آژیر, بمباران اعتیاد, پناهگاه معتاد, اتاقک بهبودی, من نیروی برتر

آژیر

آژیر, بمباران اعتیاد, پناهگاه معتاد, اتاقک بهبودی, من نیروی برتر

ماجرای من مربوط به سال ۶۴ است. من در شهرستان زندگی می کردم. جنگ شهرها تازه شروع شده بود و هر چند روز یک بار، هواپیماهای دشمن، شهرها را بمباران می کردند و صدای آژیر قرمز و سفید مرتب به گوش می خورد. وقتی دشمن حمله می کرد، آژیر قرمز به صدا در می آمد و معنی و مفهوم آن، این بود که مردم برای در امان ماندن از بمباران های دشمن باید به پناهگاه ها بروند. وقتی آژیر سفید به صدا در می آمد، معنی و مفهوم آن، این بود که حمله به پایان رسیده، اوضاع عادی است و می توان از پناهگاه خارج شد.

در همین حال و هوا هم قرار بود به خانه ای که پدرم تازه خریداری کرده بود، نقل مکان کنیم و فروشنده ی خانه مرد مسنی بود که قرار شد برای مدتی در زیر زمین همین خانه به طور موقت، زندگی کند. ولی بعد از مدتی، انس و الفتی بین دو خانواده پدید آمد و آن ها هم در زیر زمین ماندگار شدند.

چند ماه بعد، خانواده ام برای مدتی به مسافرت رفتند و من تنها بودم. برای تهیه ی غذای ظهر، بیرون رفته بودم. بعد از تهیه ی غذا، آرام آرام به سمت خانه بر می گشتم. در نزدیکی خانه، ناگهان آژیر قرمز به صدا در آمد و بلافاصله بمباران شهر به طرز وحشتناکی شروع شد. در نزدیکی خانه صدای انفجار مهیبی فضا را پر کرد. گوش هایم سوت می کشید، ظرف غذا به گوشه ای پرتاب شده بود. من با دو دست تند تند در خانه را می زدم. فروشنده ی منزل سراسیمه در حیاط را باز کرد. مچ دستم را گرفت و به سرعت مرا به سمت زیر زمین که به صورت پناهگاه درست شده بود، برد. بعد از چند دقیقه، آژیر سفید به صدا در آمد و اوضاع عادی شد. من به اطراف خود نگاهی کردم و متوجه ی بساط مصرف شدم. همسایه ی ما دستپاچه شده بود ولی من که قبلا گاهگاهی مصرف می کردم، بدم نمی آمد که این کار را انجام دهم، همین طور هم شد و این سرآغاز سیاه یک سراشیبی در زندگی ام شد . برای خیلی از مردم در بیرون از این پناهگاه و از این اتاقک آهنی بعد از چند دقیقه با پخش صدای آژیر سفید، وضعیت عادی شد. اما من ۱۸ سال صدای آژیر قرمز را درون کاسه ی سرم می شنیدم. شاید بعضی از مطالب این نامه را ویراستار عزیز حذف و یا کم و زیاد کند ولی سعی دارم همان فضای ۲۱ سال پیش را ترسیم کنم.

خالی از امنیت و آرامش 

آژیر, بمباران اعتیاد, پناهگاه معتاد, اتاقک بهبودی, من نیروی برتر

آن چه را بعد از این خواهم نوشت قصه ی دردها و رنج هایی است که این بیماری برای من با خود به همراه داشت. آری، من با شنیدن صدای آژیر قرمز پا به پناهگاه انزوا، تنهایی، رنجش، بغض و کینه و نکبت گذاشتم. مصرف دائمی من از همین زیر زمین شروع شد. از همین اتاقک آهنی. ابتدا حساس امنیت می کردم. جای امن و دنجی بود. کم کم ساعت های زیادی را در آن جا می گذراندم. بیماری اعتیاد به تدریج چهره ی اصلی خود را به نمایش می گذاشت. من به موجودی خسته و افسرده تبدیل شده بودم. به هیچ فردی اعتماد نداشتم. موجودی لجوج، خودخواه و بی حوصله شده بودم. هر روز که به این دوران لعنتی اضافه شد به حس حقارت، حسادت، تنفر و تنهایی ام افزوده می شد.

همین قطع رابطه با مردم و بی اعتمادی نسبت به آنان، سال های زیادی مرا، از احساس عشق، محبت و خیرخواهی محروم کرد. هیچ گاه لبخندی را نپذیرفتم. به هیچ فردی مجانی لبخند نزدم. برای انجام هر کاری فقط منافع شخصی ام را در نظر می گرفتم، همیشه فقط به افکار معیوب و بیمار گونه ی خود اتکا داشتم. مشورت با دیگران برایم مفهومی نداشت. تمام اطرافیان ام را در جبهه ی مخالف خود می دیدم. از همه بدتر این که این گونه طرز تفکر و رفتار بد را نشانه ی زرنگی خود می دانستم بعدها در دوران بهبودی فهمیدم که گرفتار خود محوری شدید بوده ام. زندگی رقت باری بود. مثل کرم خاکی در اطراف خود می لولیدم و همیشه به دنبال یک چیز بودم. فقط برای تهیه ی مواد از جای خود حرکت می کردم و از سوراخ محل زندگی ام خارج می شدم و بعد از تهیه، خیلی سریع به زیرزمین بر می گشتم. سال ها بود که جایم در زیر زمین بود.

