همه قصه و رویا,منشی جلسات,قضیه اعتیاد,توصیه بهبودی,صفات نکوهیده

همه قصه و رویا

همه قصه و رویا,منشی جلسات,قضیه اعتیاد,توصیه بهبودی,صفات نکوهیده

از آن جا که در یکی از شماره های مجله خواسته بودید تا ماجراهای جالب و شاید خنده دار خود را چه در زمان مصرف و یا در دوران پاکی بنویسید، من هم میل دارم ماجرایی که منجر به ازدواج تحمیلی من شد. برایتان شرح دهم:

من با حفظ گمنامی در شهرستان کوچکی زندگی می کنم بعد از قطع مصرف و آشنایی با NA، با توجه به این که آبی زیر پوستم رفته بود. و شکل ظاهری و قیافه ام رو به خوبی بود پدر و مادرم قضیه ی اعتیاد مرا تمام شده تلقی می کردند و با اصرار فراوان از من می خواستند که ازدواج کنم. اوایل به این حرف ها اهمیتی نمی دادم ولی به تدریج این مسأله تبدیل به موضوع روز زندگی ما شد، به طوری که به محض این که وارد خانه می شدم با این سؤال مادرم روبرو می شدم که :«چی شد. تصمیم گرفتی؟ کی زن می گیری؟ این همسایه ی بغلی یه دختر داره عین پنجه ی آفتاب لب تر کن تا بیارمش خونه! مادرش می گه کنیز خودتونه !کی از شما بهتر. ماشاله پسرتون تازگی ها چه چاق شده !» همه قصه و رویا,منشی جلسات,قضیه اعتیاد,توصیه بهبودی,صفات نکوهیده

 همه ی این ها در شرایطی بود که من کوچک ترین تمایلی به ازدواج نداشتم و تمام هوش و حواس من متوجه ی این مسأله بود که اگر این فصل برای منشی گری جلسات کاندید شوم، آیا به من رای خواهند داد یا نه؟  همه قصه و رویا,منشی جلسات,قضیه اعتیاد,توصیه بهبودی,صفات نکوهیده

با یکی از دوستانم در این مورد مشورت  کردم و او پیشنهاد جالبی به من داد که تا آن زمان راجع به آن فکر نکرده بودم او گفت: حالا که مادرت این قدر اصرار دارد برای رضای خاطر او به خواستگاری برو، ولی قضیه ی اعتیاد و بیماری ات را با کمی آب و تاب بیشتر برای خانواده عروس! شرح بده و کمی هم از تخریب های گذشته بگو، مطمئن باش قضیه خود به خود منتفی می شود و در نتیجه هم خواست مادرت را انجام داده ای و هم ازدواج نکرده ای دیدم فکر بدی نیست و شاید همین دلیل است که مرتب در NA به ما سفارش می کنند که با افراد دانا ! امشورت کنید. 

آن گاه اعلام آمادگی کردم شور و شوق فراوانی همه ی فضای خانه ی ما را پر کرد مادرم فکر می کرد که به زودی به یکی از آرزوهای دیرین خود می رسد. از شادی های او خوشحال بودم و لذت می بردم ولی به هیچ وجه آمادگی ازدواج را نداشتم و به این زودی ها هم تصمیم نداشتم که این کار را انجام دهم.

سرانجام شب خواستگاری فرارسید طبق معمول عروس خانم چای آوردند ولی من اصلا به چهره ی او نگاه نکردم که آیا مورد پسندم هست یا نه من به توصیه ی آن دوست بهبودی در حال انجام یک کار تشریفاتی بودم و بعد از نوشیدن چای، منتظر بودم که پدر خانمم، ببخشید پدر عروس از کار و بار و گذشته ی من بپرسد که همین طور هم شد و او پرسش های خود را شروع کرد. همه قصه و رویا,منشی جلسات,قضیه اعتیاد,توصیه بهبودی,صفات نکوهیده

من سینه ام را صاف کردم و بعد از چند سرفه ی کوتاه گفتم:

