ممنون از شما که به من گوش فرا دادید

مسئولیت من نه تنها پیام رسانی، بلکه الگویی خوب بودن برای یک تازه وارد و دیگر معتادان است. وقتی یک معتاد در حال مشارکت است ما می توانیم او را حمایت کنیم. معتادان وقتی که من نیاز داشتم به من گوش فرا دادند و حالا هم وظیفه ی من است که همان کار را انجام دهم، همگی ما استحقاق آن را داریم که شنیده شویم. ... ادامه مطلب

اتاق بهبودی

راستش را بخواهید، فکر می کردم برای کمک به گروه نسا و آن اعضا آنجا هستم ، اما کسی که واقعاً به کمک احتیاج داشت من بودم. بعد از این تجربه معنوی ، معنای واقعی اتاق بهبودی را در قلبم و در ادبیاتم پیدا کردم و این به بهبود خدمات ترجمه مستمر کمک کرد. بله ، گاهی اوقات شش سال طول می کشد تا بهبودی و خدمات فقط درک معنی یک کلمه باشد. (یک معتاد از از کرج ، ایران) . ... ادامه مطلب

ایمان و متضادش ترس

آن مسیر سبز وسیع که زیر نور آفتاب در آن قدم می زدم تبدیل به یک جاده ی باریک و تاریک و یخ زده شده است ، امروزه هنگامی که این لحظات تاریک در زندگیم که مملو از شادی است رخنه می کنند، قادر هستم که نفس عمیقی بکشم و آن آغوش عاشقانه و پدرانه ای را بیاد بیاورم که همیشه آماده ی نجات من در هنگام سقوط بوده است. ... ادامه مطلب

گوش فرا دادن به صدای بهبودی ام

مهم تر از همه، متوجه شدم موضوع اصلی پیتزا نبود، موضوع خود من بودم که اکنون گزینه متفاوتی را برای پرداختن به چالش های زندگی دراختیار داشتم، سپس در مورد تمام دفعاتی که صدای اعتیادم مرا به سوی رفتارهای خودویرانگرانه سوق داده بود تعمق کردم. ... ادامه مطلب

اجازه بده دوستت بداریم

زمان دریافت چیپ سفید که شد، خودم را یک معتاد معرفی کردم، چیپ را گرفتم و سریعا به صندلی خود در ته اتاق بازگشتم، یکی از معتادان در حال بهبودی که ترس را در صورت من مشاهده کرده بود ،برخاست و به طرفم آمد، او سپس مانند یک بچه کوچک دستم را گرفت و مرا به سوی یک صندلی که در کنار صندلی خودش در بین دیگر اعضا قرار داشت هدایت کرد. ... ادامه مطلب

188 سال پاکی

برای این که ثابت کنیم ما می توانیم دوره اعتیاد خود را بشکنیم، پسر دوست من پاکی ۳۰ روزه خود را اعلام کرد و برادر او با ۴ / ۵ سال پاکی نیز به جلسه آمده بود، هر دو پسر از مادرشان برای کمک به روشن بینی سپاسگزاری و شکر گزاری کردند. ... ادامه مطلب

شایعات ، پچ پچ هایی ابلهانه

منظورم از استقبال کردن یعنی: تعارف کردن، بفرما زدن، سر به تأیید تکان دادن و تا بنا گوش لبخند زدن و غیره، کنجکاوی و فضولی به نوعی شبیه خارش مبهم می ماند، چیزی که در پشت ذهن و جایی دور از دسترس در ذهن شروع می کند به لولیدن، در این طور مواقع، درست مثل آدمی که دماغش به خارش افتاده و می خواهد عطسه کند، تنها چیزی که حس می کنیم، فشار ندانستن است و می خواهیم هر طور شده از شرش خلاص شویم؛ تا اینکه بالاخره از دهان مان می پرد که: نه بابا! جدی، بگو ببینم. ... ادامه مطلب

31 سال زندگی با اصول NA

هیج رگی برایم نمانده بود و حالا حتی نمی توانستم، مواد را در معده ام هم نگه دارم، آن موقع فهمیدم نه تنها در بهبودی بلکه در مصرف هم یک معتاد شکست خورده هستم، یک برزخی در میان اعتیاد فعال و بهبودی گریه کردم. ... ادامه مطلب