با ما از تجربه ات بگو

با ما از تجربه ات بگو,ترک کردن و بهبودی,الکلی و معتاد,رهایی و آزادی از اعتیاد,اضطراب و ترس معتاد

شما چگونه سی و هشت سال قبل پیام NA را دریافت کردید ؟

داستان جالبی دارد، بعد از کارهای غیر قانونی که من انجام داده بودم دادگاههای ایالت کالیفرنیا مرا یک عنصر خطرناک خواندند که نه تنها برای جامعه بلکه برای خودم هم خطرناک هستم! لذا مرا در یک درمانگاه ویژه قرار دادند و به نظر می آمد که بایستی بقیه ی عمر خود را در آنجا سپری کنم.

من با انجام تخلفات گوناگون مجرم شناخته شده بودم. من هربار که زندانی می شدم، عکس العمل های وحشیانه ای از خود نشان می دادم، مثلا هر چی دم دستم بود به طرف رئیس دادگاه پرتاب می کردم.

وقتی دوباره به خیابان ها باز می گشتم، نمی دانستم یعنی بلد نبودم چگونه زندگی کنم و در مورد بهبودی هیچ چیز نشنیده بودم. رئیس یکی از این دادگاهها برای این اعمال ، مرا به هجده سال حبس محکوم کرد، ولی خوشبختانه بعد از هشت ماه از زندان آزاد شدم.

در آن زمان، من فکر می کردم که مصرف مواد تنها راه ادامه ی زندگی است، فقط باید طوری مصرف کرد که پشت میله های زندان قرار نگرفت، من واقعا نمی دانستم که امکان ترک کردن و بهبودی هم وجود دارد.

من در شهری بنام “ونيس” در کالیفرنیا زندگی می کردم، آنجا شهر کوچکی بود مملو از هیپی و پر از معتاد.

یکی از دوستانم تازه از هاوایی برگشته بود، پدر و مادرش گاهی او را به هاوایی می فرستادند تا از دوستان معتادی مثل من دوری کند و از مواد مخدر فاصله بگیرد. یک روز وقتی از این سفر برگشته بود به منزل من آمد ؛ و ما وارد بحث شدیم، او دربارهی تجربه ی خود در هاوایی با من صحبت کرد روز بعد سرکار نرفتم.

من آن زمان راننده کامیون بودم و تا صبح را مواد مخدر مصرف کردم، می دانستم که با این وضع ، مصرف موادم شدیدتر خواهد شد و به زودی دوباره به دردسر خواهم افتاد و احتمالا به زندان خواهم رفت! با ما از تجربه ات بگو,ترک کردن و بهبودی,الکلی و معتاد,رهایی و آزادی از اعتیاد,اضطراب و ترس معتاد

در اتوبان مشغول رانندگی بودم، کاملا افسرده بودم، فکر میکردم که آیا زندگی بهتری می تواند در انتظارم باشد. ناگهان فکر سفر به هاوایی به سرم زد، شاید با سفر به آنجا از این دوستان دیوانه و همبازی های خطرناک دور شوم و زندگی ام را سروسامانی بدهم.

آن شب نزد دوستم رفتم و از او اطلاعات بیشتری خواستم، او به من گفت که حتما به ساحل شمالی بروم که بی نهایت زیبا است و مرکز ورزشکاران به شمار می آید. او عکس هایی از سفر قبلی خود به هاوایی نشانم داد. با ما از تجربه ات بگو,ترک کردن و بهبودی,الکلی و معتاد,رهایی و آزادی از اعتیاد,اضطراب و ترس معتاد

در ضمن به عکس زن سالخورده ای اشاره کرد و تأکید کرد حتما به دیدار او بروم، گفت زن خوبی است و روحانیت بالایی دارد. همه ی هیپی ها او را دوست دارند، گفت این زن یک معتاد الكلي است من در مغزم زنی را مجسم کردم که همیشه مست و مشغول خوش گذرانی با هیپی ها است.

