بهبودی و شناخت احساسات

بهبودی و شناخت احساسات
بهبودی و شناخت احساسات
26 آذر 1404

بهبودی واقعی زمانی آغاز می‌شود که احساساتمان را بشناسیم، نام‌گذاری کنیم و بدون ترس با آن‌ها روبه‌رو شویم.


قبل از ورودم به برنامه، همیشه این تصور را داشتم که فردی احساساتی هستم، احساساتم را می‌شناسم و می‌توانم آن‌ها را به‌درستی بیان کنم. همیشه به خودم می‌گفتم شاید در جاهایی از زندگی منطقی و عقلانی عمل نکرده باشم، اما در عوض همیشه تابع احساساتم بوده‌ام و در کل آدم احساساتی‌ای به حساب می‌آیم.

بعد از پیوستن به برنامه، ارزیابی و طرز تلقی‌ام از ماجرای احساسات به‌کلی تغییر کرد. ناگهان متوجه شدم نه آن‌قدر عاطفی و حساس هستم و نه اصولاً آشنایی همه‌جانبه و درستی از احساساتم دارم. از همان روزهای اول به این حقیقت تلخ رسیدم که چقدر سرزمین احساسات برای من ناشناخته است و علی‌رغم تصور قبلی‌ام، بخش عمده‌ای از احساسات و مسائل مربوط به آن را به‌درستی نشناخته بودم؛ یا نمی‌خواستم که بشناسم، یا بدون آن‌که متوجه باشم آن‌ها را انکار می‌کردم، سانسور می‌کردم و به لایه‌های زیرین ذهنم می‌فرستادم.

شاید به این دلیل که توان روبه‌رو شدن با این حجم از هیجانات و احساسات را نداشتم و اصولاً یکی از مهم‌ترین دلایل مصرفم این بود که بتوانم این احساسات را به نوعی تخدیر و تضعیف کنم تا از آسیب روانی ناشی از رویارویی با آن‌ها در امان بمانم.

ناشناخته

برنامه اهمیت ویژه‌ای برای درک و طبقه‌بندی احساسات قائل می‌شود. در واقع، بخش عمده‌ای از بهبودی شخصی در گرو خودآگاهی و احاطه بر چگونگی و شیوه بروز احساسات است. این را ما از همان روزهای اول درک می‌کنیم؛ زمانی که چشم‌مان به جمله «بیان احساسات شخصی» در کنار موضوع جلسه می‌افتد و با تعجب می‌بینیم که اعضا از احساساتی صحبت می‌کنند که ما سال‌ها می‌خواستیم آن‌ها را پنهان کنیم تا کسی متوجه درون ناآرام و پرتلاطم‌مان نشود؛ حتی خودمان.

برنامه مرتب ما را به ابراز احساسات ترغیب می‌کند؛ از مشارکت درون‌جلسه‌ای گرفته تا «فقط برای امروز» به کسی اعتماد کردن و احساسات را با او در میان گذاشتن. شناخت احساسات، به موازات بهبودی شخصی رشد می‌کند و ما متوجه می‌شویم که در ارتباط با شناخت آن‌ها گرفتار سوءتفاهم‌هایی بوده‌ایم که می‌بایست از آن‌ها عبور کنیم.

اولین درسی که من در برنامه از شناخت احساسات دریافت کردم این بود که احساسات پایدار نیستند و تا ابد باقی نمی‌مانند و خوشبختانه گذرا و مقطعی هستند. هرچند جهت‌گیری اعتیادی ذهن من می‌خواهد این‌گونه القا کند که احساسات منفی مدت طولانی دوام خواهند داشت، مگر آن‌که کار خاصی انجام دهی. به مرور به این نتیجه رسیدم که هیجانات شبیه حباب‌های یک نوشیدنی گازدار هستند که در نهایت از بین می‌روند.

هرچند احساسات دائمی نیستند، اما وقتی در حال تجربه احساساتی مانند اضطراب، غم و تنهایی هستیم، به نظر می‌رسد که به آسانی رهایمان نمی‌کنند. وقتی به دوام هیجانات منفی باور نداشته باشیم، می‌توانیم رفتارهای سازگارانه‌ای را در پیش بگیریم؛ مثل تماس گرفتن با راهنما، ارتباط با دیگر اعضا و داوطلب خدمات شدن و…

سرکوب احساسات و نادیده گرفتن آن‌ها کمکی به برطرف شدن‌شان نمی‌کند و اگر این احساسات منفی باشند، بی‌توجهی و عدم شناخت، کمکی به حل مسئله نمی‌کند. در واقع این باور کهنه که یک معتاد در حال بهبودی مجاز به تجربه احساسات بد و منفی نیست و همیشه می‌بایست حال خوبی داشته باشد، باور درستی نیست.

