پر از امید شکفتن

پر از امید شکفتن
پر از امید شکفتن
28 بهمن 1403

داستان واقعی فردی را می‌خوانید که چگونه با پذیرش سختی‌ها و ایمان به مسیر بهبودی، توانست از چالش‌های زندگی عبور کند. این نوشته نه‌تنها تجربه‌ای الهام‌بخش از امید و پاکی را روایت می‌کند، بلکه به خوانندگان کمک می‌کند تا در مسیر بهبودی از اعتیاد، راهی برای رشد و تغییر بیابند.


با سلام به همه کسانی که می‌خواهند زنده بمانند و زندگی کنند. جوانی هستم، خسته از گذشته، خوشحال از اکنون و امیدوار به آینده. پنج سال است که من هم پرواز را یاد گرفته‌ام. از ابتدا شور و شوق خوبی داشته و دارم. می‌خواهم قصه‌ای برایتان بازگو کنم.

از آغاز پاکی‌ام سعی کرده‌ام تسلیم باشم. قدم، راهنما، مشارکت، خدمت، جلسه، سرویس‌دهی و ... یکی دو سال اول پاکی خیلی خوش گذشت و اصلاً نفهمیدم چطور شد. سال سوم، مسائل زندگی مشغولیت‌های خوبی برای تمرین اصول روحانی بود و سال‌های چهار و پنج کمکم کرد که باور کنم اصولمان کار می‌کند.

سیزده روز قبل از تولد پنج‌سالگی‌ام، به خاطر دردی به پزشک مراجعه کردم و بعد از یک سری آزمایش و نمونه‌برداری، متوجه شدم که سرطان دارم. همیشه جواب دادن به سؤال‌هایی مثل اینکه افکار بحران‌زا را چه کار کنم، دستاویزها چه هستند و چه چیزهایی باعث ناامیدی من در بهبودی می‌شود، سخت بود. اما تازه فهمیدم چرا.

با فهمیدن این موضوع، حسابی خراب شدم. بعد از تماس با راهنما، شروع کردم به دعا که خدایا هرچه خواست توست. چند روزی کج‌دار و مریز گذشت. بعد از سه الی چهار روز، ذهنم توانایی خود را از دست داد و فهمیدم که حالم خیلی بد است. واقعاً بیماری خاصی دارم.

بعد از مدتی، با افکار بیمارگونه تصمیم گرفتم که خود را از بین ببرم. شروع کردم به رانندگی در اطراف شهر با سرعت خیلی زیاد که اتفاقی برایم نیفتاد. سپس تصمیم گرفتم که با مصرف مواد، حسابی دلی از عزا دربیاورم و هم اینکه حتماً در نشئگی، به خاطر عدم تعادل، اتفاقی برایم خواهد افتاد و از بین خواهم رفت.

برای همین رفتم که مصرف کنم، ولی یک‌باره به خود گفتم که بگذار اول تکلیفم را با NA مشخص کنم.

به همین خاطر رفتم که به همه بد و بیراه بگویم و از خدا گله کنم که چرا؟ مگر من قدم کار نکردم؟ مگر تسلیم نبودم؟ مگر مشارکت نمی‌کردم؟ مگر چای پخش نمی‌کردم؟ این بود نتیجه این همه رعایت اصول و صبر؟ بعد از ساعتی، درِ جلسه باز شد و همه رفتیم و نشستیم. تازه فهمیدم که ای وای، عنوان جلسه پرسش و پاسخ است و نمی‌توانم مشارکت کنم. حالم خراب‌تر شد.

در همین حال، یکی از دوستان بهبودی که جزو باورهایم هست، روی صندلی جلوی من نشست. مقداری آرام شدم و بعد از جلسه، یک ساعتی برایش حرف زدم. بعد از صحبت‌هایی که باهم کردیم، احساس کردم شرایطم قابل تحمل است و می‌توانم آن را بپذیرم. انرژی ادامه دادن، همه وجودم را گرفت.

امروز هم شاد، امیدوار و تسلیم، بازهم پاک زندگی می‌کنم و تحت شیمی‌درمانی هستم. در این تجربه متوجه شدم که دردها فرصت‌هایی برای رشد هستند، نه عذاب.

دردها ایجاد نیاز می‌کنند که ارتباط با نیروی برتر ساده و روان‌تر شود. خیلی از موقعیت‌ها غیرقابل‌دسترسی هستند و فقط می‌توان پرانرژی باقی ماند تا در مواقع لزوم کم نیاوریم. فهمیدم که چقدر اصول ساده برنامه‌مان کاربردی هستند.

امیر م - شیراز
برگرفته از نشریه پیام بهبودی / سال پنجم / شماره نوزدهم / تابستان 1388 


لینک کوتاه: https://nairan.org/fa/b/382562
این خبر را به اشتراک بگذارید:
اصول از خود گذشتگی و ایثار

اصول از خود گذشتگی و ایثار

قبلی
تفاوت اراده من و اراده خداوند

تفاوت اراده من و اراده خداوند

بعدی