یک هفته بعد من با هواپیما به هاوایی رفتم، فقط چهل دلار در جیب داشتم. بعد از این که به هاوایی رسیدم به توصیه ی دوستم خود را به ساحل شمالی رساندم، تازه صبح شده بود، چقدر آنجا زیبا بود. ناگهان به خود آمدم، در این شهر غریب چه میکنم؟ کجا باید اقامت کنم؟ وقتی چهل دلارم ته کشید از کجا پول بیاورم و غذا بخورم؟ و انواع و اقسام افکار منفی مغزم را آزار می داد، در شهر غریب ، جلوی اقیانوس… افسردگی بار دیگر به سراغم آمد.

هیچ موجود زنده ای در آن اطراف نبود، ناگهان اتومبیل کوچکی از راه رسید و خانمی از آن خارج شده از جلوی من گذشت و به اقیانوس نزدیک شد، همان نزدیکی ها ایستاد و مشغول نگاه کردن به امواج گردید.

من با دقت بیشتری به آن زن نگاه کردم و متوجه شدم این همان خانمی است که دوستم عکس او را به من نشان داده بود به طرف او رفتم، من هرگز نمی توانستم خوب و شمرده صحبت کنم ، همیشه موقع صحبت کردن من من می کردم و لکنت زبان می گرفتم. با ما از تجربه ات بگو,ترک کردن و بهبودی,الکلی و معتاد,رهایی و آزادی از اعتیاد,اضطراب و ترس معتاد

خیلی لاغر بودم و موهای بلندی داشتم از او پرسیدم آیا شما خانم فلوبرد» هستید؟ گفت: بله. من درباره ی دوستم و توصیه اش برای ملاقات با ( فلوبرد )، گفتم. به من گفت کیفت را در ماشین بگذار، با هم به خانه ی او رفتیم .

وقتی به خانه اش رسیدیم، پسر و دختر جوانی جلوی پارکینگ منتظر او بودند «فلوبرد» ما را به هم معرفی کرد، وارد منزل شدیم و کمی با هم صحبت کردیم. به من گفت تو خسته ای، مرا به اطاق دیگری برد و من خوابیدم .

وقتی بیدار شدم بیست و چهار ساعت گذشته بود، یک شبانه روز کامل خواب بودم، وقتی بیدار شدم؛ خمار نبودم و درد نداشتم.

احساس سبکی خاصی در سرم بود، کاملا شاد و سرحال بودم، وقتی وارد سالن شدم «فلوبرد» با تلفن صحبت می کرد و آن پسر و دختر هم روی مبل نشسته و صحبت می کردند.

وقتی به اطاق نگاه کردم، حضور این خانم را حس می کردم، فضای مطلوبی بود، احساس خوبی به من دست داده بود. نمی دانستم این چه احساسی است؟ قبلا، هرگز چنین تجربه ای نداشتم، حس می کردم یک چیزی در این سالن نیکوست، خانم به طرف من آمد و سلام کرد. چهل دلار را از جیبم در آوردم که به او بدهم، ولی قبول نکرد و گفت اجازه بده، روزی روزگاری آن را به موقع خودش خواهیم گرفت.

بگذار به عنوان یک سمبل آن را حفظ کنیم ، او خودش را معرفی کرد و گفت که یک الکلی و معتاد به مواد مخدر است ولی هشت سال پیش عضو انجمن AA شده، سپس داستان زندگی خود را بازگو کرد ! با ما از تجربه ات بگو,ترک کردن و بهبودی,الکلی و معتاد,رهایی و آزادی از اعتیاد,اضطراب و ترس معتاد

من شخصا با الكل مشکلی نداشتم، مسأله ي من مواد مخدر بود، ولی با دقت به داستان او گوش کردم، دیدم خارج از ماده ى الكل، عجز او در مقابل اعتياد شباهت زیادی به عجر خود من دارد، او زنی بود که اعتبار و موقعیت اجتماعی خود را بر اثر مصرف از دست داده بود.

با دقت به او نگاه کردم، یک چیزی تو چشمانش بود و به نحوی صحبت می کرد که مشخص بود رهایی خود را بدست آورده است، به خودم گفتم اگر من هم این رهایی از مواد را به دست آورم، در زندگی موفق خواهم شد.

