من چه سبزم امروز,درد و رنج مواد,پوچی معتاد,آدم لات و معتاد,گریستن اعتیاد

من چه سبزم امروز

من چه سبزم امروز,درد و رنج مواد,پوچی معتاد,آدم لات و معتاد,گریستن اعتیاد

وقتی گذشته ام را مرور می کنم، متوجه می شوم که من همیشه دو جور زندگی داشته ام، یه جور قبل از آشنایی با NA و جور دیگه بعد از آشنایی و کار کرد دوازده قدم و زندگی به روال برنامه ی NA. قبل از ورود به NA، چه آن زمانی که مصرف می کردم و چه قبل از اون همیشه زندگی ام با درد و رنج همراه بود. احساس تنهایی و پوچی، بی معنا بودن زندگی و نداشتن انگیزه برای زنده بودن احساس گناه و بی ارزشی و خلاصه نارضایتی از خود و دیگران، زندگی رو برام غیر قابل تحمل کرده بود. از خود و قیافه ام از خانواده و روستای محل زندگی ام از مردم و همه ی آنچه که وجود داشت بدم می اومد همش می گفتم چرا خدا منو خلق کرده، چرا منو آورده تو این دنیا که بدبخت بشم آرزو می کردم که کاش نبودم کاملاً مأیوس و افسرده به فکر خودکشی بودم که مواد مخدر سر راهم قرار گرفت از بچگی همیشه دلم می خواست بدونم این مواد چیه و چه جوریه؟ آدمای لات و معتاد در نظرم آدمای بزرگی بودن واقعا افکار عجیبی داشتم با وجود آن که در یک خانواده ی معتقد بزرگ شده بودم همیشه دلم میخواست جای فلان چاقوکش و لات و ولگرد باشم، تا مثلا جای یه دکتر یا معلم روستا و یا آدمای محترم دیگه. من چه سبزم امروز,درد و رنج مواد,پوچی معتاد,آدم لات و معتاد,گریستن اعتیاد

جان در پیچ و تاب

از مصرف مواد لذت بردم ولی فقط برای مدتی آرومم کرد و خیلی زود از اونم خسته شدم مخصوصاً وقتی پچ یچ اطرافیان و خانواده رو شنیدم که راجع به من به چیزایی می گن و یه جور دیگه نگاه می کنن به فکر ترک افتادم، نتونستم، بارها اقدام به ترک کردم ولی  دوباره شروع کردم. شاید صادقانه ترین خواسته ام این بود که مصرف نکنم ولی نمی توانستم دوباره همون احساسات منفی به سراغم آمده بود ولی این بار با توجه به دیدگاه اون موقع، هدف بزرگی داشتم و اون تلاش برای مصرف موفق بود. تصمیم گرفته بودم مواد رو مصرف کنم ولی بدون عوارض منفی آن برای این هدف کارای مختلفی کردم مدتی مواد مو می دادم دست زنم که روزانه به مقدار مشخصی بهم بده ولی یواشکی علاوه بر اون، از یه جای دیگه هم می خریدم و مصرف می کردم بعد به این فکر افتادم که اگه روزانه تهیه کنم بهتره ولی نشد. کارمو، محله مو و نوع مواد مو عوض کردم نشد. خیلی کارای دیگه کردم نشد که نشد. دیگه خود مو یه آدم بی اراده و بی غیرت و عوضی می دونستم و از خودم متنفر بودم تا این که کم کم باورم شد که نمی تونم بدون مواد زندگی کنم زندگی هم کاملاً آشفته شده بود. سرکار نمی رفتم و همیشه با همسر و فرزندانم درگیر بودم نمای بیرونی زندگی و ظاهر خانواده ام که با همت و تلاش همسرم تا حدی هنوز خراب نشده بود. در آستانه ی از هم پاشیده گی قرار داشت. تا این که برای بار دوم تصمیم به خودکشی گرفتم. من چه سبزم امروز,درد و رنج مواد,پوچی معتاد,آدم لات و معتاد,گریستن اعتیاد

 ماشین ارزون قیمتی خریدم که باهاش برم زیر تریلی، به طوری که مردم نفهمن که من قصد خودکشی داشته ام و صحنه به صورت یک تصادف اتفاقی باشد که آبرو ریزی نشود درست در همین شرایط که به دنبال اجرای نقشه ی خود بودم توسط خانمی که در همسایگی ما زندگی می کرد پیام NA را گرفتم او گفت راهی هست و گروهی هستن که ترک کردن. من همیشه دنبال یک نفر آری فقط یک نفر می گشتم که موفق به ترک شده باشد. با خود می گفتم اگه پیداش کنم، هر کاری که اون کرده باشه منم می کنم ولی اونوییدا نمی کردم، همه رو زیر نظر داشتم. یه بار شنیدم یکی از رفیقام بعد از پنج سال از زندان آزاد شده و دیگه مصرف نمی کند گفتم اگه اون دیگه نمی زنه منم برای ترک باید برم زندان رفتم پیداش کردم دیدم وضعش از قبل خیلی بدتر شده همچین نشئه بود که متوجه ی آمدن و رفتن من نشده بود. چون  یک ماه بعد که او را در خیابان دیدم از من گله می کرد که چرا چند ساله از او سراغی نمی گیرم!!

