هنگامی که بازگشتم

هنگامی که بازگشتم,افکار و رفتار معتاد,افکار پلید معتاد,مزه ی پاکی,افکار وحشتناک معتاد

وقتی که بازگشتم ، می ترسیدم که با من نیز همانطوری رفتار کنند که خودم با افراد لغزشی رفتار کرده بودم، اصلاً  نمی توانستم درک کنم که چگونه یک فرد می تواند لغزش کند و زندگی ای که با هزار رنج و تلاش ساخته است را ویران کند.

همچنان که با خودم کلنجار می رفتم و با نفس و اراده ی شخصی زندگی می کردم به خودم تلقین می کردم که حالم خوب است، درحالی که حالم خوب نبود و همین انکار مرا به فنا داد.

با هر ارتباطی که برقرار می کردم،احساساتی را تجربه می کردم که قادر به کنترل آنها نبودم، یعنی در واقع احساساتم تمام افکار و رفتار مرا تحت سلطه ی خود قرار می داد، پس از مصرف مجدد شروع به رفع نیازهای اولیه ی زندگی از قبیل خوردن و خوابیدن و حتی صحبت کردن از احساساتم نمودم.

وقتی که از احساساتم حرف می زدم به خودم می بالیدم و انگار همه چیز عالی بود و زندگیم فوق العاده! اما به محض اینکه خمار می شدم دوباره شکسته و درمانده با افکار پلیدم تنها می شدم. هنگامی که بازگشتم,افکار و رفتار معتاد,افکار پلید معتاد,مزه ی پاکی,افکار وحشتناک معتاد

هر چه بیشتر مصرف می کردم، بیشتر با خودم بیگانه می شدم و فقط مثل یک مُرده ی متحرک خودم را به این طرف وآن طرف می کشیدم، یک حس نادرست از امنیت برای خودم ایجاد کرده بودم و آنرا با این باور که من قوی هستم، تقویت می کردم.

روزها طی می شدند و نا امیدیِ روز افزون، مرا وادار به انتخاب هایی می کرد که در زندان درون خودم محبوس می شدم، اما اتفاقات عجیبی در حال رخ دادن بود، انگار خداوند داشت از من مراقبت می کرد و چیزهایی را برای من فراهم کرده بود که همیشه برای من مثل رؤیا بودند، چیزهایی که در آن سالهای پاکی برایشان زحمت کشیده بودم.

می دانستم که با این وضعیت قادر به ادامه ی زندگی نیستم، می توانستم حس کنم که از درون گندیده شده ام، به طوری که دیگر نمی توانستم خودم را تحمل کنم.

مزه ی پاکی هنوز زیر زبانم بود و آزادی از بیماری مخرب اعتیاد فقط با پاک بودن برایم میسر می شد، زندگی با اراده ی خداوند و دوری از نفس لذتجو ، لازمه ی تغییر و فروتنی است، خدا را شکر می کنم که راهش را بلد بودم، اما فرآیندی که در سر من می چرخید بر اساس یک آگاهی نصفه و نیمه بنا شده بود و همواره فکر می کردم باید به تنهایی کارهایم را انجام بدهم.

احساس می کردم اگر به تنهایی موفق نشوم، انسان ضعیفی هستم! و بر همین اساس فکر اینکه سفره ی دلم را بعد از تجربه کردن این مصیبت ها برای شخص دیگری باز کنم، برایم دردناک بود.

افکار وحشتناکی مرا از بازگشتن به جلسات باز می داشتند، یک انتخاب من این بود که زندگیم را در این وضعیت غیر قابل تحمل ادامه دهم و دیگر این که ایمان داشته باشم که از این بلایی که خودم برای خودم ساخته بودم، رهایی پیدا کنم، بالاخره غرور و نفسم را زیر پا گذاشتم، برگشتم و در جلسه نشستم.

 

Shanna m .
The Heartbeat Newsleher
January, Febrary 2017

هنگامی که بازگشتم,افکار و رفتار معتاد,افکار پلید معتاد,مزه ی پاکی,افکار وحشتناک معتاد

ترجمه از مجله پیام بهبودی

 

Visits: 17

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!