پرتگاه اعتیاد

پرتگاه اعتیاد,لبه پرتگاه اعتیاد,روح خفته اعتیاد,شعله های اعتیاد,حلقه بهبودی معتادان گمنام

هیچ وقت از یاد نمی برم که قبل از ورودم به معتادان گمنام و نجات از پرتگاه اعتیاد چه دوران تلخ و سیاهی را سپری می کردم !

در رشته فرهنگ و هنر در دانشگاه تحصیل می کردم و مجبور بودم برای تامین مخارج خودم و دانشگاه ، شب ها تا صبح ، در یک مرکز خرید در شهر هامبورگ نگهبانی بدهم .

شب ها ، هم نگهبانی می دادم و هم درس می خواندم و بعد هم به دانشگاه می رفتم ، کم کم آثار خستگی و یکنواختی در زندگی، در روحیه من اثر گذاشته بود و همیشه فکرم درگیر این بود که چرا مانند دیگر دانشجوها ، من نمی توانم بدون کار کردن به تحصیلاتم ادامه دهم و مانند آنها به تفریح و استراحت بپردازم .

در محل کارم ، یک نگهبان دیگر هم بود که شب ها با هم نگهبانی می دادیم ، او در ضلع شمالی مرکز خرید مستقر بود و من در ضلع جنوبی ، در طی شبانه روز هنگام قدم زدن در مرکز خرید با یکدیگر دیدار می کردیم و برخی مواقع هم برای گذراندن وقت با هم گپ می زدیم .

یک شب در حین قدم زدن در مرکز خرید او را ندیدم و حس کنجکاوی مرا به ضلع شمالی مرکز خرید هدایت نمود تا به سراغ او بروم و با او گپی بزنم ، او را در جایگاه نگهبانی رویت نکردم و به اتاق های دیگر که در نزدیکی جایگاه نگهبانی بود مراجعه کردم ، کمی نگران شدم و گفتم شاید اتفاقی افتاده است؟

تمام اتاق ها را جستجو کردم ولی او را نیافتم ، تا اینکه به اتاق مخصوص غذاخوری (آشپزخانه مرکز خرید) رسیدم ، درب را باز کردم و وارد شدم ، او را آنجا یافتم ، او در حال مصرف مواد مخدر بود! پرتگاه اعتیاد,لبه پرتگاه اعتیاد,روح خفته اعتیاد,شعله های اعتیاد,حلقه بهبودی معتادان گمنام

ابتدا جا خوردم و کمی ترسیدم ، او مرا دید و گفت بیا داخل نترس ! رفتم داخل او برای من یک فنجان قهوه ریخت و گفت بنشین!

آن زمان که نشستم ، هیچگاه تصور نکردم که در لبه پرتگاه اعتیاد ، خود را قرار داده ام! وقتی نشستم او شروع به توجیه و بهانه کرد که برای شب زنده داری و نگهبانی دادن مجبور است تا مواد مصرف کند ، اگر مواد مصرف نکند خوابش می برد و ….

او از انرژی کاذب مصرف مواد صحبت کرد و من در شرایط  وسوسه مصرف مواد مخدر قرار گرفتم ، او برای اینکه من به کسی نگویم که او مواد مصرف کرده است ، آنشب مرا متقاعد کرد تا مواد مخدر را مصرف کنم من هم با او همنشین شدم و مصرف کردم .

با اولین بار مصرف مواد مخدر ، روح خفته اعتیاد در درون من بیدار شد! حس لذت طلبی و سرخوش بودن در من زبانه کشید ، از شب های بعد ، با او به محل غذا خوری می رفتیم و ساعتی را در کنار هم بمصرف مواد مخدر اختصاص می دادیم و مرکز خرید را به حال خود رها می کردیم .

یکی از شب ها که در حال مصرف بودیم ، چند سارق به مرکز خرید آمده بودند و بخش زیادی از اجناس مرکز خرید را به سرقت بردند ، صبح روز بعد رئیس مرکز خرید وقتی از ماجرا آگاه شد و دوربین های مدار بسته فروشگاه را چک کرد ، متوجه شد که ما ، در محل غذاخوری فروشگاه بودیم و از ماجرا آگاه شد !

من اخراج شدم و چون سرقت در ضلع شمالی فروشگاه اتفاق افتاده بود ، دوست نگهبان مصرف کننده ام تحویل اداره پلیس شد !

