دربست ،NA,بذله گویی در بهبودی,مشارکت بهبودی و اعتیاد,هویت گمشده اعتیاد,ندای بهبودی,

دربست ،NA

دربست ،NA,بذله گویی در بهبودی,مشارکت بهبودی و اعتیاد,هویت گمشده اعتیاد,ندای بهبودی,

با سلام و خسته نباشید خدمت تمام هم دردان و خدمت گزاران انجمن معتادان گمنام. من مجید و یک معتاد هستم. از خداوند که یک بار دیگر فرصت زندگی و پاک ماندن را به من عطا کرد، سپاس گزارم.دربست ،NA,بذله گویی در بهبودی,مشارکت بهبودی و اعتیاد,هویت گمشده اعتیاد,ندای بهبودی,

داستان زندگی گذشته ی من هم مانند خیلی از دوستان دیگر چندان زیبا و جالب نیست اما همین زشتی ها و سختی هایش، شیرینی تجربه را به همراه داشته است. این را بارها در جمع دوستان بهبودی و خانواده گفته ام که من از همان بدو آشنایی با انجمن وجود خداوند و حال روحانی را حس کردم نوع آشنایی من با NA مؤید این موضوع است. خوب به خاطر می آورم پاییز هشتاد و سه بود که پس از چند سال از زندان آزاد شدم ولی چه آزاد شدنی نه جایی برای زندگی داشتم و نه خانواده پذیرای من بودند. خودم را فنا شده می پنداشتم و دیگر باورم شده بود که محکوم به این نوع زندگی کردن یعنی کارتن خوابی ، زندان رفتن ، بی پولی و آوارگی هستم.دربست ،NA,بذله گویی در بهبودی,مشارکت بهبودی و اعتیاد,هویت گمشده اعتیاد,ندای بهبودی,

پیکان آبی در بست!

اما مثل این که ….

چون تازه از زندان آزاد شده بودم جیبم کاملاً خالی بود. به همین خاطر تصمیم گرفتم به سراغ فردی بروم که از مدتی قبل بابت یک کار خلاف مبلغی از او طلب کار بودم و قرار بود آن روز ما بقی پولم را بگیرم اما به محض رسیدن به در خانه ی آن شخص خطرناک که اصل خلاف بود متوجه شدم که نه تنها قصد دادن پول را ندارد بلکه نقشه ی درگیری با من را هم کشیده است پس شرایط را خوش آیند ندیده و با توجه به این که تازه از حبس آزاد شده بودم و دلم نمی خواست به این سرعت دوباره به زندان برگردم برای نجات جان خود به سرعت پا به فرار گذاشتم ولی او دست بردار نبود.

همین طور که فرار می کردم و مردم مرا با تحقیر می نگریستند، در دل فریاد زدم خدا یا کجایی؟ مگه نمی گن تو از همه چیز خبرداری و خیلی مهربانی چرا حساب مرا از بقیه جدا کرده ای آیا من این قدر بد هستم؟ بعد از چند دقیقه ای تعقیب و گریز خطرناک به سر خیابان رسیدم و با رسیدن اولین ماشین هراسان و نفس زنان گفتم: در بست!!دربست ،NA,بذله گویی در بهبودی,مشارکت بهبودی و اعتیاد,هویت گمشده اعتیاد,ندای بهبودی,

کاری که به خاطر بی پولی هرگز در زندگی نکرده بودم جیب خالی و ماشین دربست! خسته و عرق کرده خود را روی صندلی عقب ماشین انداختم دل شکسته و ناراحت در این فکر بودم که خدا کجاست؟ هنوز مقصد خود را به راننده نگفته بودم که متوجه شدم او هر از گاهی با دقت مرا از آینه ی ماشین نگاه می کند آن پیکان آبی و راننده اش را که مرد مسنی بود هیچ گاه فراموش نمی کنم بعد از طی مسافتی پیر مرد مسیر خیابان اصلی را عوض کرد من که ترسیده بودم حدس زدم که این راننده با همان شخص خلاف کار هم دست است و قصد دارد مرا به او تحویل دهد. به محض آن که ماشین را در کناری متوقف کرد از ماشین بیرون پریده و با سرعت به سمت جمعیتی که کپه کپه گرد هم جمع شده بودند، پناه بردم و در حالی که با انگشت او را به جمعیت نشان می دادم از آنها خواستم که مرا از دستش نجات دهند خیلی تعجب کردم وقتی دیدم همه ی آنها لبخند می زنند و هر کدام سعی دارند مرا در آغوش بگیرند سرتان را درد نمی آورم این جا همان محلی بود که آن پیرمرد مهربان هم درد، خودش قصد داشت مرا به آن جا ببرد: انجمن معتادان گمنام !! ای خدای مهربان که در بدترین ها، بهترین ها، را در نظر داری روی ماهت را می بوسم به این ترتیب در مسیر بهبودی قرار گرفتم آنچه را که برای پاکی و بهبودی ام لازم بود به من گوشزد کردند و من هم تسلیم شده و فقط گفتم :چشم.

