NA نقشه راه است,زندگی بدون مواد,وجه جهانی NA,جدال با اعتیاد

NA نقشه راه است,زندگی بدون مواد,وجه جهانی NA,جدال با اعتیاد


NA نقشه راه است

NA نقشه راه است,زندگی بدون مواد,وجه جهانی NA,جدال با اعتیاد

دوستانم می گویند من نجات یافته خدایی هستم. سرگذشت من می بایست در زندان، تیمارستان یا قبرستان به پایان می رسید. من در آن دو جای اول بوده ام، و مرگ خواهر کوچکتر و خیلی از دوستانم را بر اثر بیش مصرفی دیده ام؛ اما حالا تقریبا هفده سال است که در مسیر بهبودی هستم. در ضمن از قضای روزگار، من متولد ۱۹۵۳ هستم، یعنی همان سالی که معتادان گمنام به دنیا آمد. بنابراین شاید هم دوستانم حق دارند.

من در لیسبون به دنیا آمدم و تنها عضو مذکر خانواده ای متشکل از شش زن ، مادربزرگم، مادرم و چهار خواهرم ، بودم. من بین خانواده ها و اهل محل احساس امنیت می کردم. به نظرم می آمد زندگی یعنی این که یا دستور بدهم چیزی اجرا بشود یا به زور به خواسته ام برسم.

وقتی از محیط امن محله بیرون رفتم تا وارد دبیرستان بشوم، ترس وجودم را گرفت. خشم به کاری ترین سلاح من بدل شد و در چهارده سالگی، مواد مخدر را کشف کردم که به بهترین  همدست من بدل شد.

در ۱۹۷۴ برای فرار از بازداشت به هلند گریختم. چند ماه بعد، حکومت دیکتاتوری پرتغال سرنگون شد. انقلاب باعث شد بتوانم به وطن برگردم. در دل آن همه آشوب و اغتشاش، من امنیت و افتخار را در یک دارو دسته خلافکار و خرید و فروش مواد مخدر پیدا کردم. اگر چشم هایتان را ببندید و هر کاری را که از یک معتاد برای ارضای وسوسه اش برمی آید تصور کنید؛ می توانید مطمئن باشید که من همه این کارها را کرده ام.

معتادان گمنام مرا در سی و شش سالگی در یک بیمارستان روانی پیدا کرد ، حالی که برای بار هزارم در آن بیست و دو سال اعتیاد فعال، در حال سم زدایی ، علتش هم این بود که در آن گرمای شدید تابستان های لیسبون، گروهی معتادان تصمیم گرفته بودند به جای کنار دریا رفتن، به آن بیمارستان بیایند و پیام رسانی کنند.

از بیمارستان که بیرون آمدم، به اتفاق دوستی برای اولین بار به جلسه رفتم. سه بار که در جلسه حاضر شدم، به این نتیجه رسیدم که گروه های میان گمنام جای امنی است برای مواد فروختن، چون همه می گفتند ، مواد را دوست دارند، ظاهرا پول هم داشتند، و در ضمن از رازداری صحبت می کردند. در جلد پنجم برایم توضیح دادند که جلسات جای مواد فروختن نیست، جایی است برای یاد گرفتن زندگی بدون مواد . به این نتیجه رسیدم که NA به درد من نمی خورد، و رفتم.

NA نقشه راه است,زندگی بدون مواد,وجه جهانی NA,جدال با اعتیاد
من بیش از نصف عمرم را به مصرف گذرانده بودم؛ خسته و دل زده بودم و چه با مواد و چه بی مواد نمی توانستم زندگی کنم. دلم میخواست قطع مصرف کنم اما راهش را بلد نبودم. آن موقع نمی دانستم دچار نوعی بیماری هستم؛ فقط این را می دانستم که حتی یک دقیقه هم نمی توانم بدون مواد سر کنم.