قبلا همیشه فکر می کردم من یک دردسر هستم و همیشه شکست خواهم خورد، ولى حالت ها و صحبت های این خانم برایم جادویی به نظر می آمد.

ناگهان احساسات جدیدی را تجربه کردم ، حس میکردم من هم می توانم رهایی و آزادی خود را به دست آورم، احساسم را با او در میان گذاشتم. «فلوبرد» خیلی آرام و شمرده گفت: اگر تو آن چه را که من به دست آورده ام واقعا می خواهی و حاضری برای بدست آوردنش هر کاری بکنی موفق خواهی شد !

با توجه به اینکه ما داریم راجع به سی و هشت سال پیش صحبت میکنیم، آیا این خانم در آن زمان چنین حرفهایی به شما گفتند؟ بله.

آن خانم کتاب الکلی ها را به من داد و گفت: هرجا کلمه ي الكل را دیدی آن را با مواد مخدر عوض کن، بعد گفت در کالیفرنیا گروه جدیدی از معتادان تشکیل شده بنام NA و گفت تو هم باید به آن ها ملحق شوی .

با در نظر گرفتن تاریخچه ی انجمن معتادان گمنام، سالی که شما به هاوایی رفتید ، سیزده سال بود که NA تشکیل شده بود می توانید بگوئید در آن زمان NA چند نفر عضو داشت؟

با تعداد دقیق اعضا را در سال ۱۹۶۸ نمی دانم ولی خوب به یاد میاورم که در کالیفرنیا جمعا بیست گروه NA فعالیت می کردند.

آیا در هاوایی هم NA جلسه داشت؟ نه… بعدا فهمیدم آن پسر و دختر جوان هم مثل من تازه پاک شده بودند . با ما از تجربه ات بگو,ترک کردن و بهبودی,الکلی و معتاد,رهایی و آزادی از اعتیاد,اضطراب و ترس معتاد

معلوم شد «فلوبرد» تنها شخصی است که در هاوایی به معتادان کمک می کند، بقیه ی اعضای AA در هاوایی با معتادان کاری نداشتند و آنها را تحویل نمی گرفتند، این پسر و دختر جوان به من گفتند که فلوبرد هر روز ساعت چهار صبح از خواب بیدار شده و دعا و نیایش و مراقبه می کند، این کار را هر روز در خانه انجام می دهد و حداقل دو ساعت قدم ها را کار میکند .

ولی آن روزی که من به هاوایی رسیده بودم، فلوبرد به آنها می گوید باید به “Sunset Point (نقطه مخصوصی در ساحل برود، یعنی همان جایی در ساحل اقیانوس که من مشغول استراحت بودم و او را دیدم. با ما از تجربه ات بگو,ترک کردن و بهبودی,الکلی و معتاد,رهایی و آزادی از اعتیاد,اضطراب و ترس معتاد

اتومبیل او روشن نمی شده، جوان ها به وی می گویند چرا به ساحل نزدیک خانه نمی روی؟ فلوبرد جواب می دهد: نه من باید به Sunset Point بروم، فلوبرد بعدا به من گفت که آن روز هنگام مراقبه این احساس به او دست داده که باید حتما برای نیایش به ساحل شمالی اقیانوس برود، بدون این که دلیل آن را بداند، درست مثل این که به او الهام شده باشد، وقتی او با من روبرو می شود به خود می گوید که شاید دليل الهام آن روز، من باشم. با ما از تجربه ات بگو,ترک کردن و بهبودی,الکلی و معتاد,رهایی و آزادی از اعتیاد,اضطراب و ترس معتاد

به هر حال، بهبودی من همان روز شروع شد، دیگر هرگز مصرف نکردم، یک هفته بعد تجربیات روحانی جدیدی به وقوع پیوست، همه چیز در حال عوض شدن بود، احساسات جدیدی به من دست داده بود که هرگز قبلا آنها را تجربه نکرده بودم.