 حرکت خود را شروع کردم به جلسات رفته، خدمت می کردم و از پاکی خود لذت می بردم.دربست ،NA,بذله گویی در بهبودی,مشارکت بهبودی و اعتیاد,هویت گمشده اعتیاد,ندای بهبودی,

بعد از مدتی متوجه شدم که چرا می گویند پاکی با بهبودی تفاوت دارد. هنوز به یک سال پاکی نرسیده بودم که دچار یک احساس کاذب توانایی و غرور شده و مثل فردی که همه چیز را می داند در امور دیگران دخالت بی جا کرده و دوباره راهی زندان شدم.

دوباره همه چیز برایم تیره و تار شد و ناگهان خود را در ته چاه بدبختی حس کردم با خود می گفتم که انگار سرنوشت من با زندان رقم خورده است.

اما گویی زندان رفتن این بار با دفعه های قبل فرق داشت. بر خلاف همیشه خود را در آن جا غریبه حس می کردم اصلا نمی توانستم آن شرایط شوخی ها، تعریف خاطرات سرقت و دو دره بازی ها و خلاصه فرهنگ خاص آن محیط را تحمل کنم ارزش هایی را که در جلسات NA یافته بودم ضد ارزش محسوب می شد و به ظاهر خریدار نداشت. آنچه را که من بد و ناپسند می دانستم برای بعضی از زندانی ها خوب و پسندیده بود و اصولی را که می شناختم با افکارشان تفاوت داشت.

مدت زمان زیادی طول نکشید که توانستم اصول برنامه را حتی در زندان رعایت کرده و در موردشان با بقیه صحبت کنم. همه با تعجب به من نگاه می کردند چون خیلی از آنها به خوبی شخصیت قبلی من را می شناختند. شخصیتی که می توانست در عین بدی، خوب هم باشد. رعایت اصول روحانی به من شخصیت تازه ای داده بود که هم برای خودم و هم برای دیگران جالب به نظر می رسید و گویی حامل پیامی برای دیگر زندانی ها بود.

در زندان، به تاریخ یک سال پاکی خود نزدیک می شدم که برگزاری جشن تولدم به همین مناسبت نیز ماجرای خاص خودش را داشت. یک جشن تولد مختصر در جمع تعداد زیادی مصرف کننده ی مواد مخدر !!

البته ناگفته نماند که از آن جمع، الان بیشترشان عضو NA و پاک هستند و حتی بعضی شان رهجوهای خودم هستند. من پیام انجمن را در زندان به آنها رساندم و آنها نیز پس از آزادی به ما پیوستند.

باز هم در زندان بعد از آزادی، حرکت خود را از سر گرفتم اما این بار با تجربه ای بیشتر. کمیته ی شهری ما طی فراخوانی نیاز خود را به یک خدمت گزار آن هم به عنوان مسئول کمیته ی زندان ها و بیمارستان ها اعلام کرده بود!!

 شاید باور نکنید، اما این برای من یک خبر خوب و خوشحال کننده بود. در آن جلسه شرکت کرده و رأی آوردم.

هم اکنون بیش از یک سال است که در این کمیته مشغول به خدمت هستم .

دوستان به شوخی می گویند« بالا بری پایین بیای جات تو زندونه » خدمت کردن به رشد روحانی من کمک زیادی کرده است و ما فقط با ایثار آن چه که داریم می توانیم آن را حفظ کنیم صاحب کسب و کار شده ازدواج کرده و زندگی خوبی دارم. با کمک خداوند جایگاه خود را در اجتماع پیدا کرده و دعاگوی همه ی اعضای انجمن هستم.

 

پیام بهبودی . بهار 1387

Visits: 177

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!