حوادث زیادی در زندگی ام اتفاق افتاده بود. اما زندگی من هم چنان در وضعیت قرمز به سر می برد. حالا دیگر آن اتاقک آهنی در درون من جا کرده و قضیه برعکس شده بود. آری، آن اتاقک آهنی درون من دارای دیوارهایی از انکار، ستون هایی از خود محوری و غرور و تابلوهایش ماسک های گوناگونی بود که من به چهره زده بودم من سال ها خود را اسیر این دیوارها کرده بودم. این اواخر متوجه شده بودم که هر روز حلقه ی اسارت این زندان تنگ تر می شود تا جایی که دیگر تنفس در چنان شرایطی به سختی صورت می گرفت. در میان این سلول خود ساخته، آن چنان فشرده شده بودم که قدرت هیچ حرکتی را نداشتم. تنها چیزی که نشان می داد من هنوز زنده ام ضربات نامنظم قلبم بود. سرانجام با قلبی شکسته و دلی سوخته و چشم هایی که حتی گریستن را فراموش کرده بود رو به سوی خدا آوردم که:

بار الهاء تو پناه بی پناهانی و تو یار فراموش شدگانی، مراهم دریاب. چه زیبا و بلند مرتبه است نیروی برتر ما. التماس های مرا شنید. به ضجه هایم گوش فرا داد و به من کمک کرد. در حال گریستن احساس کردم قطرات اشک هایم از همیشه گرم ترند و راحت تر از چشمانم فرو می ریزند.

این فقط یک خاطره نیست

آژیر, بمباران اعتیاد, پناهگاه معتاد, اتاقک بهبودی, من نیروی برتر

ناگهان صدای تیشه ای را که بر پیکره این سلول آهنی می کوفت، شنیدم. گویی خداوند کسی را برای آزادی و رهایی ام فرستاده بود. سر انجام دستی برای یاری ام دراز شده صدایی گفت: من دوست بهبودی توام. دوست دارم راهی را که من تجربه کرده ام تو هم امتحان کنی؟  نیازی نیست بیش از این بسوزی، با ترس و اضطراب دست هایش را گرفتم. مرا که بی اختیار بودم به سوی جلسه ی NA می برد. خیلی می ترسیدم. گفت این جاست. از درون روزنه نگاهی به داخل انداختم. چه جالب! چه مرتب! افرادی را دیدم که دریایی از عشق، محبت و نشاط بودند. برق امید و توکل در چشم های شان موج می زد. صاحب همان دست ها گفت: این ها دوستان بهبودی تو هستند.

به این ترتیب لطف خداوند در بهار سال ۸۳ شامل حال من هم شد و پیام بهبودی را از یک عضو NA که با چگونگی حال و روز خراب من از دور آشنا بود، دریافت کردم. در اولین قدم به سه توصیه ی مهم توجه کردم از اولین بار مصرف خودداری کردم، به طور مرتب در جلسات شرکت کرده و آن چه را که موفق های برنامه می گفتند فقط گوش می کردم زیرا برای من به هیچ وجه جای چون و چرا وجود نداشت. چون راه برگشتی برایم متصور نبود. کارهای زیادی باید انجام می دادم. راهنما گرفتم و متوجه شدم که باید با صداقت در این راه گام بردارم. با واژه های جدیدی مثل روشن بینی و تمایل آشنا شدم. فرهنگ لغت جدیدی را تجربه می کردم. چه دنیای جالبی است عالم بهبودی.

 کارکرد قدم ها و مطالعه ی کتاب چگونگی عملکرد و سایر نشریات، دریچه های گوناگونی را بر روی ذهن غبار گرفته ی من باز کرد. آثار پاکی و طی کردن مسیر بهبودی کم کم خود را در زندگی شخصی و خانوادگی من نیز نمایان می ساخت. چه حرکتی و چه برکتی.

 همیشه این صدا در گوشم طنین انداز است:

«صدایی را که می شنوید آژیر سفید است و معنی و مفهومش آن است که رهایی یافته ای اگر»:

1-در مقام عجز و تسلیم باقی بمانی.

۲-بدانی و باور کنی که من همیشه نیروی بر ترم.

۳-به من اعتماد کنی، حرکت کنی و به تقدير من، برای خودت راضی باشی.

 ۴-مثل من بخشنده باشی.

۵-نواقص خود را شناسایی کنی و برای رفع آنان بکوشی.

 ۶-به دیگران به جای خسارت، خدمت و محبت کی.

 ۷- من عاشق توام، پس با من در دل کن، دعا و مراقبه کن تا لذت دوستی با مرا بچشی.

 ۸- پیام من، پیام عشق است. خیر خواه دیگران باش و آن را به سایر هم دردانت برسان

و آن گاه من

«آرامشی به شما خواهم داد تا بپذیرید، چیزهایی را که نمی توانید تغییر دهید و شهامتی به شما خواهم داد تا تغییر دهید چیزهایی را که می توانید و هم چنین دانش درک تفاوت این دو را»

مجله پیام بهبودی پاییز 1385 آژیر, بمباران اعتیاد, پناهگاه معتاد, اتاقک بهبودی, من نیروی برتر

آژیر, بمباران اعتیاد, پناهگاه معتاد, اتاقک بهبودی, من نیروی برتر

Visits: 224

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!