احساس قدرشناسی در معتادان گمنام
احساس قدرشناسی در معتادان گمنام,زندگی ملالتبار معتاد,آگاهی در مورد اعتیاد,ایجاد تعادل معتاد
من در خانوادهای متوسط و از هم گسیخته رشد کردم ، با پدری خشمگین که دائم و الخمر بود و مادری که بیمارگونه ما را کنترل میکرد، او مرتب به ما میگفت تقصیر شماست که پدرتان همیشه عصبانی می شود .
تنها راه زندگی ، سرکوب احساساتم بود که اتفاقا در خانه ما طبیعی بود ، بیشترین زمان کودکی من در افسردگی کامل و به مطالعه کتاب گذشت ، تا اینکه ؛ با الکل آشنا شدم !
به سرعت از درون ، به زندگی جشن و پارتی وارد شدم و هر نوع ماده مخدری که سر راهم قرار گرفت را مصرف می کردم ؛ عاشق مواد بودم ، با مصرف مواد احساس آزادی می کردم، آزادی از خودم !
وقتی با یک نوع ماده خطرناک آشنا شدم ، انگار حلقه گمشدهام را یافته ام، احساس کردم داروی تمام دردهایم را بدست آورده ام ، او به من کلی انرژی و اعتماد به نفس میداد.
اما رابطه عاشقانه من با مواد مخدر بر اساس توهم بود، همه آن چیزهایی که مواد مخدر به من داده بود را سرانجام از من پس گرفت ، خیلی طول نکشید که برنامه های متادون درمانی را شروع کردم و از دکترها برای زنده ماندن، انواع داروها را میگرفتم.
همینکه که یک ماده مخدر، مانند گذشته ، ساعتهای سرخوشی را به من نمی داد ، از مواد دیگر استفاده می کردم ، تا فقط حس کنم نئشه هستم!
روزهای آخر مصرفم ، اثر داروها گاه به چند دقیقه هم نمیکشید که من مجبور به استفاده مجدد میشدم، داروهای غیرقانونی در واقع کمترین قسمت مشکلات من بودند ، حدود ۱۳ سال تمام ، من دوز بالایی از متادون را به همراه تعداد زیادی قرصهای آرامبخش و خواب آور دیگر ، مصرف می کردم.
زندگی من حول مصرف متادون، افراط در الکل و قرصهای مختلف میچرخید و هر زمانی هم که می توانستم ، مواد مخدر خطرناک را تزریق میکردم تا جایی که دیگر رگی در بدنم نمانده بود ، حتی دست و پاهایم.
به ندرت از خانه بیرون میرفتم ، مگر اینکه بخواهم پول یا مواد مخدر را بخرم ، سال های آخر مصرفم ، فقط در یک اتاق می ماندم و تلویزیون تماشا میکردم، حس میکردم سرانجام از این زندگی ملالتبار میمیرم! احساس قدرشناسی در معتادان گمنام,زندگی ملالتبار معتاد,آگاهی در مورد اعتیاد,ایجاد تعادل معتاد
تصور میکردم تنها چیزی که نیاز دارم یک ماده مخدر جدید و یا کمی رگ تازه است !
نهایتا یک دوست قدیمی دوران مصرف ام ، که چند سالی پاک بود ، مرا به جلسات معتادان گمنام فرا خواند و من هم که دیگر خسته شده بودم همراهش رفتم.
اعضایی که در جلسه دیدم خیلی با من مهربان بودند و من میخواستم از من خشنود باشند ، برای همین هم وقتی به من پیشنهاد سمزدایی دادند با وجودی که به نظرم ایده احمقانهای بود، پذیرفتم . احساس قدرشناسی در معتادان گمنام,زندگی ملالتبار معتاد,آگاهی در مورد اعتیاد,ایجاد تعادل معتاد
آخر در مراکز سمزدایی شما امکان تماشای تلویزیون ندارید و من در کریسمس سال ۱۹۷۸ برای یک دوره طولانی و وحشتناک سم زدایی، وارد یکی از این مراکز شدم.
اما وقتی بیرون آمدم نمیدانستم چطور مصرف نکنم و بدتر اینکه آگاهی هایی که در مرکز در مورد اعتیاد به من دادند، لذت مصرف را از من گرفت .
حالا دیگر میدانستم آن بیرون چه چیزی در انتظار من است، توی یک چاله نشستن ، وقتی برای استراحت باشد، خیلی ناخوشایند نیست ، اما وقتی میفهمی همیشگی است ، دیگر غیرقابل تحمل میشود.