زیاد گریه می کردم، احساس قدردانی و سپاس گزاری به من دست داده بود، چیزهایی را می دیدم و می شنیدم که قبلا به آنها توجه نداشتم، صدای باد… امواج آب… نسیم… پرواز پرندگان… دنیا زیباتر شده بود. با ما از تجربه ات بگو,ترک کردن و بهبودی,الکلی و معتاد,رهایی و آزادی از اعتیاد,اضطراب و ترس معتاد

وقتی به دوران کودکی خود فکر می کنم، می بینم همه چیز آشفته بود، پدر و مادرم دائما مشغول بحث و جدل و دعوا و کتک کاری بودند، زندانی شدن پدرم، چند بار ازدواج کردن مادرم، ناپدری های مختلف و… پدر من یک الکلی معتاد بود و بعد از طلاق دیگر هرگز او را ندیدم.

بعد از این که پاک شدم از مادرم شنیدم که پدر مرده است، دلیل مرگ: مصرف بیش از اندازه ى الكل در جولای ۱۹۶۸ بود .

در دوران مصرف، دفعات زیادی بود که من حس کردم به ته خط رسیده ام و احساسم خیلی بدتر هم بود یک بار در بوستون» در زندان بودم و خطر حکم بیست سال زندان اذیتم می کرد، فقط هفده سال داشتم، آن روز تاریک ترین روز زندگی من بود .

مواقع دیگری بود که من کارتن خواب بودم و در سطل های زباله ی خیابان ها به دنبال غذا می گشتم تا از گرسنگی نمیرم، در خیابان می خوابیدم .

بنابراین من بارها در وضعیت بدتر از هاوایی بوده ام، ولی یک مثل قدیمی هست که می گوید هرگز ناامید نشو ، اگر کسی واقعا بخواهد می تواند بهبودی را بدست آورد، من هیچ موقع کاملا نا امید نشدم وقتی من پیام برنامه را از طریق آن خانم در هاوایی دریافت کردم کاملا آماده بودم .

او به من گفت تا آن زمان هیج معتادی را ندیده که مثل من برای بهبودی آمادگی داشته باشد، «فلوبرد» بعد از اطمینان از این که من آماده هستم، توضیحاتی درباره ی برنامه ی بهبودی، دوازده قدم و جلسات NA به من داد.

سپس به من گفت که باید ارتباط جدیدی با نیروی برتر خود برقرار کنم، گفت: تو باید نیروی برتری بیایی که بتوانی آن را درک کنی ، من تا آن موقع اعتقاد داشتم که خدا دنیا را خلق کرد و رفت و حالا همه ی مردان مذهبی التماس می کردند تا دوباره برگردد ! من هیج وقتی برای مذهب در نظر نگرفته بودم و تحمل مراسم مذهبی را نیز نداشتم.

اما امروز من خدای خود را به دست آورده ام. خدایی که همیشه با من است و همیشه مرا به راه راست هدایت می کند ، من هر روز صبح یک ساعت مراقبه میکنم و دعا و مناجات خود را انجام می دهم و همیشه کانال ارتباطی با خدای خود را باز نگاه می دارم. با ما از تجربه ات بگو,ترک کردن و بهبودی,الکلی و معتاد,رهایی و آزادی از اعتیاد,اضطراب و ترس معتاد

به هر حال وقتی شما وارد برنامه NA شده بودید می توان گفت به پایین ترین و نازل ترین سطح زندگی خود رسیده بودید چگونه با خدا ارتباط برقرار کردید؟

من خودم صدها بار سعی کرده بودم که ترک کنم، ولی نتوانستم، اما وقتی خود را در دستان پروردگار قرار دادم، عجز و ناتوانی خود را اعتراف کردم و از او تقاضای کمک کردم، بهبودی من شروع شد. با ما از تجربه ات بگو,ترک کردن و بهبودی,الکلی و معتاد,رهایی و آزادی از اعتیاد,اضطراب و ترس معتاد

وقی بهبودی شروع شد از همان اول می دانستم که این کار نیرویی است بر تر از من، از همان اول حس می کردم اگر این ارتباط با خداوند را تقویت نکنم، دوباره مصرف خواهم کرد.