ممکن است به واسطه احساساتی چون خشم نسبت به والدین یا دوستان، احساس گناه کنیم یا شرمنده باشیم که چرا احساس اندوه می‌کنیم؛ مخصوصاً زمانی که فکر می‌کنیم حق نداریم افسرده‌خو باشیم. شاید به خاطر خیال‌پردازی‌های جنسی و دور شدن از استانداردهای اخلاقی احساس گناه و خجالت کنیم، یا مثلاً به خاطر حسادت نسبت به کسی که کاری را بهتر از ما انجام می‌دهد، شرمگین باشیم.

بخشی از این هیجانات ریشه در کودکی و نوجوانی ما دارند؛ جایی که به ما گفته‌اند کدام احساسات خوب هستند و کدام یک خوب نیستند. مثلاً احساس اضطراب و غم نشانه ضعف است، یا برخی هیجانات و بروز آن‌ها مثل گریه کردن نشانه عدم بلوغ و درماندگی کودکانه است. ما در برنامه به این نتیجه می‌رسیم که حق داریم به شیوه‌ای متفاوت و به دور از کلیشه‌های شناخته‌شده با احساساتمان روبه‌رو شویم و محکوم به درجا زدن در باتلاق‌های اعتیادی نیستیم.

به نظر می‌رسد ما به عنوان معتادان در حال بهبودی، تلفیقی از احساسات مثبت و منفی هستیم و دیگر نباید خود را برای داشتن احساسات منفی سرزنش کنیم. ما می‌توانیم حال بد ناشی از عصبانیت و خشم را تجربه کنیم، بدون آن‌که مجبور باشیم خصمانه و از روی عدم سلامت عقل اقدام کنیم. ترازنامه قدم دهم می‌تواند آگاهی ما را نسبت به احساسات، افکار و اعمالمان ارتقا بخشد و به ما کمک کند که در زمان مقتضی آن‌ها را شناسایی و تفکیک کنیم.

کارکرد مستمر برنامه و تمرکز بر دوازده قدم به ما می‌آموزد که احساسات می‌توانند مانند قطب‌نما عمل کنند؛ آرام و هوشمند. پیام‌های احساسی، ارزش‌ها و واقعیت‌های شخصی را به ما یادآوری می‌کنند و باید به آن‌ها توجه شود. اگر احساسات را نشناسیم و نتوانیم آن‌ها را نام‌گذاری کنیم و در بیان و ابرازشان کوتاهی کنیم، آن‌ها را در درون خود محبوس کرده‌ایم و دیر یا زود با آشفتگی‌های روانی و روحانی مواجه می‌شویم.

طرز فکر ما بر چگونگی احساساتمان تأثیر می‌گذارد و احساسات نیز موجب تغییر طرز فکر ما می‌شوند؛ این دو کاملاً به هم مرتبط‌اند. احساسات بر انتخاب‌های زندگی و در بعدی وسیع‌تر بر چگونگی عملکرد ما تأثیر مستقیم می‌گذارند. گاهی لازم است از خود بپرسیم:
آیا این موقعیت احساسی را قبلاً تجربه کرده‌ام؟
آیا چالش عاطفی فعلی را به یک الگوی احساسی قدیمی ربط داده‌ام؟
آیا می‌توانم طرز فکرم را تغییر دهم تا احساسم تغییر کند؟
آیا می‌توانم روی یک وضعیت احساسی مثبت تمرکز کنم؛ مثلاً تبدیل ترس به ایمان و اطمینان؟

یادداشت کردن احساسات، ابزاری مؤثر برای شناخت آن‌هاست.
چه موقعیت‌هایی مرا خوشحال می‌کند؟
کدام موقعیت‌ها موجب ناراحتی من می‌شود؟
کدام افراد به من احساس خوبی می‌دهند و چه کسانی انرژی مرا تخلیه می‌کنند؟
آیا یک احساس خاص را بیش از سایر احساسات تجربه می‌کنم؟
نقش من در ایجاد این احساسات چیست؟

گاهی امور آن‌طور که ما می‌خواهیم پیش نمی‌رود و می‌تواند احساسات دردناکی برای ما به‌جا بگذارد. ما یاد می‌گیریم که به این احساسات احترام بگذاریم و آن‌ها را به رسمیت بشناسیم، زیرا وجودشان نشانه این است که مسئله هنوز حل نشده و نیاز به کار بیشتری دارد. خوشبختانه همیشه بین احساس کردن و عملکرد، وقفه‌ای هرچند کوتاه وجود دارد که در آن می‌توان توقف کرد، واکنش خود را انتخاب کرد و افکار و رفتارمان را آگاهانه برنامه‌ریزی نمود تا در نهایت مسئله را با کمترین عواقب منفی و بر اساس اصول برنامه حل‌وفصل کنیم.
برگرفته از نشریه پیام بهبودی / سال 21 / شماره 84 / تابستان 1404


لینک کوتاه: https://nairan.org/fa/b/382617
اجرای اصول در تمام امور زندگی

اجرای اصول در تمام امور زندگی

قبلی