یک سوم از زندگی من,درد اعتیاد,دوره گذرای وسوسه,وسوسه شدید مصرف مواد

یک سوم از زندگی من,درد اعتیاد,دوره گذرای وسوسه,وسوسه شدید مصرف مواد


یک سوم از زندگی من

یک سوم از زندگی من,درد اعتیاد,دوره گذرای وسوسه,وسوسه شدید مصرف مواد

امروز از آن روزهای کسالت آور بود. مثل عصر جمعه، سراغ هر کاری می رفتم حالم طوری می شد که انگار وسط مأمور بازار دنبال ساقی بگردی.

تمام روز دلشوره داشتم. اما وقتی رسیدم خانه و مدتی دراز کشیدم، حالم بهتر شد. این روزها دیگر می توانم بدون نشئگی هم چرتی بزنم چون وجدانم راحت راحت است.

دلهره های گذشته دیگر آزارم نمی دهد. می توانم دراز بکشم، استراحتی بکنم، و احساس آرامش کنم. هر چه بیشتر پاک می مانم حال و روزم بهتر می شود. خیلی محشر است که آدم صبح بلند شود و برایش مهم نباشد که هوا ابری است یا آفتابی ؛ فقط به این دلیل که یک روز دیگر هم پاک مانده .

دیگر نه کش و قوسی در کار است نه عرق ریختنی . روزهایی را یادم می آید که می ترسیدم بروم بخوابم، چون فقط به اندازه یک وعده من توی جاسازم داشتم، و اگر این یک وعده را مصرف می گردم فردا صبح خمار می ماندم.

یک سوم از زندگی من,درد اعتیاد,دوره گذرای وسوسه,وسوسه شدید مصرف مواد
هرگز خیال نمی کردم بشود با آدم های معمولی قاطی شد ، ولی حالا گاهی فکر می کنم حس و حال همه مان یک جورهایی شبیه هم است .

حالا دیگر آن پرت و پلاهای بچگانه توی ذهنم نیست ، مثل آن موقع ها که فکر می کردم خودم آخر خوش تیپی و باحالی هستم ، راستش تنها کسی که دلش را می بردم خودم بودم. بقیه با با یک نگاه می فهمیدند با کی طرف هستند.

حالا دیگر نه مثل آن وقت ها فوری آب دماغم راه می افتد نه خارش می گیرم، مگر این که نسبت به چیزی دچار حساسیت بشوم. حالا شب ها که به خانه می روم، ملافه و پتوی تمیزی دارم، و دعای مختصری می کنم و می خوابم .

یک سوم از زندگی من,درد اعتیاد,دوره گذرای وسوسه,وسوسه شدید مصرف مواد
دیروز حقوق گرفتم، بیرون رفتم و برای خودم  چند تا هدیه خریدم، نه این که در شلوغی شب عید، چیزی کش بروم. این روزها می توانم به هر مغازه ای که بخواهم سر بزنم بدون امن اینکه حتی وسوسه دزدی به سرم بزند. سومین عیدی است، شبیه به آدمهای حسابی زندگی می کنم و از وقتی از حبس در آمده ام ، یادم نمی آید چیزی دزدیده باشم. من فکر می کنم از  بچگی ذاتا آدم درستی بودم ؛ ولی دزدی می کردم که به درد اعتیادم برسم ، که جنسم را فراهم کنم، که نشئه بشوم، که جلوی بیرون روی شکمم را بگیرم، آب دماغم آویزان نشود. چه دماغی ! مدام آب دماغم سرازیر بود، چه خمار بودم چه نشئه.

سرگذشت من هم مثل خیلی های دیگر است. سیزده ساله بودم که یک بار کارم به تیمارستان کشید ، راستش چیز زیادی از آن جا یادم نیست. من مقدار زیادی قرص آمفتامین مصرف کرده بودم و توی تیمارستان خیال کردند من دچار افسردگی هستم، تا این که اثر قرص ها کمی پرید و آن وقت متوجه شدند فقط کمی مشکل عصبی دارم.