من به دانشگاه برگشتم و در مسیر برگشت فقط به این فکر می کردم که حالا از کجا مواد تهیه کنم ؟ کجا مواد مصرف کنم؟ اصلا به این فکر نمی کردم که بی کار شده ام و چطور هزینه های زندگی و دانشگاه را فراهم کنم!

طی مدت کوتاهی در دانشگاه ، اعتیاد من مشخص شد و مرا اخراج کردند ؛ اما برای من سالها تلاش و تحصیل اهمیتی نداشت ، مهم این بود که فقط بتوانم مواد مصرف کنم و پول تهیه مواد را تهیه کنم. پرتگاه اعتیاد,لبه پرتگاه اعتیاد,روح خفته اعتیاد,شعله های اعتیاد,حلقه بهبودی معتادان گمنام

صبح تا شب در این سو و آن سوی شهر به دنبال تهیه پول و مواد بودم ، هر کاری انجام می دادم تا خماری را تجربه نکنم ، حتی گاهی مواقع مجبور می شدم سرقت کنم .

در جهنمی گرفتار شده بودم که شعله های اعتیاد هر روز بیشتر مرا در خود ذوب می کرد ، بعضی شب ها وقتی به آسمان می نگریستم ، یه یاد گذشته و دانشگاه می افتادم و بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر می شد.

احساس بدبختی ، بی کسی ، نابودی ، در من بی داد می کرد ، دیگر از این نوع زندگی کردن خسته شده بودم ، اما نمی دانستم که چگونه باید از وضعیتی که داخلش بودم رها شوم .

دو سال در این وضعیت سپری شد ، تا اینکه یک شب اتفاق عجیبی برای من افتاد که زندگی مرا دگرگون ساخت !

آنشب در محلی تعدادی موتور سیکلت پارک شده بود و من دیدم ، راکبین آنها به داخل محلی در همان نزدیکی می رفتند !

آنشب خماری تمام وجودم را فرا گرفته بود و پولی برای تهیه مواد نداشتم ، به آرامی به سمت موتور سیکلت ها رفتم تا وسیله ای از آن موتور ها سرقت کنم تا بتوانم پول مواد را بدست بیاورم ، در حین سرقت یک نفر که در حال گذر از آن مکان بودم مرا گرفت و شروع به فریاد زدن کرد!

طی چند لحظه تمام راکبین موتور سیکلت ها از محلی که داخلش بودند و بعد فهمیدم جلسه معتادان گمنام بوده است ، بیرون آمدند و دور من جمع شدند!

از آنجا که خداوند به من عنایت نموده بود، آنها با من برخورد فیزیکی نکردند و برعکس با مهربانی از من خواستند تا به داخل جلسه بروم ، رفتم و نشستم ، تعدادی از اعضا مشارکت کردند ، خیلی تعجب کردم ، چه زیبا سخن می گویند ، اینها خود را معتاد معرفی می کنند ، چطور اینقدر مرتب و تر و تمیز هستند؟

آخر جلسه نوبت به اعلام پاکی ها شد ! چه لحظه با شکوهی بود از چند روز پاکی اعلام شد تا چند سال ! خدایا یعنی راهی برای خلاصی از اعتیاد وجود دارد؟

خیلی سوالات در ذهنم بود که واقعا جوابی برایشان نداشتم ، انتهای جلسه چند نفر از اعضا از من دعوت کردند با آنها به کافی شاپ بروم و قهوه بخوریم ، در آنجا بمن گفتند اگر می خواهی از اعتیاد فعال رها شوی به جلسات NA بیا و همراه دوستان بهبودی باش!

بعد از چند روز که به جلسه رفتم ، در کمال ناباوری ، 24 ساعت پاکی اعلام کردم و هرچه زمان می گذشت بر پاکی من روزها ، ماه ها و سال ها اضافه می شد!

اکنون که این نامه را برای شما می نویسم ، 4 سال و دو ماه است که پاک هستم ، دوباره مشغول تحصیل در دانشگاه می باشم ،بواسطه بهبودی و حضور در NA زندگی ام دگرگون شده و مشغول بخدمت در معتادان گمنام می باشم .

از اعماق وجودم سپاسگزار اعضای معتادان گمنام و پیام رسانان NA هستم ، از خداوند سپاسگزارم که مرا یاری نمود تا در حلقه بهبودی معتادان گمنام قرار بگیرم .

نویسنده : (Amalfried)

پرتگاه اعتیاد,لبه پرتگاه اعتیاد,روح خفته اعتیاد,شعله های اعتیاد,حلقه بهبودی معتادان گمنام

منبع: مجله صدای بهبودی معتادان گمنام

 

Visits: 16

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!