برای جلوگیری از مصرف دوباره، به من گفتند باید خدایی را پیدا کنم که از من مراقبت کند، یادم می آید که هر روز صبح بیدار میشدم و اولین کارم این بود که به کنار ساحل بروم و دعا کنم.

با وجود این که اعتقاد نداشتم ولی چون کارد به استخوانم رسیده بود و یأس تمام وجودم را فرا گرفته بود تصمیم گرفتم حرفهای راهنمایم را گوش کنم، من می دانستم که خدا هست و وجود دارد،  دنیا بدون خدا امکان پذیر نبود، ولی هیج تجربه ی مذهبی یا روحانی نداشتم.

اولین باری که زانو زدم و از خدا تقاضای کمک کردم، احساس خوبی به من دست داد، احساس امید، به خود گفتم شاید نیروی برتر من همین است، امید ، امیدی که هرگز قبلا آن را حس نکرده بودم. با ما از تجربه ات بگو,ترک کردن و بهبودی,الکلی و معتاد,رهایی و آزادی از اعتیاد,اضطراب و ترس معتاد

فکر می کردم اگر این احساس را همیشه در خود حفظ کنم، می توانم رشد کرده و تغییر پیدا کنم،  به نظر من این احساس و آن ارتباط، اولین تجربه ی من با نیروی بر ترم بود ، امیدی که در من به وجود آمد، هدیه ای الهی بود ، احساس می کردم اگر بتوانم این هدیه را حفظ کنم، شأن بهبودی من زیاد خواهد بود.

همچنین حس می کردم که نیروی برترم می خواهد که من رهایی خود را به دست آورم، حس می کردم او می خواهد من خوش بخت شوم.

برداشت من از نیروی برتر این گونه آغاز شد، من هر روز در سکوت و آرامش صبح مراقبه میکنم و از خداوند می خواهم مرا رهنمود کند، دعا می کنم، خدمت در برنامه هم مستقیما به این مسأله بر می گردد ، اعتقاد دارم خدا از من می خواهد خدمت کنم.

برای من جنبه ی روحانی برنامه و همچنین شرکت در جلسات مهم ترین بخش NA است،  وقتی به طور مرتب به جلسات نمی روم احساس خوبی ندارم، حالم بد می شود ، نمیدانم اگر جلسات نبود چه می کردم .

ولی شما، در آن سال های دور، در هاوایی که هنوز جلسات NA شروع نشده بود، چه می کردید؟ با ما از تجربه ات بگو,ترک کردن و بهبودی,الکلی و معتاد,رهایی و آزادی از اعتیاد,اضطراب و ترس معتاد

این خانم در منزل خود جلسه ای داشت، بار اول فکر کردم این یک جلسه ی روان درمانی گروهی است، چون من قبلا در زندان و بیمارستان تحت نظر روان شناس قرار گرفته بودم، ولی بعدا متوجه شدم که این یک جلسه ی روان درمانی نیست، ولی شرکت کنندگان می توانند مشارکت کنند… درد دل کنند.

در جلسه ی اول ده الی دوازده نفر شرکت داشتند ، جلسه را با لحظه ای سکوت آغاز کردند !

در طول برقراری جلسه، سکوت کامل برقرار بود، انرژی مخصوصی در آنجا وجود داشت که با جلسات روان درمانی قبلی من خیلی متفاوت بود، انرژی ای که هیچ زمان در زندگی آنرا حس نکرده بودم.

آنهایی که مشارکت می کردند، در مورد دیگران قضاوت نمی کردند ، آنها فقط احساسات خود را بیان می کردند .