یک سوم از زندگی من,درد اعتیاد,دوره گذرای وسوسه,وسوسه شدید مصرف مواد
خلاصه ماجرا همین طور ادامه پیدا کرد. کم کم پایم به زندان ها باز شد. من الان سی سالم است و دوازده سال و نیم از عمرم را توی زندان ها گذرانده ام. چه مصیبتی بود ، هیچ دلم نمی خواهد به آن دوران برگردم.

از سه سال پیش که از حبس بیرون آمدم، نمی توانم بگویم اصلا دچار هوس و وسوسه نشده ام. یا هرگز پیش نیامده که دلم بخواهد مصرف کنم، چون این چیزها پیش آمده. اما حالا این فکرها و حالتها گذراست، انگار ماشین شیکی رد بشود و آدم یک لحظه با خودش فکر کند که «من هم بدم نمی آمد یکی از اینها را داشته باشم»؛ و تمام. متوجه شده ام که هر چه می گذرد، فاصله این دوره های گذرای وسوسه بیشتر می شود.

یک سوم از زندگی من,درد اعتیاد,دوره گذرای وسوسه,وسوسه شدید مصرف مواد

دو سال است که من وسوسه شدید برای مصرف مواد نداشته ام. و این کم چیزی نیست. حالا سعی می کنم اراده و زنده را به مرافبت خداوندی که خود درک می کنم بسپارم ، گاهی می خواهم سعی کنم نقش خدا را بازی کنم و همه کارها را طوری که مردم دوست دارم پیش ببرم ، ولی کار بی نتیجه ای است.

هر چه بیشتر در انجمن می مانم و پاکی ام بیشتر می شود، زندگی ام هم بهتر میشود ، آخرین بار که از حبس بیرون آمدم، آدم ترسوی از خودراضی نق نقویی بودم که خیال می کردم در خوش تیپی و باحالی رو دست ندارم و من کارها و حرف های همیشگی را تکرار می کردم.

حالا ، هر وقت که بتوانم سری به زندان ها و تیمارستان ها می زنم که یادم نرود از کجا آمده ام ، چند وقت پیش به گروه خانگی ام برگشتم و طوری بود که انگار دوباره به دنیا آمده ام. خوبی اش این است که آدم می داند اعضای گروه همیشه با آغوش باز از او استقبال می کنند و از برگشتن اش خوش حال می شوند و طرز رفتار من باعث دردسر خیلی از اعضای گروه مان بود.

آن روزها هیچ چیزی خوشایند نبود. همه چیز به درد نخور بود، بجز مواد معلوم است که وسوسه مواد سرجایش بود، اما گذشته از آن، من آماده هر چیزی بودم که کمی مرا از زمین بلند کند. اما امروز میدانم آن هر حیز کذایی که احيانا مرا از زمین بلند کند (البته بجز هواپیما)، یک راست مرا به سمت بدبختی خواهد برد.

از ته دل به این حرف اعتقاد دارم. من مطمئن نیستم که دارم به بهترین شکلی که می توانم قدم های دوازده گانه را کار می کنم یا نه، ولی این قطعی است که بر اثر به کار بستن این قدم ها به قدر توان خودم، تقریبا سه سال است که پاک مانده ام .

یک سوم از زندگی من,درد اعتیاد,دوره گذرای وسوسه,وسوسه شدید مصرف مواد
حالا وقتی چیزی آزارم می دهد، می فهمم منشأ اصلی مشکل کجاست: در خودم. این روزها می بینم مدارای من با مردم بیشتر شده و اصولا خیلی صبورتر شده ام. برای من این تغییر بزرگی است، پیروی از اول این برنامه به قدر فهم خودم، یک روز ، یک روز ، پاک ماندن ، مشارکت تجربیاتم با سایر معتادانی که تازه با برنامه آشنا شده اند ، تمام این کارها نگرش مرا نسبت به زندگی به کلی تغییر داده است. این راه خوبی برای زندگی است.

یک سوم از زندگی من,درد اعتیاد,دوره گذرای وسوسه,وسوسه شدید مصرف مواد

منبع : کتابچه سفید

 

Visits: 23

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!