همگام با اعتیاد، یا رهایی از مصرف

همگام با اعتیاد,رهایی از مصرف,عضو رهجو,معتاد به مواد,آشفتگی معتاد

بهبودی روزانه من

من یک راهنما دارم، اما به این علت که به تازگی دخترم را بدنیا آوردم، در حال حاضر هیچ پست خدماتی ندارم. تا قبل از اینکه او متولد شود، همیشه در حال خدمت بودم. حتی در دوران بارداری ام نیز پستی خدماتی را به عهده داشتم، تا زمانی که دخترم به دنیا آمد آن خدمت به اتمام رسید.

در حال حاضر هفته ای دو بار در روزهای دوشنبه و جمعه در جلسات شرکت می کنم، روزهایی که بر سر آنها با همسرم به توافق رسیده ایم. من دو عضو رهجو دارم. یکی از آنها با من قدم ها را کار می کند و دیگری هر از گاهی با من تماس می گیرد. امروزه، بهبودی من کم و بیش به این شکل است.

خانواده

من در یک خانواده متشکل از دو معتاد به مواد مخدر، متولد شدم. بدترین شان مادرم بود که “وینت” (مواد مخدری شبیه به متاآمفتامین) می‌پخت و به طور عمده مصرف می کرد و پدرم نیز یک معتاد هروئینی بود. از این رو، خانه ما جهنمی بود که از آن بوی نامطبوع مواد مخدر به مشام می رسید. و وسایل مصرف و غریبه ها در همه جای خانه دیده میشدند.

تا سن چهار سالگی در آنجا زندگی می کردم و چیزهای زیادی به خاطر دارم. من یک برادر ناتنی دارم که دو سال از من بزرگتر است. ما مجبور بودیم غذای گربه ها و یا پوست سیب زمینی بخوردیم تا از این آشفتگی جان سالم به در ببریم. گاهی وقت‌ها از فروشگاه ها غذا می دزدیدیم و در زباله دانی ها به دنبال اسباب بازی می گشتیم. چندین بار به ایستگاه پلیس تحول داده شدیم چون مردم فکر می کردند ما گم شده ایم.

به یاد می آورم که مادرم بر روی لبه پنجره ایستاده بود و تهدید می کرد که به بیرون می پرد. ما در حالیکه زانو زده بودیم از او تقاضا می کردیم که این کار را نکند. دعواهای والدینم را به خاطر می آورم. آن زمان، نمی دانستم که هیچ کدام این کارها درست نیست. من نمی‌دانستم پدران و مادران عاشق و دلسوزی بودند که به فرزندان خود غذا می دهند.

همگام با اعتیاد,رهایی از مصرف,عضو رهجو,معتاد به مواد,آشفتگی معتاد

کودکی

سرانجام مادربزرگ و پدربزرگم مرا به همراه خود بردند تا با آنها زندگی کنم. نمی خواستم به همراه آنها بروم. بسیار گریه کردم و دوست داشتم نزد مادرم برگردم، اما به مرور زمان، هضم این موضوع آسان تر شد. با مراقبین احاطه شده بودم. مهدکودک و اسباب بازی معمولی. از زمان کودکی، مادربزرگ و پدربزرگم به من یادآور می شدند که مواد مخدر چیز بدی است. آنها می گفتند : “به او (مادرت) نگاه کن، پاهایش از بین رفته، دیگر دندانی برایش باقی نمانده”. با آنها موافق بودم، موضوع کاملا واضحی بود.

عمیقاً دردی همیشگی را حس می کردم، خلاء و تنهایی. نسبت به دیگران احساس تفاوت می کردم، گویی بیگانه ای بودم از سیاره ای دیگر. میهمانی جشن بهار کودکستان را به خاطر دارم که چقدر همگی خوشحال بودند و من در حال گریه کردن. من می خواستم که به خانه بروم. احساس بدی داشتم و دلیلش را هم نمی دانستم، و این برای من عادی است؛ اگر جایی میهمانی هست، من می خواهم پَرپَر شوم. الان می دانم که اشتباه فکر می کردم و باید در آن لحظات خوشحال و شاد می بودم.

همگام با اعتیاد,رهایی از مصرف,عضو رهجو,معتاد به مواد,آشفتگی معتاد

مصرف مواد

همانطور که بزرگتر می شدم، خودم بدنبال مواد مخدر نبودم، اما انگار اینگونه بود که منتظر بودم کسی آن را به من پیشنهاد دهد. 13 سالم بود که او در زندگی ام وارد شد. هفت سال بعد را با یکدیگر به مصرف مواد مخدر پرداختیم. با مواد پایه ای “امن” شروع کردیم. وقتی با پیشنهاد مواد سنگیم مواجه شدم، ترسیدم. با اینکه مجبور به تزریق آن نبودم، پاسخ مثبت دادم. نمی خواستم مواد را تزریق کنم چون فکر می کردم این نقطه شروعی برای تبدیل شدن به یک فرد معتاد است. نمی خواستم همانند پدر و مادرم باشم، بنابراین هرگز آن را انجام ندادم، حتی یک بار.