فقط آرزو می کردم که آنها من را خطاب نکنند، اضطراب و ترس وجود مرا فرا گرفته بود که ، نکند الان اسم مرا صدا کنند، من با دقت همه را زیر نظر داشتم، آنچه آنها می گفتند آن قدر برایم اهمیت نداشت ولی احساسی که به من دست داد بسیار مهم بود . با ما از تجربه ات بگو,ترک کردن و بهبودی,الکلی و معتاد,رهایی و آزادی از اعتیاد,اضطراب و ترس معتاد

وقتی جلسه تمام شد، احساس خوبی داشتم، خیلی خیلی خوب، واقعا نمیدانم چرا این طور شد؟ هیچ چیز خاص الهام آوری گفته نشده بود ، ولی یک چیز بخصوصی در آن فضای بهبودی وجود داشت که آن احساس خوب را به من داد.

یک چیز جادویی آنجا وجود داشت، به هر حال تعداد افراد این گروه در هاوایی به تدریج اضافه شد و به بیست نفر رسید، بعضی از آنها هم در خانه ی این خانم زندگی می کردند ، تا امروز اکثر آنها پاک هستند، همه ی ما بیش از سی سال پاکی داریم.

پاکی همه ی ما از آن خانه شروع شد، پیامی که فلوبرد به ما داد پیام درستی بود و خوب کار کرد .

یکی از داستان های کتاب پایه درباره ی «تام. سی» در کالیفرنیا است، در آن داستان او به تجربه ی بهبودی من هم اشاره می کند.

او همان دوستی است که در کالیفرنیا مرا ترغیب کرد برای دیدار این خانم به هاوایی بروم، البته سه سال طول کشید تا تام پاکی خود را بدست آورد، ولی داستان او یکی از داستان هایی است که برای کتاب پایه انتخاب شده است.

در آن زمان ما یک گروه سیار بودیم که در پارک های مختلف و داخل چادر زندگی می کردیم و جلسات خود را در پارک ها تشکیل می دادیم. من یک ماه و نیم با فلوبرد بودم، او آنجا را ترک کرد و به جزیره ی دیگری رفت .

فکر می کردم من هم با او خواهم رفت، ولی او گفت: نه اگر آن چه را من دارم می خواهی، باید آنچه را من کردم انجام دهی تا به آن برسی، اگر دنبال من بیایی، به من و ابسته خواهی شد.

او گفت فقط باید به خداوند متکی بود ،فلوبرد مرا ترک کرد و رفت، برای من خیلی مشکل بود، حس می کردم زندگی بدون او سخت خواهد شد.

راهنمای فعلی شما کیست و چند سال پاکی دارد؟ با ما از تجربه ات بگو,ترک کردن و بهبودی,الکلی و معتاد,رهایی و آزادی از اعتیاد,اضطراب و ترس معتاد

راهنمای من «أستيو بي» نام دارد و چهل سال است به برنامه ی NA ملحق شده و چهل سال پاکی دارد ، البته در این سال ها من راهنماهای مختلفی داشته ام، شش نفر.

من در حال حاضر مشغول کار کردن قدم ها با دوست قدیمی ام «تام سی» هستم، همان که مرا به هاوایی فرستاد و بعد از من پاک شد.

روش تام این است که قدمها را از اول تا دوازده کار می کند و وقتی تمام شد، دوباره به قدم اول برمی گردد و کار را شروع می کند، تام سی و پنج سال پاکی دارد، ولی من شخصا به این روش اعتقاد ندارم. با ما از تجربه ات بگو,ترک کردن و بهبودی,الکلی و معتاد,رهایی و آزادی از اعتیاد,اضطراب و ترس معتاد

به نظر من می توان دوازده قدم را چند بار در طول زندگی کار کرد، ولی لزومی ندارد که بلافاصله و بدون هیچ وقفه بعد از کامل کردن قدم دوازدهم دوباره برگردیم و فورا قدم اول را شروع کنیم.

به نظر من وقتی اصول را درک کردید، می توانید آن را تمرین کنید.. امسال حس کردم که بعضی قسمت های برنامه هست که من باید دوباره روی آنها کار کنم .

بعد از سی و هشت سال ، هنوز قسمت هایی هست که دوباره باید روی آن کار کنید؟ بله. پتانسیل ها در این برنامه زیاد هستند.

