رهگذر کوچه های اعتیاد

رهگذر کوچه های اعتیاد
رهگذر کوچه های اعتیاد
18 اردیبهشت 1404

همدردمان که شانزده سال در دام اعتیاد بود، با پذیرش اصول برنامه بهبودی، زندگی‌اش را بازسازی کرد. او اکنون پس از چهارده سال پاکی، با خدمت به دیگران، آرامش و نشاط را تجربه می‌کند.


سلام به خوانندگان محترم مجله پیام بهبودی. من هم روزگاری رهگذر کوچه‌های اعتیاد بودم. یادم نمی‌آید که آرزوی معتاد شدن داشته باشم، اما حالا که در برنامه بهبودی هستم و گذشته‌ام را مرور می‌کنم، به این نتیجه رسیده‌ام که آنچه مرا معتاد کرد، بیماری اعتیاد بود، نه صرفاً مصرف مواد مخدر. عدم پذیرش خودم و جایگاهم، بهانه‌تراشی‌ها و توجیهات مختلف، غرور، کنجکاوی، تأییدطلبی، ترس از «نه» گفتن و «نه» شنیدن، و همچنین شرایط محیطی، باعث شد برای فرار از دردهایم به دردی بزرگ‌تر، یعنی مصرف مواد مخدر، پناه ببرم.

اوایل، مصرفم تفریحی بود، اما به‌مرور اجبار در مصرف پیدا کردم و انواع مواد مخدر را تجربه کردم. باور این حقیقت برای خودم و اطرافیانم سخت و دردناک بود، اما غیرقابل‌انکار بود: اجبار در مصرف، حدود شانزده سال از عمرم را تباه کرد. آثار مخرب اعتیاد فعال بر جسم، روح و روانم نمایان بود. هر روز آشفته‌تر از قبل مصرف می‌کردم تا زنده بمانم، و زنده می‌ماندم تا مصرف کنم. با هر روز که می‌گذشت، بی‌اعتبارتر می‌شدم. به انسانی افسرده تبدیل شده بودم و آشفتگی را در خود، همسر و فرزندانم می‌دیدم. در اواخر مصرف، حتی از آینه بیزار بودم، چون حقیقت را نشانم می‌داد. بارها آینه را شکستم.

مصرف مواد از من انسانی توخالی و ترسو ساخته بود. تمام ارزش‌هایم را از دست داده بودم. سه بار تلاش کردم به زندگی‌ام پایان دهم، اما موفق نشدم. به دنبال راه چاره بودم تا از این جهنم خودساخته نجات پیدا کنم، اما ناآگاهی، ترس از خماری و وسوسه مصرف، مرا ناتوان کرده بود. انواع روش‌های قطع مصرف را امتحان کردم، ولی هیچ‌کدام برای ماندگاری‌ام در پاکی کافی نبود، چون امیدم را از دست داده بودم.

تا اینکه پیام برنامه را از دوستی هم‌مصرفی که از زندان مرخص شده بود، شنیدم. اولین جلسه‌ام به‌عنوان تازه‌وارد را به‌یاد دارم. اعضا را می‌دیدم، به مشارکت‌هایشان گوش می‌دادم، اما چیزی از آن درک نمی‌کردم و فقط نگاهشان می‌کردم. بااین‌حال، احساس می‌کردم جای خوبی آمده‌ام. بالاخره برای اولین بار خودم را به‌عنوان معتاد معرفی کردم و در جلسات شرکت کردم. اما به دلیل احساس تفاوت، خودبرتربینی، نگرفتن راهنما و ارتباط با مصرف‌کنندگان، پس از مدتی لغزش کردم و دوباره گذشته سیاه و تکراری را تجربه کردم. در آن دوران، تسلیم اصول برنامه نبودم و به انجمن باور نداشتم.

به خاطر دارم که هرازگاهی از روی ترس یا اجبار خانواده به جلسات می‌رفتم، اما بیماری اعتیادم به‌شدت فعال بود. این رفت‌وآمدها حدود هفت سال طول کشید. حدود چهارده سال پیش، وقتی دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتم و واقعاً به آخر خط رسیده بودم، به پیشنهاد چند نفر از اعضای انجمن، با اکراه و آشفتگی زیاد، دوباره در جلسات بهبودی شرکت کردم. اما این بار تسلیم رهنمودهای برنامه شدم و اصول انجمن را رعایت کردم.

شرکت در جلسات، مشارکت صادقانه، حمایت از سبد سنت هفتم، داشتن راهنما، کار کردن قدم‌ها، مطالعه نشریات، خدمت و کمک به تازه‌واردها، به بخشی از زندگی امروزم تبدیل شده است. هنوز هم گاهی در روابطم، چه در انجمن و چه خارج از آن، اشتباهات بزرگی مرتکب می‌شوم، اما با استفاده از اصول برنامه، اشتباهاتم را می‌پذیرم و به مسیر بهبودی بازمی‌گردم. حالا با عمل به اصول ساده برنامه، شیوه زندگی‌ام تغییر کرده و آرامش و نشاط به زندگی‌ام بازگشته است. باور دارم زندگی همراه با اصول برنامه بسیار ارزشمند است.

اکنون، پس از چهارده سال پاکی، این تحولات روحانی را هدیه خداوند و برنامه می‌دانم و از او سپاسگزارم. سپاسگزاری عملی‌ام را با عمل به رهنمودهای برنامه نشان می‌دهم. سعی می‌کنم شعار ندهم، وارد حاشیه‌ها نشوم، در مسیر بهبودی توقف نکنم و همراه برنامه بمانم.

در پایان، از خداوند می‌خواهم به من کمک کند تا در مسیر بهبودی بمانم و فرصت خدمت عاشقانه به همدردانم را به من بدهد، چون بهبودی مسئله مرگ و زندگی است.
برگرفته از مجله پیام بهبودی / سال بیستم / شماره 81 / زمستان 1403 


لینک کوتاه: https://nairan.org/fa/b/382579
داستانی از خدمت، همدلی و امید

داستانی از خدمت، همدلی و امید

قبلی
فکر می کردم معتاد نیستم

فکر می کردم معتاد نیستم

بعدی