دیگر پدرم آرزوی مرگ مرا ندارد,بدبینی و نفرت معتاد,اجبار به مصرف,قدرت معتادان گمنام,تقلید اعتیاد

دیگر پدرم آرزوی مرگ مرا ندارد

دیگر پدرم آرزوی مرگ مرا ندارد,بدبینی و نفرت معتاد,اجبار به مصرف,قدرت معتادان گمنام,تقلید اعتیاد

سلام. من على مراد هستم یک معتاد. حدود شش سال و چهار ماه پیش در انجمن معتادان گمنام شهر قم متولد شدم. بی مقدمه از سی سال پیش می گویم و اولین خاطرات ام با پدر. پدرم نسبت به من خیلی سخت گیری می کرد و اعتقادات خاصی داشت. من مجبور بودم صبح ها پیش از طلوع آفتاب از خواب بیدار شوم و دستورات خاص او را انجام دهم. هرگونه اشتباهی در انجام کارهایی که او از من می خواست مجازات های سنگینی در پی داشت. این ماجرا سهم من از زندگی بود و سال ها ادامه داشت تنها کاری که از دستم بر می آمد این بود که زیر لب به پدرم، ناسزا می گفتم. کتک هایی که تمامی نداشت و ترس هایی که در وجودم شکل می گرفت، بدبینی و نفرت را جزیی از شخصیت من کرد و هر روز فاصله ی من با پدر و خانواده بیشتر می شد. فضای خانه و آدم هایش کمترین جاذبه ای که نداشت هیج، مرا به طرف کوچه و خیابان سوق می داد. امنیتی را که در خانه نبود در کوچه و خیابان جست و جو می کردم. شب ها دیر به خانه می آمدم و کتک می خوردم و باز هم فاصله ها بیشتر و بیشتر می شد، دوست داشتم زودتر بزرگ شده و از این اوضاع خلاص شوم. هرکاری که به من احساس بزرگی می داد انجام می دادم رفتار آدم های کوچه و خیابان را تقلید می کردم. گم شده ای داشتم، درونم تهی بود. ادای سیگار کشیدن و معتادان را در می آوردم. بی خبر از آن که این تقلید آرام آرام به واقعیت تبدیل می شود و سرنوشت مرا می سازد. ابتدا سیگار و در پی آن مواد مخدر وارد زندگی ام شد. پادزهر عجیبی بود برای آن همه زهر. چاقو توی جیب، دستمال ابریشمی، یقه ی باز، پاشنه ی خوابیده ی کفش، شکل و شمایلی بود که از کوچه گرفتم. می خواستم مثل بچه های محل باشم و کم نیاورم ، تمام آن رفتارها فقط از ترسم بود. برخلاف میل باطنی ام دزدی و خیانت می کردم تا همرنگ جماعت شده و از محیط خیابان رانده نشوم تا دوباره مجبور باشم به خانه ای که دوست نداشتم برگردم. مواد مخدر، مسکنی بود بر خلأها و دردها و رنجش هایم از پدر و نامهربانی هایی که از اجتماع بر من می رفت. با این مرهم درد به زندگی ام ادامه می دادم تا این که مصرف تفننی تبدیل به عادت و اجبار شد و خودش مشکلات جدیدی در زندگی ام به وجود آورد، دیگر نمی توانستم بدون مواد زندگی کنم و برای تهیه اش دست به هر کاری می زدم. وقتی که کاملا اسیر مواد گشتم و تمام لحظات زندگی ام فقط صرف تهیه و مصرف می شد، ترک های من هم شروع شد. بارها ترک کردم ولی هرگز موفق نشدم چون همیشه جایگزین می کردم یعنی در حقیقت ترکی در کار نبود. دیگر پدرم آرزوی مرگ مرا ندارد,بدبینی و نفرت معتاد,اجبار به مصرف,قدرت معتادان گمنام,تقلید اعتیاد

من قبل از مصرف به لحاظ روحی و روانی از خانواده و اطرافیانم جدا شده بودم، مصرف اجباری مرا از لحاظ جسمی هم از آنها جدا کرد دقيقا هر سه جنبه ی بیماری ام یعنی روحی، روانی و جسمی پدیدار شد یک ورشکسته ی تمام عیار. دیگر هیچ تصمیمی نمی توانستم بگیرم. دنیا برایم بی معنی شده بود. چندبار تصمیم به خودکشی گرفتم. یک بار بعد از ده ساعت بیهوشی در بیمارستان به هوش آمدم. اما این جا پایان کار نبود و من مدام با ترورهای شخصیتی مواجه بودم.

 درخت پر گل من

دیگر پدرم آرزوی مرگ مرا ندارد,بدبینی و نفرت معتاد,اجبار به مصرف,قدرت معتادان گمنام,تقلید اعتیاد

 تا سرانجام پیام انجمن NA توسط دوستی قدیمی به من هم رسید. پیام رهایی و آزادی، پیام آرامش و آسایش و امید. امروز آن چیزی را که سال ها در مواد مخدر به دنبالش بودم در انجمن یافته ام آن هم بر مبنای اصول روحانی نهفته در دل قدم ها و سنت ها و مفاهیم که برای خودم خانواده ام و اجتماع آسایش و امنیت به بار آورده است.

 دیگر نگاه سرد، ترحم آمیز و نفرت بار همسرم آزارم نمی دهد و دیگر پدر آرزوی مرگم را ندارد . دیگر رانده شدن از سوی اجتماع و دوستانم در کار نیست، دیگر رفتار و افکار ناشایستم موجب آزار اطرافیان نمی شود. دیگر آواره ی کوچه پس کوچه ها نیستم و از دست طلب کارها فرار نمی کنم، امروز تلاش را سرلوحه ی زندگی ام قرار داده ام و نفس کار برایم خدمت است نه منفعت شخصی . دیگر از دنیا و هرچه در آن هست طلبکار نیستم و بدم نمی آید، دوست داشتن را اساس زندگی ام قرار داده ام البته تا آن جا که بیماری ام اجازه می دهد. و همه ی اینها نتيجه ی آشنایی با انجمن و پی بردن به فلسفه ی خدمت است و هرگز فراموش نمی کنم من هم یک انسان هستم و انسان بنا به طبیعتش اشتباه می کند. منتهی اشتباهات خود را گردن می گیرم و آنها را به دیگران ربط نمی دهم. امروز خداوند در زندگی ام نقش آفرینی می کند. وقتی معیار انجام دادن کارهایم خودمحوری نباشد، خدا کمک می کند و من هم به او اجازه می دهم راهنمایی ام کند. خدا پیامش را از طریق دوستان و حتی اشیاء دور و برم به من می رساند. فقط باید گوش جان بسپارم. در نهایت از انجمن معتادان گمنام تشکر میکنم که مرا با خالق خویش آشتی داد و راه و روش زندگی کردن را به من آموخت. بدبینی و نفرت معتاد

مجله پیام بهبودی زمستان 1385

دیگر پدرم آرزوی مرگ مرا ندارد,بدبینی و نفرت معتاد,اجبار به مصرف,قدرت معتادان گمنام,تقلید اعتیاد

Visits: 275

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!