وقت هایی که نمی توانستم بخوابم خودم را مجروح می کردم ، شاید درد جسمی باعث شود عذاب درونی ام را فراموش کنم. یک سال دیگر به مصرف ادامه دادم.

در ژوئن ۱۹۹۰ تصمیم گرفتم که با دختر هفت ساله ام به قسمت دورافتاده ای از شمال پرتغال بروم و آن جا چادر بزنم. فکر می کردم به خاطر عشقی که به دخترم دارم، خواهم توانست مصرف نکنم. اما شب ، همه شب  ، دخترم را توی چادر تنها می گذاشتم و تقریبا ۶۰۰ کیلومتر رانندگی می کردم تا فقط یک بار دیگر» مصرف کنم.

چیزی نگذشت که پولم تمام شد. دخترم از زور گرسنگی گریه می کرد. به رستورانی رفتم و برای دخترم غذا و برای خودم شراب خواستم. نقشه ام این بود که تا دخترم حواسش به خوردن است، ماشینی را بدزدم و برگردم لیسبون.

با پول فروش ماشین می توانستم جنس بخرم. خودم را قانع کردم که دخترم طوری نخواهد شد چون شماره تلفن مادرش را بلد است.

پایم را که از در تو گذاشتم، صدای خنده شنیدم. با آن حال دیوانگی، فکر کردم دارند به من می خندند. رفتم سمت میزشان تا با کتک مجبورشان کنم صدایشان را ببرند. نزدیکشان که رسیدم هم آنها مرا شناختند و هم من شناختمشان: اعضای NA بودند، از همان جلسه ای که من یک سال پیش می رفتم.

خشم من به شکل معجزه آسایی از بین رفت و آنها از من و دخترم دعوت کردند سر میزشان بنشینیم. پول غذایمان را حساب کردند، به آه و ناله های من گوش دادند، و گفتند من به جلسه احتیاج دارم.

سعی کردم به آنها بقبولانم چیزی که من نیاز دارم پول برای مواد خریدن است. بالاخره به جلسه رضایت دادم، به این امید که بتوانم نظرشان را عوض کنم. یک جلد کتاب پایه از ماشین شان آوردند، و در جنگل کنار جاده جلسه را راه انداختیم.

من در تمام مدت آن جلسه ، که امروز آن را اولین جلسه خودم می دانم ، گریه می کردم. بر آن همه سال درد و ناامیدی از ته دل گریستم.

NA نقشه راه است,زندگی بدون مواد,وجه جهانی NA,جدال با اعتیاد
باک ماشین را برایم پر کردند، و من بعد از این که قول دادم باز هم به جلسه خواهم رفت، به خانه برگشتم.

به قولم عمل کردم، هر چند آن موقع نتوانستم قطع مصرف کنم. بعد با کمک های یکی از دوستان NA بستری شدم، و از آن زمان تا حالا دیگر مصرف نکرده ام. سال اول بهبودی محشر بود!

چشیدن خوشی های ساده زندگی و صرف پاک بودن به این که بتوانم بخوابم، غذا بخورم، حمام بروم و مدام بیرون روی نداشته باشم ، از سرم هم زیاد بود. جلسات هم که محل عشرت بود: آن خنده ها، مشارکت ها، اولین رقص محجوبانه دوران بهبودی، دوستی ها، همراهی دائمی سایر اعضا، جلسات خدماتی، «جدال» بر سر پستهای خدماتی، شور و شوق پیام رسانی به معتادان در عذاب ، همه و همه شگفت انگیز بود.

NA نقشه راه است,زندگی بدون مواد,وجه جهانی NA,جدال با اعتیاد
در سال دوم بهبودی، تشخیص دادند که راهنمای من دچار سرطان شده، و من به خانه اش نقل مکان کردم تا از او پرستاری کنم. من بهبودی او را تحسین می کردم. او به من کمک کرده بود باور کنم می توانم پاک بمانم. با این که دردهای شدیدی داشت، نمی خواست مسکن مصرف کند. من سر در نمی آوردم و به نظرم تحمل چنین دردی نامعقول بود. ترسیده و نگران و خسته بودم. صبحها میرفتم سر کار و شبها از او پرستاری می کردم. نمی خواستم تنهایش بگذارم، این بود که دیگر به جلسات نمی رفتم.