 ببخشید، من قبل از هر چیز باید مطلب مهمی را به عرض شما برسانم که مبادا در آینده تولید اشکال کند. من متاسفانه از بیماری اعتیاد رنج می برم. این یک بیماری مزمن پیش رونده و خطرناک است که هیچ درمان شناخته شده ای هم ندارد و تا آخر عمر همراه من است. البته مدتی است که مواد مخدر مصرف نمی کنم ولی مشکل من مواد مخدر نیست. من در هیچ کاری اعتدال ندارم و همیشه دچار افراط و تفریط هستم عصبانی می شوم فریاد می کشم، می زنم، می کوبم به هم می ریزم، زیرورو می کنم ،نفس کش می طلبم و……. همه قصه و رویا,منشی جلسات,قضیه اعتیاد,توصیه بهبودی,صفات نکوهیده

 در یک لحظه متوجه شدم همین طور که من دارم از بدی های خودم می گویم لحظه به لحظه چهره ی حاج آقا بازتر می شود و با لبخندی شیرین به چهره ی من می نگرد و با نگاهی تحسین آمیز مرا تماشا می کند.  

ایشان اصلا توجهی به صفات نکوهیده و زشت اخلاقی من از خود نشان نمی داد. کم کم از روی مبل نیم خیز شد و همان طور که به طرف من می آمد گفت:

 پسرم من حدس می زنم تو عضو NA هستی درست می گم؟

 و به محض این که با اشاره ی جواب مثبت دادم با دستانی گشوده به طرفم آمد سبک اعضای  NA در آغوش گرفت و حالا نبوس،کی ببوس! و همین طور پشت سر هم ماچ های آبدار و با صدا یکی پس از دیگری از گونه و لب های !من می گرفت.

در یک لحظه احساس کردم در آغوش خوش آمد گوی جلسات هستم، پدر و مادرم و همه ی حاظرین با تعجب به هم نگاه می کردند و کم کم زمزمه ی “مبارکه ایشااله” از گوشه و کنار مجلس به گوش می خورد. 

پدر عروس خانم بعد از فراغت از ماچ و بوسه بازی، با صدای بلند به من گفت: «شما چون عضو NA، هستی رو تخم چشم من جا داری من این انجمن و اصول آن را به خوبی می شناسم و با آن آشنایی کامل دارم کاش هفت تا دختر داشتم و همه ی آنها را به اعضای NA می دادم ولی سه تا بیشتر ندارم اصلا سه تاش مال خودت همین امشب وردارو برو! و درست در همین لحظه صدای کل زدن و هلهله ی شادی از سوی حاظران به گوش رسید و بلافاصله ظرف شیرینی و نقل در مجلس به گردش در آمد. همه قصه و رویا,منشی جلسات,قضیه اعتیاد,توصیه بهبودی,صفات نکوهیده

مادرم مرا در آغوش گرفت و گفت :دیدی گفتم عزیزم آخه این کاری داشت که این قدر امروز و فردا می کردی خودش می گه وردار و برو!

 حالا شما تصور کنید من در چه مخمصه ای گیر کرده و چه گونه در مقابل یک عمل انجام شده قرار گرفته بودم لحظه ای چهره ی آن دوستی که این پیشنهاد را به من کرده بود از جلوی چشمم دور نمی شد و مرتب زیر لب در حال دعاگویی! او بودم .

به هر حال، کار از کار گذشته و ناچار بودم با این قضیه، قدم سومی برخورد کنم.

اکنون بیش از یک سال است که از این ازدواج می گذرد و من منتظر تولد فرزندم هستم. از زندگی خود نسبتا راضی هستم و خدا را شکر می کنم.

دیگر گذشت آن زمانی که به معتاد زن نمی دادند. الان حسن شهرت انجمن NA موجب شده که خانواده ها هنگام ازدواج دخترشان الویت اول را به اعضای NA اختصاص داده اند و اگر نبود آن وقت مردم معمولی ! همه قصه و رویا,منشی جلسات,قضیه اعتیاد,توصیه بهبودی,صفات نکوهیده

با توجه به این که در اول نامه بی میلی خود را نسبت به این ازدواج شرح دادم و از آن به عنوان ازدواج تحمیلی نام بردم اجازه دهید برای آن که مورد ضرب و شتم قرار نگیرم این نامه به صورت امضا محفوظ چاپ شود. خیلی دوست تان دارم، راستی، در کارهای خود مشورت را فراموش نکنید! همه قصه و رویا,منشی جلسات,قضیه اعتیاد,توصیه بهبودی,صفات نکوهیده

مجله پیام بهبودی. زمستان 86

Visits: 42

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!