وفاداری به اصول انجمن

وفاداری به اصول,معجزه در زندگی,حساسیت به مرفین,اعلام پاکی,تجربیات پاکی

من از معجزه در زندگی اعضای معتادان گمنام خیلی شنیده و خوانده ام، که بعضی از آن ها واقعا تاثیرگذار بوده است. این هم یکی از این معجزات.

زنگ نوبت را که فشار دادم، بیمار بعدی داخل شد. مردی بود تکیده که میان سالی را پر کرده بود و گرد سفیدی پر چهره اش نشسته و صورت و دستانش زرد شده بود. خمیده به جلو راه می رفت، سلام کرده و به زحمت نشست. جواب آزمایشش را که روی میز گذاشت، سرطان پانکراس (سرطان لوزالمعده) از نوع پیشرفته را مطرح می کرد. امید زیادی نبود.

گفت: خودم میدانم سرطان بدخیم دارم دکتر، برایش توضیح دادم و گفتم باید بستری بشود و او با اصرار قبول کرد. دستور بستری را که نوشتم، بلند شد تا برود. مکث کرد و برگشت و نگاهم کرد و گفت: “دکتر من به مرفین حساسیت دارم، لطفا برایم تجویز نکنید” تکانی خوردم برای من که خودم مدتی پاکی داشته، جمله ی آشنایی بود، رودربایستی را کنار گذاشتم و پرسیدم: ترک کرده ای؟ مردّد ماند. کمی فکر کرد و گفت: بله، گفتم:از کی؟ گفت: 3سال و 6ماه و ۳روز، تاریخ دقیق را که گفت، انگار چشمانش برقی زد. لحن اعلام پاکیش را شناختم. احساس نزدیکی به او کردم حتما عضو NA  بود. یک دوست هم درد و فرستاده ای از جانب خداوند در قالب یک بیمار با درد و هدفی مشترک، او هم انگار چیزی را حس کرده بود.

وقتی پرسیدم جلسه هم می روی، انگار راحت شده باشد، گفت: تا قبل از این بیماری تقریبا هر شب به جلسه می رفتم، اما الان درد دارم، امانم نمی دهد، نمی توانم راحت بنشینم یا راه بروم، اما هرشب با خودم جلسه دارم و از جیب بغلش کاغذی را نشانم داد که فهمیدم پمفلت فقط برای امروز است. بهش نزدیک شدم و گفتم من محمود هستم معتاد و 6سال و ۴ماه و 3روز پاکی دارم، احساس کردم ذوق کرد کمرش راست شد و با چابکی به طرفم آمد. انگار درد نداشت. همدیگر را بغل کردیم خودش را در بغلم رها کرد. بدنش سرد بود. گفت: خدایا شکرت. چه قدر احساس تنهایی می کردم، حتما خداوند دوباره برایم نقشه ای کشیده و خندید.

وفاداری به اصول,معجزه در زندگی,حساسیت به مرفین,اعلام پاکی,تجربیات پاکی

پس از بستری شدنش هر روز به دیدنش می­رفتم. دوست داشت بیشتر عصرها، موقع تشکیل جلسات بروم و من می­رفتم و او چشمکی میزد و دعای آرامش را بریده بریده می خواند چرا که درد کلافه اش می کرد. برای من از تجربیات پاکی اش گفت و این که چه قدر پاکی اش را دوست دارد و به NA علاقه مند است انرژی خاصی در حرف هایش بود. گاهی که دوستان بهبودی اش به دیدنش می آمدند، سر از پا نمی شناخت. من چه راحت خدا را آنجا حس می کردم هیچوقت ناامید نشد و هیچ وقت گله و شکایتی نداشت.

یک روز که رفتم ببینمش از نگاه پرستاران فهمیدم اتفاقی افتاده است آنها نمی دانستند بین من و او چیز مشترکی وجود دارد. این چند روز آخردردش بیشتر شده بود و به زحمت صحبت می کرد. به درب اتاق که رسیدم، دیدم تخت خالی است. فهمیدم رفته! نگاهم به بالای تختش میخ کوب شد واضح و خوانا نوشته بود: لطفا مخدر تزریق نشود. البته این را خودش از پرسنل و پزشکان خواسته بود، می گفت حتی با این دردهای وحشتناک، نمی خواهم مرفین به من تزریق شود. اشک در چشمانم حلقه زد. هر چه فکر می کنم، نمی­توانم نامی جز عشق بر آن بگذارم خدایاشکرت. تو با او چه کردی؟ آیا این لیافت را به من هم میدهی؟ برگشتم، دردلم آشوب بود. یک جلسه لازم داشتم و یک تلفن به راهنما و یک دوست که احساس و تجربه ام را با او در میان بگذارم؛ و چه دوستی بهتر از مجله ی پیام بهبودی.

وفاداری به اصول,معجزه در زندگی,حساسیت به مرفین,اعلام پاکی,تجربیات پاکی

یادداشت سردبير:  

دراستفاده کردن و یا نکردن از داروهای تجویز شده توسط پزشک ، NA هیچ نظری ندارد و همان طورکه در مطلب فوق اشاره شده است، تصمیم گیریِ این مورد، کاملا شخصی بوده است.

جهت کسب اطلاعات بیشتر در مورد دارودرمانی، می توانید به «کتابچه در دوران بیماری» و جزوه «گروههای NA و مسئله دارو درمانی» مراجعه نمایید.

پیام بهبودی-پاییز1392

وفاداری به اصول,معجزه در زندگی,حساسیت به مرفین,اعلام پاکی,تجربیات پاکی

Visits: 86

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!