد). صبحانه روحانی,بخشی از برنامه na,انجمن با عشق

البته نیاز دارم سر در گمی را رها کرده، با واقعیت ها روبرو بشوم و از آنها فرار نکنم.، برای همین قبلاً مواد مصرف می کردم. باید صبور باشم، و منتظر بمانم تا اطلاعیه کالج دیگری بیرون بیاید، و برای درس مقدماتی دیگری نام نویسی کنم.  به خانم جوانی که در انجمن مشغول همان کاریست که من می خواهم انجام بدهم، تلفن خواهم زد و در باره این شغل، مسیر ورود به آن و این که آن کار واقعاً چگونه است با او گفتگو خواهم کرد.

دیگر چه؟ تماس با کالجی که در آنجا جا گرفته ام (آفرین) و درسی را ارائه می دهد که با آن واجد شرایط می شوم، و به آنها بگویم که شاید مجبور باشم گذراندن آن درس را تا سال دیگر به تاخیر بیاندازم. چنانچه در دومین تلاش خود برای درخواست کمک مالی ناموفق بمانم، گزینه بعدی پرداخت از طریق گرفتن وام با برنده شدن در بخت آزمائی است. در این صورت می خواهم مطمئن باشم که گذراندن درس مقدمات همان کاریست که می خواهم انجام بدهم.صبحانه روحانی,بخشی از برنامه na,انجمن با عشق

البته که کار کرد قدم یازده بخشی از برنامه است. باید ارتباط آگاهانه ام را بهبود ببخشم، تلاش کنم و بدان که کار می کند چنانچه آنرا بکار ببندم و کار نمی کند چنانچه کاری نکنم. ساده است! و بالاخره، مطمئن شوم روزی را که قرار است برای تجربه کاری ام بروم، مرخصی بگیرم.

خب، اینجا هستیم: با یک برنامه عملی، اجرائی اما چیز دیگری که فهمیدم این است که اگر ايميل دوم را دریافت نکرده بودم، هیچ یک از این کارها را انجام نمی دادم. ” پس ان- ماری ” مراقب این نقطه چین ها باش. صبحانه روحانی,بخشی از برنامه na,انجمن با عشق

در انجمن با عشق . انجمن معتادان گمنام 

صبحانه روحانی,بخشی از برنامه na,انجمن با عشق

منبع : مجله راه na

Visits: 3

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!