در جلسات NA زیاد می شنویم که اعضاء از راهنمای خود انتقاد می کنند که چرا فلان کار را کرد و فلان کار را نکرد، چرا به من گفت این جوری کنم، چرا نگفت چه کار را کنم ، چرا به اندازه ی کافی برایم وقت نمی گذارد…

به نظر شما وظیفه ی راهنما چیست؟ آیا راهنما بودن یک شغل است و مسئولیت های مشخصی دارد؟
به مردانی که من راهنمای آنها هستم می گویم ، من یک دندانپزشک » نیستم، من دندان نمی کشم، من خواست خدا را در مورد شما نمی دانم، بنابراین هرگز به شما نخواهم گفت چه کار کنید یا چه کار نکنید ، شما باید رابطه ی مخصوص خود با نیروی برتر خود را پیدا کنید و بفهمید خواست خدا برای شما چیست؟

من هرگز به رهجو های خود اجازه نمیدهم به من وابسته شوند، به آنها می گویم پاید برای خودشان فکر کند، خودشان قضایا را سبک سنگین کنند، بعد تصمیم بگیرند، من نمی خواهم آنها به جلسه ای بروند و بگویند راهنمای من تام این را گفت یا آن را نگفت.

به نظر من رابطه ی راهنما و رهجو یک رابطه ی کاملا خصوصی است، مثلا شما چند لحظه پیش پرسیدید، راهنمای من کیست؟ راستش را بخواهید من اجازه دارم جواب بدهم: به شما مربوط نیست ، برای آن که واقعا به شما ربطی ندارد ! با ما از تجربه ات بگو,ترک کردن و بهبودی,الکلی و معتاد,رهایی و آزادی از اعتیاد,اضطراب و ترس معتاد

البته افراد مختلف روابط مختلفی به وجود آورده اند و بعضی از آنها رابطه ای نیست که باید باشد ، وظیفه ی راهنما این است که دوازده قدم را با شما کار کند و شما را راهنمایی کنید که چه طور و چگونه قدمها را کار کنید .

وظیفه ی راهنما تصمیم گیری برای شما نیست، وظیفه ی راهنما ، حل مشکلات خانوادگی شما نیست ، من در این مورد تجربیات گسترده ای دارم و می توانم در مورد آن مشارکت کنم ، ولی آیا من یک مددکار اجتماعی هستم؟ روان شناس هم نیستم. دکتر هم نیستم .

من با خانوادهی رهجو های خود کار نمی کنم ، البته در قدیم من فکر می کردم این جزیی از وظایف من است و سعی می کردم مشکلات خانوادگی رهجوی خود را حل کنم ، الان می دانم که کار اشتباهی بود.

من هرگز با زن رهجوی خود راجع به او صحبت نمی کنم، وقتی زن ها گلایه می کنند که شوهرم فلان کار را کرد یا نکرد: به آنها توصیه می کنم به انجمن خاص خانواده ها بروند تأکید می کنم که رابطه ی من یک رابطه ی محرمانه با شوهر آنها است. این ها مرزهایی است که من برای خودم معین کرده ام.

در ضمن من هرگز راهنمای خانم ها نمی شوم ، من هرگز نمی توانم یک زن را درک کنم ، من نمی توانم حالت های یک زن را درک کنم، چون هرگز چنین احساسی را شخصا تجربه نکرده ام. با ما از تجربه ات بگو,ترک کردن و بهبودی,الکلی و معتاد,رهایی و آزادی از اعتیاد,اضطراب و ترس معتاد

در ضمن زن ها می توانند به سادگی من را تحت نفوذ و سلطه ی خود در آورند ، من هرگز این مسئولیت را قبول نخواهم کرد ، از طرف دیگر اگر چنین مسئولیتی را قبول کنم، ممکن است همسرم از من طلاق بگیرد ، چون فکر خواهد کرد دارم وقت بیشتری برای رهجوهای خود صرف می کنم!

با ما از تجربه ات بگو,ترک کردن و بهبودی,الکلی و معتاد,رهایی و آزادی از اعتیاد,اضطراب و ترس معتاد

مصاحبه و ترجمه از : مجله پیام بهبودی شماره نهم

 

 

Visits: 18

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!