من هم هر چه مصرفم بیشتر می شد ، بیشتر در باتلاق اعتیاد فرو می رفتم ، تا یک روز چشم باز کردم و دیدم تا گردن در باتلاق اعتیاد فرو رفتم ، دیگر چیزی نداشتم و همه چیزم را اعتیاد از من گرفته بود . ... ادامه مطلب
وقتی جلسه شروع شد و منشی پرسید دوست تازه وارد داریم ، گفتن خود را با نام کوچک و پسوند معتاد معرفی کن و من هم خودم را معرفی کردم ! وای که چقدر باشکوه بود آن لحظه ! تمام اعضایی که در جلسه حضور داشتند ،مرا تشویق کردند و چیپ سفید ، کتابچه سفید به من دادند ، خوش آمدگوی جلسه مرا برای چند دقیقه ای در آغوش گرفت و به من خوش آمد گفت، وقتی جلسه به اتمام رسید ، بیرون جلسه تعدادی از اعضا ، دور من جمع شدن و خیلی به من اهمیت دادند ، برایم عجیب بود که چرا اینقدر به من توجه می شود ، در آنجا بود که فهمیدم عشق بدون مرز یعنی چه ! احساس کردم خانواده جدیدی پیدا کرده ام که اهمیت ویژه ای برای من قائل هستند . ... ادامه مطلب