دیوانه شده بودم و میدانستم اگر دوباره مصرف کنم حتما کارم به بخشهای انفرادی تیمارستانها خواهد کشید، من میخواستم پاک بمانم ، بنابراین با این امید که این آخرین سمزداییام باشد برای ۴ ماه دیگر به مراکز سم زادیی بازگشتم.
کمکم ذهنم آرام گرفت و صداهای توی سرم هم کمتر شدند، اما همچنان اوضاع جسمانیم خراب بود، من سالهای زیادی مصرف کرده بودم و حالا یکباره نمیتوانستم به زندگی عادی برگردم حدودا ۴۰ سال ام بود ، اما حس می کردم ۹۰ سال ام است.
اگرچه از اکثر تازه واردها مسنتر بودم اما کاملا با داستان زندگیشان ارتباط برقرار می کردم، بیماری اعتیاد در همه ما مشترک بود !
اوایل یک جا نشستن برایم بسیار مشکل بود ، خیلی معذب بودم ، تمرکز کردن و حرف زدن با مردم حتی با دیگر معتادان در حال بهبودی برایم دشوار بود ، پس فقط به جلسات رفتم آن هم تعداد زیاد ! احساس قدرشناسی در معتادان گمنام,زندگی ملالتبار معتاد,آگاهی در مورد اعتیاد,ایجاد تعادل معتاد
در جلسات احساس امنیت میکردم، مصرف قرص ها هوشیاری و تمرکزم را دچار مشکلات زیادی کرده بود ، دیگر نمیتوانستم به خوبی مطالعه کنم و هر بار که متوجه میشدم ، حواسم از جلسه پرت شده ، فکرم را جمع میکردم تا دوباره روی مشارکتها متمرکز بشوم .
نشستن در ردیفهای اول جلسه به این مسئله کمک میکرد، به تدریج مانند بقیه چیزها ، تمرکز من هم بهتر شد، شاید خنده دار باشد اگر بگویم که در نهایت گذران زندگی خود را نیز از همین راه خواندن و نوشتن در بهبودی بدست آوردم.
همینطور که پاک می ماندم زندگیام نیز بهتر میشد ، اما احساس قدرشناسی بتدریج شکل میگرفت، با پیوستن به گروه ها کمکم احساس تعلق به NA را حس میکردم ، اما مطمئن بودم که نمیتوانم پاک بمانم !
وقتی یک ساله شدم بهترین جشن تولدی که تا بحال داشتم را برایم گرفتند ، من احساس با ارزش بودن میکردم و انگار واقعا قادر به انجام این پدیده بهبودی بودم، احساس قدرشناسی داشتم و می توانستم تفاوت را در زندگیام ببینم و درک کنم.
من در مواجهه با اشکال دیگر بیماریام هم مشکل دارم ، بخصوص در حوزه کار و غذا خوردن و مثل خیلیها، کبد من هم کمک لازم دارد، تابحال چندین بار به مشکلات عدیده برخوردهام ، اما از میان آنها پاک عبور کردهام.
در حال حاضر در گروههای کارکرد قدم حضور دارم ، این قدمها به رشد و تغییر من کمک میکنند ، بعضی اوقات وقتی فکر می کنم یک چیزی درست نیست ، نیاز دارم حرف بزنم که البته این کار خیلی نیاز به شهامت ندارد ، اما اگر حرف نزنم احساس بدتری را تجربه میکنم ، چون باعث میشود که به آن روزهای وحشتناک کودکی بازگردم.
ایجاد تعادل کار سختی است ؛ بین حرف زدن و شنیده شدن ؛ اینکه هم متوجه نیاز به حفظ اتحاد باشم و هم آنچه که در انتقال پیام به تازهوارد بهترین است، گاهی درست عمل نمیکنم اما به تمرین ادامه میدهم و گمان میکنم پیشرفت هم داشتهام .
بعد از نوزده سال و نیم پاکی همچنان جلساتم را دوست دارم و در گروه خانگیام نقشی فعال دارم ، من خوشبختم که در سیدنی زندگی میکنم ، جایی که تعداد زیادی جلسه هست، خدمت مورد علاقهام انتقال پیام از طریق جلسات H&I است که به من کمک میکند ، قدرشناس باقی بمانم ، بسیار خرسندم که NA را یافتم .
احساس قدرشناسی در معتادان گمنام,زندگی ملالتبار معتاد,آگاهی در مورد اعتیاد,ایجاد تعادل معتاد
نویسنده : (سو اچ . سیدنی)
احساس قدرشناسی در معتادان گمنام,زندگی ملالتبار معتاد,آگاهی در مورد اعتیاد,ایجاد تعادل معتاد
منبع : مجله الکترونیک NA Today -October2007
Visits: 23