 با جناقم صاحب فرزندی شده بود و شنیدم دیگه ترک کرده، پیش خود گفتم منم برای ترک بهتره بازم بچه دار بشم این در شرایطی بود که دارای سه فرزند بودم که از اعتیاد من شدیدا رنج می بردند. سری به باجناق زدم تا صحت و سقم مسأله را بدانم، دیدم رفته رویه جنس قوی تر!  تعارف کرد و حسابی با هم مصرف کردیم بچه هم تو گهواره لالا کرده بود ! از بچه دار شدن دوباره منصرف شدم ،اینم از این.

دل تنگ و پای لنگ

با ناباوری به همسایه مون گفتم یه سری هم اونجا می زنم. در شرایطی که به طرز وحشتناکی مصرف کرده بودم وارد جلسه ی NA تهران در خیابان شهید مطهری شدم دیدم یه عده ای دور هم نشستن و از کارای بدی که کرده بودن حرف می زنن بعدها متوجه شدم جلسه ی کارکرد قدم نه و موضوع آن جبران خسارت بود. منم دستمو بردم بالا و شروع کردم به حرف زدن که وسط مشارکت کاملا خوابم برد و این در شرایطی بود که دست راستم به همان شکلی که با تأکید صحبت کرده بودم بالا مانده بود.! من چه سبزم امروز,درد و رنج مواد,پوچی معتاد,آدم لات و معتاد,گریستن اعتیاد

دقیقا به خاطرم هست، راهنمای کنونی ام که بغل دست من نشسته بود منو با یک ضربه ی محکم که به دنده هام زد. بیدار کرد. از خواب پریدم و متوجه شدم که افراد جلسه با همه ی تلاشی که می کنن نمی تونن جلوی خنده ی خود رو بگیرن و همه دارن به من می خندن در آن لحظه خیلی ناراحت شدم ولی همین مسأله موجب شد که من تصمیمی بگیرم. البته این تصمیم از روی لج بازی و غرورم بود که بعدها به نفع من شد.

“یه نگاه عاقل اندر سفیه” به همشون کردم و پیش خود گفتم : اینارو، فکر می کنن می تونن به صورت دراز مدت پاک بمونن اینا نمی فهمن که من بارها این کارو کردم ولی نشده اینا نمی دونن ترک غیرممکنه پیش خود گفتم می رم و یه هفته مصرف نمی کنم تو این یه هفته حتما اینا می رن و مصرف می کنن اون وقت نوبت خندیدن منه. مخصوصاً همین راهنمای کنونی ام و چند نفر دیگه رو که از همه بلندتر خندیده بودن نشون کرده بودم که هفته ی بعد که مصرف می کنن بهشون بخندم با این فکر تلافی جویانه رفتم و شش روز مصرف نکردم و اومدم که بهشون بخندم و بگم دیدید نمی شه. حالا من پاکم و شما نشئه.

اومدم به همه ثابت کنم نمی شه ولی باورم شد که می شه یک هفته ی دیگه به پاکی اونا اضافه شده بود.

چیزایی را که می دیدم، نمی تونستم باور کنم خدایا، اینا کی هستن؟ از حرفاشون فهمیدم که راست می گن و قبلا معتاد بودن، اما قیافه هاشون از آدمای سالم هم شاداب تر بود. یک نفر سخن ران بود. خدایا چه قدر زندگی اش شبیه من بود. همون درد و رنج های مرا بلکه بیشتر، کشیده و پاک بود.

بلیط من برده بود

من که به دنبال یک نفر رها شده از دام اعتیاد و مصرف می گشتم ناگهان آن شب با بیست سی نفر آدم موفق روبرو شدم که مصرف نمی کردند.

