ما مدت هاست که منتظرت هستیم

می توانستم مثل گذشته زندگی کنم، او گوشی تلفن را برداشت و من صادقانه راجع به مشکلاتم با او درد دل کردم، او سپس گفت: اگر دیگر خسته شده ای و به آخر خط رسیده ای، خودت را سریعا به ما برسان، ما مدت هاست که منتظرت هستیم ؛ از شنیدن این حرف بغضم ترکید، گوشی را گذاشتم و در تنهایی زار زار گریه کردم، وقتی گریه ام تمام شد و احساس کردم که توانسته ام غرورم را نشکسته و گریه ام را از او پنهان کنم، دوباره به او زنگ زدم و گفتم همین که کارهایم را ردیف کنم، نزد او می روم، او گفت: راجع به این چیزها نگران نباش فقط خودت را سریعا به اینجا برسان. ... ادامه مطلب