یادش بخیر تلخی آن نیمه شب,بخاطر مواد مخدر,خودکشی معتاد,پیام معتادان,به سوی na

یادش بخیر تلخی آن نیمه شب!

یادش بخیر تلخی آن نیمه شب,بخاطر مواد مخدر,خودکشی معتاد,پیام معتادان,به سوی na

اسم من حسین و یک معتاد هستم. امروز که این نامه را می نویسم سه سال و یک ماه و ده روز پاکی دارم. خدا را شکر می کنم که شایستگی شکر گزاری را به من عطا کرده است. هنوز نمی توانم باور کنم که چه اتفاقی افتاد. کسی که به خاطر مواد مخدر، زندگی خود و دیگران را به ورطه ی نابودی کشانده بود، اینک پیام آور وادی عشق و محبت شود و همیشه آمادگی آن را دارد که به سایر فرزندان خدا کمک کند و پیام بهبودی را به آنان منتقل کند حتی با نوشتن بخشی از داستان زندگی خویش. به راستی که خداوند ماهرترین صیاد عشق است و نشانه گیری اش هرگز خطا ندارد، تیر محبت او به موقع مرا نشانه گرفت و دلم را با دنیایی از مهر و عشق و صفا در انجمن معتادان گمنام آشنا کرد. امروز من بعد از خداوند سرمایه هایی چون انجمن، راهنما، رهجو، خانواده و دوستان بهبودی دارم که همگی اینها مرا در پیمودن مسیر بهبودی یاری می کنند. از گذشته تیره و تار خود چیز زیادی نمی گویم. از آن جا برای شما می نویسم که دیگر همه راهها را رفته و حریف مواد مخدر نشده بودم سال ها بود که به آخر خط خود رسیده بودم ولی جان سختی می کردم. بارها به وسیله ی طناب و راه های گوناگون خودکشی را آزموده بودم ولی هربار به علتی برخلاف میل باطنی خودم توسط اطرافيان نجات پیدا می کردم.

 حتی برادر بزرگترم برای من قبری خریداری کرده بود ولی شمارش معکوس مرگ من، روی عدد بخصوصی متوقف شده بود. مثل این که قرار بود اتفاق خاصی بیفتد.

انتخاب دو خط موازی

یادش بخیر تلخی آن نیمه شب,بخاطر مواد مخدر,خودکشی معتاد,پیام معتادان,به سوی na

این بار ریل قطار را انتخاب کردم چون یقین داشتم هیچ شخصی فرصت نجات دادن مرا پیدا نمی کند. صادقانه بگویم در آن لحظه هیچی نداشتم، جیبم خالی بود، قيافه ای تکیده، پژمرده و سر و ریشی نتراشيده و رخساری زرد داشتم. در این دنیا خود را زیادی حس می کردم. می خواستم کره ی زمین را از لوث وجود خود پاک کنم تا حداقل کسی از من شپش نگیرد راستی داشت یادم می رفت چون اسم صداقت آمد بهتر است بگویم که دو نخ سیگار ارزان قیمت و یک کبریت داشتم. باید با این دو نخ سیگار چیزی حدود یک ساعت و نیم زندگی می کردم. چون قطار ساعت دو نیمه شب از جلوی خانه ی ما که در حاشیه راه آهن قرار داشت، عبور می کرد.

من هم در آن شب سرد زمستانی که سرما تا مغز استخوان نفوذ می کرد روی ریل قطار نشسته بودم. سیگارم را روشن می کردم، پکی به آن می زدم و برای آن که تا دم مرگ سیگار داشته باشم آن را خاموش می کردم و چند دقیقه بعد دوباره آن را روشن می کردم. مدام چهره ی پدر مریض و مادر پیرم جلوی چشمم ظاهر می شد، به یاد آرزوهای دوران کودکی ام می افتادم که چه رویاهایی برای آینده پیش خود ترسیم می کردم. ولی تصمیم من جدی تر از این بود که این گونه افکار و احساسات بتواند مرا منصرف کند. آیا می توانید وضعیت روحی مرا در آن لحظات پیش خود مجسم کنید؟

قطار آمد

یادش بخیر تلخی آن نیمه شب,بخاطر مواد مخدر,خودکشی معتاد,پیام معتادان,به سوی na

سرانجام از روی لرزش های ریل فهمیدم که قطار نزدیک می شود ولی خود قطار پیدا نبود، نگاهی دیگر به دیوار منزل مان انداختم، در دل با پدر و مادرم خداحافظی کردم. هیچ کس در آن نیمه شب آنجا نبود. یادش بخیر تلخی آن نیمه شب,بخاطر مواد مخدر,خودکشی معتاد,پیام معتادان,به سوی na

من هم مثل کسی که جلوی خداوند زانو زده روی ریل نشسته بودم. از خداوند عذرخواهی کردم چون می دانستم که خودکشی عمل درستی نیست و کسی حق ندارد خود را از بین ببرد. برای آخرین بار چشم خود را گشودم بوق ممتد قطار به صدا در آمده بود، نور قوی چراغ های قطار چشمم را به شدت آزار می داد.