من به راهنمایم احتیاج داشتم، اما او مرید خودش محتاج من بود. یک شب که خوابم نمیبرد، به فکر کشتن او افتاد فکر آن قدر قوی بود که ترس برم داشت: من دیگر مواد مخدر مصرف نمیکم ، خشم همچنان در درون من لانه داشت و همیشه بر اثر حمله ترس بروز می کرد ، کم کم باز خودم را آدم بدی می دیدم، آدم بی اخلاقی که هر کار زشتی از او ساخته است .

NA نقشه راه است,زندگی بدون مواد,وجه جهانی NA,جدال با اعتیاد
بالاخره او را در بیمارستان بستری کردند. من تنها و ترسیده بودم و از این زن به  آن زن پناه می بردم. نمی خواستم دوباره مصرف کنم، ولی محتاج چیزی بوده م که این درد و اندوه را از بین ببرد.

دوباره آن دور باطل شروع شد: هر چه بیشتر به ضرب سوء استفاده از آدمها از مواد فرار می کردم، احساس ندامت و رنجشم بیشتر می شد. خدمت کردن شده بود وسیله ای برای تحمیل اراده ام به دیگران.

توی گروه و جلو چشم دیگران با یکی از اعضا دعوا کردم، و دیگران بنا کردند به خرده گیری از رفتارهای من. دیگر از جلسات فرار می کردم.

NA نقشه راه است,زندگی بدون مواد,وجه جهانی NA,جدال با اعتیاد
بعد شغلی خارج از لیسبون به من پیشنهاد شد، و من بیدرنگ پذیرفتم. فرار کردم. به جلسات نمیرفتم ، نزدیک ترین جلسه ۲۵۰ کیلومتر آن طرف تر بود . و با راهنمایم حرف نمی زدم. باز درگیر رابطه با زنی شدم، اما نمی دانستم با خودم چه کنم.

بعد که آن زن ترکم کرد و به سراغ دیگری رفت، احساس گم گشتگی و پوچی وجودم را تسخیر کرد.

چند روز بعد راهنمایم تلفن زد که احوالی از من بپرسد. ساعتها حرف زدیم، و من به او گفتم که NA به دردم نمی خورد. گفت: «تو که به برنامه فرصت نداده ای، از کجا میدانی؟ چه طور است فرصتی هم به خودت بدهی؟ چرا کار کردن قدمها را شروع نمی کنی؟» همین سئوال های ساده برای من حکم درخشش رعد و برق را داشت!

شروع کردم به قدم کار کردن با راهنمایم و او به من کمک کرد که بفهمم چه قدر بیماری ام ریشه دار است. من در شش سالگی بر اثر تب رماتیسمی به فلج دچار شده بودم. خوب شدنم مدتی طول کشید، و در این مدت نمید بدوم یا بازی کنم. احساس می کردم با پسر بچه های دیگر فرق دارم؛ احساس می کردم علیلم، و نمی توانستم فرق بین محدودیت و نقص را بفهمم.

به یاد آوردن این که من درمان آن بیماری را به محض این که توانستم قطع کردم؛ و این که از آن به بعد برای اول شدن به هر قیمت، به شکلی وسواسی رقابت با دیگران را آغاز کردم، کمکم کرد بفهمم انکار در من چه قدرتی دارد.

NA نقشه راه است,زندگی بدون مواد,وجه جهانی NA,جدال با اعتیاد
به قدم دوم که رسیدم، باید به چیزی غیر از خودم اعتماد می کردم؛ احتیاج داشتم در کنار سایر معتادان باشم. امکانی برایم پیش آمد که به صورت حرفه ای با معتادان کار کنم و من قبول کردم. در همان زمان به اتفاق دوستی یک جلسه NA راه اندازی کردیم.