مصرف زیاد، سرم را آشفته کرده بود. شروع کردم به توهم زدن. به علت مصرف، دوستان نزدیکم از کنارم دور شدند. رویاها و اهدافی داشتم، مثل یادگیری زبان انگلیسی، انجام یوگا و تحصیل. همه شان را رها کردم. تنها یک هدف داشتم- به هر چیزی که می خواستم برسم، ولو به هر قیمتی. وقتی پسری را می خواستم، باید او را بدست می آوردم و اهمیتی نمی دادم که او متاهل است. و زمانیکه او را به دست می آوردم، احساس وحشتناکی می کردم زیرا به خاطر،  همسرش در بیمارستان بستری می شد چون تقریبا کودکش را از دست می داد. فکر می کردم که این عشق است که باعث می شود من این کار را انجام دهم، اما آن تمایل من برای مصرف بود و آن پسر ارتباط من برای مصرف.

همگام با اعتیاد,رهایی از مصرف,عضو رهجو,معتاد به مواد,آشفتگی معتاد

آشنایی با جلسات

برای دارو درمانی برای مقابله با افسردگی، ترس ها و توهماتم، به روانشناس مراجعه کردم. مجبور بودم بخورم و بخوابم تا بتوانم دوباره مصرف کنم. نشئه می رفتم نزد آن پزشک تا بتوانم صحبت کنم. می خواستم همه چیز را به او بگویم، اما نمی توانستم مصرفم را متوقف کنم چون به اندازه کافی در زندگی ام مشکلی نمی دیدم. این همان پزشکی بود که راجع به جلسات با من صحبت کرد.

فکر کردم باید جالب باشد، لذا تصمیم گرفتم که آن را امتحان کنم‌ و بلافاصله جواب گرفتم زیرا وقتی به آن جلسه رفتم، به سرعت احساس کردم که دردی که همیشه درونم بود از بین رفته. در تمام دوران زندگی با دیگران احساس تفاوت می کردم.

با این وجود همیشه از مشارکت احساساتم می ترسیدم. شاید از وقتی شروع شده باشد که سعی کردم احساس بدی را با مادربزرگم در میان بگذارم و او گفت: “بیخیال، واقعاً؟” هرگز همدردی را با افرادی که می توانستند مرا درک کنند، تجربه نکردم. در اولین جلسه NA می شنیدم اعضا درباره خودشان مشارکت می کنند، در مورد دردهایشان، فهمیدم، “خودش است! آنها دارند راجع به من صحبت می کنند! اینجا جاییست که آنها دور هم جمع می شوند، این انسانهای بی همتا!” احساس آزادی کردم.

فهمیدم جای خوبی آمده ام، همینجا جای من است. بالاخره معجزه اتفاق افتاد، آنچه که هنوز ادامه دارد. آن احساسی که میگفت تو به حبس ابد محکومی و مرگ تنها راه نجات است را از دست دادم. یاد گرفتم چگونه بدون مصرف مواد شاد باشم. برای من این یک معجزه است که احساس شادی می کنم. قبلاً، چه با مواد مخدر و چه بدون آن، برای مدت بسیار طولانی غمگین بودم. اما از وقتی که به NA آمدم، آن درد از بین رفت. از NA سپاسگزارم برای اهدافم و نیز تمایل به رسیدن به آنها.

همگام با اعتیاد,رهایی از مصرف,عضو رهجو,معتاد به مواد,آشفتگی معتاد

چیزی که یاد گرفتم

یکی از مهمترین نکاتی که در این برنامه یاد گرفته ام این است که چطور خود را دوست داشته و بپذیریم. برای داشتن این احساس که من یک دختر معمولی هستم. در تمام دوران زندگی ام احساس زشتی می کردم. فکر می کردم خوب نیست که من این شکلی‌ام و من ارزشی ندارم. همیشه می خواستم مثل شخص دیگری باشم – مثل آن دختر بامزه ای که طبع شوخ خارق‌العاده‌، لبخند و اندام زیبایی داشت. همیشه از دیگران تقلید می کردم. فکر می کردم مهارت هایم هیچ ارزشی ندارد. همیشه می خواستم دختر خوبی باشم.

همگام با اعتیاد,رهایی از مصرف,عضو رهجو,معتاد به مواد,آشفتگی معتاد

به سمت آزادی

در مدرسه دانش آموز نمونه ای بودم، عکسم اغلب به عنوان بهترین دانش آموز در مدرسه در معرض نمایش بود و جوایزی را دریافت می کردم. اما همیشه فکر می کردم به اندازه کافی خوب نیستم که کارم را درست انجام نمی دهم. خودم را بسیار سرزنش می کردم. برنامه NA باعث شد همه آنها از بین برود! امروز می دانم در قابلیت هایی بی همتا هستم که دیگران از آن برخوردار نیستند، و این درک قدم دیگری است به سمت آزادی از تمام آن دروغ ها، آن باورهای غلطی که زندگی ام را تباه کرده بود و از من برای شاد و سپاسگزار بودن، توانا بودن و حرکت کردن رو به جلو، ممانعت می کرد.

توما، مسکو، روسیه

همگام با اعتیاد,رهایی از مصرف,عضو رهجو,معتاد به مواد,آشفتگی معتاد

 

Visits: 12

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!