 ناچار نگاه خود را به پایین دوختم و در یک لحظه پلاستیکی را روی سنگ های کنار ریل دیدم که در اثر حرکت قطار تکان می خورد. کنجکاو شدم. آن را برداشتم. بسته بندی آن مثل مواد مصرفی خودم بود، بله خودش بود! نمی دانم از دست چه کسی و یا چه مسافری آن جا افتاده بود، با دیدن ماده ی مصر فی ام همه چیز فراموشم شد. این ها همه در چند ثانیه اتفاق افتاد و در شرایطی که قطار فاصله ی بسیار اندکی با تن رنجور من داشت به شوق مصرف، خود را از روی ریل به آن طرف پرتاب کردم. خودتان می توانید حدس بزنید که اولین کار من چه بود. بله مصرف در آن لحظه فکر کردم که از خدا باج گرفته ام، قطار به سرعت از کنار من عبور کرد. یادش بخیر تلخی آن نیمه شب,بخاطر مواد مخدر,خودکشی معتاد,پیام معتادان,به سوی na

 غافل از این که داستان چیز دیگری است. خداوند مهربان مشغول انجام کارهای ظریف و عاشقانه ی خود بود ولی شعور بیمار گونه ی من اجازه ی درک محبت های او را نمی داد. مواد را مصرف کردم، قطار رفته بود و من با حالی خراب، کشان کشان خود را به خانه رساندم. تا فردا ظهر خواب بودم. وقتی که از خواب بیدار شدم و خود را زنده یافتم خیلی عصبانی و غصه دار شدم. ببینید مواد با من چه کرده بود که از «بودن» خود در عذاب بودم. یادش بخیر تلخی آن نیمه شب,بخاطر مواد مخدر,خودکشی معتاد,پیام معتادان,به سوی na

زنگ در به صدا در آمد. در کمال ناباوری دوست هم مصرف قدیمی ام را جلوی خود دیدم که مدت ها بود از او خبری نداشتم، شنیده بودم دیگر مصرف نمی کند ولی فکر نمی کردم که این قدر سر حال شده باشد. او که دورا دور اوضاع و احوال مرا می دید آن روز ظهر به فکر کمک کردن به من افتاده بود و پیام انجمن معتادان گمنام را این گونه به من رسانید. بقیه ی ماجرا را خودتان می توانید حدس بزنید. الان بیش از سه سال پاکی دارم. از خدمت گزاران انجمن NA قم هستم. ولی یک ستوال بی پاسخ همیشه در ذهنم است. آیا چیز دیگری غیر از آن بسته ی پلاستیکی حاوی مواد، می توانست مرا از روی ریل به زیر بکشاند؟ آیا مقداری پول، سیگار، خوراکی و … می توانست مرا از تصمیم خود منصرف کند؛ وقتی خداوند می خواهد به کسی لطف کند از ابزار گوناگونی استفاده می کند! من دیده بودم که وقتی چوپان می خواهد گوسفندان را به مسیر دلخواه خود بکشاند مقداری علف سبز در دست می گیرد و آن را برای گوسفند تکان تکان می دهد و آن موجود هم برای خوردن علف سبز به هر سمتی که چوپان معین می کند، می رود گویا این امر هم به نوعی برای من اتفاق افتاد. من به سمت و سوی NA کشیده شدم آن هم با نشان دادن…..! حالا از من قبول می کنید که خداوند ماهرترین تیرانداز عشق است و هرگز خطا نمی کند. او با نشان دادن مواد مرا از روی ریل به زیر کشانید! یادش بخیر تلخی آن نیمه شب,بخاطر مواد مخدر,خودکشی معتاد,پیام معتادان,به سوی na

در این جا لازم می دانم از خداوند شکر گزاری کنم. از افرادی که قبل از من به NA آمده اند و خدمت کردند و اتحاد و یکپارچگی انجمن را حفظ کردند و به من پیام بهبودی را دادند تا من و خانواده ام، آرامش پیدا کنیم، تشکر می کنم.

مجله پیام بهبودی پاییز 1385 یادش بخیر تلخی آن نیمه شب,بخاطر مواد مخدر,خودکشی معتاد,پیام معتادان,به سوی na

یادش بخیر تلخی آن نیمه شب,بخاطر مواد مخدر,خودکشی معتاد,پیام معتادان,به سوی na

Visits: 150

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!