اولش فقط ما دو نفر بودیم، اما کم کم تازه واردها از راه رسیدند. در زندانی مشغول خدمت زندانها و بیمارستانها شدیم. روز به روز، جلسه به جلسه، رشد کردیم. ناحیه ای شکل دادیم و اولین همایش مان را برگزار کردیم. دوباره سرزنده شدم و احساس کردم هدفی در زندگی دارم.

NA نقشه راه است,زندگی بدون مواد,وجه جهانی NA,جدال با اعتیاد
اما کم کم بین من و رئیسم اختلاف افتاد: رئیسم می خواست من دیگر به جلسات NA نروم. قبول نکردم. من دو بار به معتادان گمنام پشت کرده بودم و زندگی ام به کابوس بدل شده بود. و دیگر نمی خواستم این اشتباه را تکرار کنم.

اخراج شدم و به لیسبون برگشتم. احساس ناامنی می کردم و نگران بودم که دیگران چه فکری در موردم می کنند. اما این بار وضع فرق می کرد: معتادان گمنام و اشتیاق به تغییر سرمایه زندگی من بود.

به این نتیجه رسیدم که قدم های دوازده گانه NA در حکم یک نقشه راه است که بهترین مسیر تا مقصد را به من نشان می دهد: رفتار با احترام و ملاحظه با دیگران، یادگیری ارزش قائل شدن برای خودم و پذیرش زندگی با تمام پستی ها و بلندی ها، و رها کردن خیال پردازی های بیهوده ، یعنی این فکر که من مركز عالم هستم.

NA نقشه راه است,زندگی بدون مواد,وجه جهانی NA,جدال با اعتیاد
در لیسبون همچنان به کارهای خدماتی ادامه دادم و مرتب به جلسه می رفتم. در جلسات با آغوش باز از من استقبال شد، و اگر انتقادی هم بود زیاد آزارم نداد. گروهی پیدا کردم که در آن احساس راحتی می کردم، و هنوز هم گروه خانگی من است. زندگی ام به ممارست مدام در بیداری و یادگیری بدل شد. یاد گرفتم نسبت به خودم خطاپوش باشم و متعهد به تغییر و رشد فردی.

در نظر من آن روحانیتی که در NA صحبت از آن می شود یعنی کیفیت رابطه ای که من با خودم، با هستی (برداشتی که از مفهوم خدا دارم)، و با دیگران برقرار می کنم. به کار بستن اصول روحانی این برنامه به کمک قدم پنج، شش و هفت، در حکم وسیله ای است در طی این مسیر یاری می کند. –

به نهمین سال پاکی که رسیدم، دو اتفاق افتاد: راهنمایم لغزش کرد، دو که در آن موقع شانزده ساله بود، آمد با من زندگی کند. من همزمان دو حس را تجربه کردم: غم از دست دادن راهنما و شادی زندگی با دخترم.

به تدریج به این درک رسیدم که زندگی مجموع ثابتی است از لحظات خوب و بد، و تنها چیزی که من بر آن تسلط دارم ، برخورد من با این لحظات است. ویژگی های شخصیت هرگز مرا رها نخواهد کرد، اما می توانم یاد بگیرم چه طور به صورت سالم آنها با مهار کنم.

NA نقشه راه است,زندگی بدون مواد,وجه جهانی NA,جدال با اعتیاد
زندگی با دخترم باعث شده من قسمت کردن فضای زندگی ام با دیگری و پذیرش دیگری به همان صورت که هست را یاد بگیرم. پرداختن به خدمت نیز به من کمک کرده تا بپذیرم افکار دیگران هم به اندازه من مهم است. NA جای «من» و «دیگری» نیست، جای «ما»ست. ایمان من به معتادان گمنام، بر اثر تلاش و همکاری مخلصانه ما برای تکامل NA زنده شد.

در نظر من درک این که به رغم تفاوت ها، هدف ما یکی است در حكم نوعی بیداری روحانی بود؛ و این چیزی است که به واقع ما را به هم پیوند داده است. چشم انداز من نسبت به این انجمن، تا سال ها چندان فراتر از مرزهای کشور خودم نمی رفت.

امکان به چشم دیدن وجه جهانی NA، تجربه روحانی عظیمی است که به وصف درنمی آید. من زندگی ام را مدیون NA هستم، نه فقط به این سبب که مرا از مرگ بر اثر مصرف نجات داد، بلکه به این علت که من در NA، دوباره در مقام انسان زاده شدم.

در تولد بیست سالگی دخترم، پدرم در گذشت. روزگار باز هم خوب و بد، شادی و غم، مرگ و زندگی را در جوار هم پیش روی من گذاشت. پس از سال ها جدایی از پدرم بر اثر اعتیاد، من این بخت را داشتم که در ساعت های آخر کنار پدرم و یار و باشم. چشم در چشم هم شدیم، و توانستیم بدون نیاز به حرف زدن از خداحافظی کنیم. همان روز با یک شام خانوادگی، در تولد دخترم ، زندگی را جشن گرفتیم.

امروز احساس می کنم انگار آدم دیگری هستم، مردی که توانایی احترام و مراعات در حق خانواده را دارد. پدری سربلند و مردی سعادت مند هستم. زندگی ام پر از موهبت است: کارم را دوست دارم، و از امکانات مادی که می توانم به دست آورم لذت می برم.

از همه مهم تر، خانواده و دوستانم دوستم دارند و به من احترام می گذارند. دوستانم در انجمن NA کمکم می کنند ، از این نکته آگاه باشم که دچار نوعی بیماری هستم که هرگز از پا نمی نشیند، و من تنها به کمک معتادان گمنام می توانم یاد بگیرم که چه طور نگذارم این بیماری دوباره فرمانروای زندگی ام شود.

NA نقشه راه است,زندگی بدون مواد,وجه جهانی NA,جدال با اعتیاد
من تا سه سال توانایی ایجاد رابطه با یک راهنمای دیگر را نداشتم. من در کشورم جزو قدیمی ترین اعضای انجمن هستم که همچنان به جلسات می روند و پیوسته مشغول کارهای خدماتی هستند.

ارتباط از راه دور با یک راهنما را هم امتحان کردم، اما دیدم به درد من نمی خورد. برای من ایجاد صمیمیت هنوز هم بسیار دشوار است، و فاصله و نداشتن ارتباط چهره به چهره این کار را برایم دشوارتر هم می کند.

در آن سه سال، جلسات، خدمت، و رهجویانم، حکم شبکه حمایتی مرا داشتند. یک سال پیش رابطه راهنما ، رهجویی جدیدی را آغاز کردم ، آسان نیست، اما من دست از تلاش بر نمی دارم چون می خواهم کار کردن قدمها و رشد فردی ام را ادامه بدهم.

NA نقشه راه است,زندگی بدون مواد,وجه جهانی NA,جدال با اعتیاد
اخیرا در مهمانی تولدی که برای دخترم گرفته بودیم، فرصت را غنیمت شمردم و سئوالی را که چند سال بود در ذهن داشتم از او پرسیدم: این که من چه جور پدری بوده ام؟ دخترم جواب داد: «تو به من ارزش ها، اصول و زندگی با شرافت را یاد دادی.»

قلب من از شدت محبت و احساس قدردانی به پرواز در آمد. آدم فقط چیزی را که داشته باشد می تواند به دیگران بدهد، و اگر من این چیزها را به دخترم یاد داده ام، سببی ندارد جز این که پیش تر، همه اینها را از شما یاد گرفته ام؛ یعنی از انجمن معتادان گمنام.

NA نقشه راه است,زندگی بدون مواد,وجه جهانی NA,جدال با اعتیاد

منبع : کتاب پایه

Visits: 47

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!