من گم شده ام رو پیدا کرده بودم. حال روز من مثل تشنه ای بود که مدت های زیادی رو در کویر سوزان گم شده بوده و حالا به یک گستره ی وسیعی از آب پاک و زلال و خنک رسیده شما نمی توانید حال مرا تصور کنید اون قدر خوش حال بودم که آخر جلسه پا شدم و با صدای بلند در حال چرخیدن و رقصیدن گفتم من محمدم، معتاد . بیست و شش ساله که دنبال این حال تو مواد می گشتم و نمی یافتم ولی حالا اونو توی این جلسه بدون مواد پیدا کردم از شوق فراوانی که به من دست داده بود. نمی تونستم آروم صحبت کنم همه می گفتن حالا چرا این قدر داد می زنی!؟ اون هفته که تو جلسه خوابیده بودی خیلی راحت تر بودیم! عجب چه بچه هایی، چه شاداب بامزه. در این جا بغض من ترکید. یه چیزی درونم می گفت همین جاس، تو گرفتی .دیگه رنج و درد بسه حالا دوست داری گریه هم کنی، گریه کن .مواد گریستن را هم از من گرفته بود. من چه سبزم امروز,درد و رنج مواد,پوچی معتاد,آدم لات و معتاد,گریستن اعتیاد

 به من می گفتن تو بیماری و بی غیرت و عوضی نیستی و این به من خیلی حال داد. همیشه سؤالم از خدا این بود که چرا به آدما معجزه شو نشون نمی ده تا همه خوب باشند و دست از کارای بد بردارن جلوی چشمم چندین معجزه اتفاق افتاده بود و من برای اولین بار خدا رو احساس کردم هنوزم پاک شدن یک معتاد معجزه ای است که هر روز در NA و جلو چشمای من اتفاق می افته و باورم رو به خداوند بیشتر می کند فکر کردم همه چی حل شد و من بعد از این دیگه مشکلی نخواهم داشت و تنها معضل زندگی من که مصرف مواد بود، برطرف شده تا این که اتفاقات دیگری در زندگی ام افتاد .

بیماری اعتیاد

من فکر می کردم دیگه تو زندگیم مشکلی نخواهم داشت و این موضوع در سال اول پاکی ام که بچه ها بهش می گن ابرای صورتی، در مورد من صدق می کرد ولی کم کم همون آشفتگی های قبلی داشت تو زندگی م پیدا می شد اما به شکل های دیگری غیر از مصرف. من چون آدم لذت طلبی بودم دلم می خواست حالا که فرصت پیدا کرده ام مرتب در حال شهوت رانی باشم و در ضمن زندگی و احترامم هم سرجایش باشه ولی نمی شد و من مثل بچه ها اصرار داشتم که بشه چون به همه بدبین بودم، فکر می کردم همه نسبت به من و خانواده ی من نظر بدی دارن و اونا هر حرفی که می زدن و هر کاری که می کردن، بهم بر می خورد و من از درون و بیرون درگیر می شدم یه روز دیدم که خیلی از فرصت ها رو از دست داده ام و همه از من جلو زده ان، قبلا می گفتم که تقصیر خودمه من مصرف کننده ام و نمی تونم کار کنم قیافه م خرابه و ضعیفم، دیر از خواب بیدار می شم ولی حالا زمین و زمان رو مقصر می دونستم عجیب دوباره همون نارضایتی از زندگی به سراغم اومده بود. زمان مصرف از این که نمی توانستم مصرف کننده ی موفقی باشم از خودم متنفر می شدم و حالا برا این که نمی تونستم از خودم دفاع کنم و از بی عرضه گی خودم و از نرسیدن به  آروزهای لذت طلبانه ام، دوباره همه ی احساسات منفی مثل احساس ناتوانی و پشیمانی، احساس ترس و گناه و کینه و انتقام باعث می شد که حتی چندین بار وسوسه ی مصرف مواد داشته باشم ولی برنامه کمکم کرد. جلسات، راهنما و قدم ها به من کمک کرد که سقوط نکنم و در پی چاره ی اصل مشکل که درونم بود، بپردازم. الآن هم مطمئنم که اگه طوری زندگی کنم که این احساسات دوباره به سراغم بیاد چاره ای جز مصرف کردن مجدد نخواهم داشت. مثل این که دیگه نمی شد عین سابق با نواقص خود زندگی کنم. من چه سبزم امروز,درد و رنج مواد,پوچی معتاد,آدم لات و معتاد,گریستن اعتیاد

 فهمیدم که اصل بیماری من همون اشتغال فکری، وسوسه، و از خود راضی بودن و افراط و تفریط در اعمال و احساساتمه. افکار من همیشه یا در حال یادآوریه یا در حال پیش بینی، چه قدر بدبختم، چطور فلان فرصت رو از دست دادم فلانی از اون حرف منظورش این بود، چه ظلم هایی که اجتماع و مردم در حق من کردن، فلانی در بچگی منو کتک زد. چرا اوضاع این جوریه؟ نکنه زلزله بیاد و همه چیز رو خراب کنه، نکنه به اندازه ی کافی لذت نبرم و بمیرم یا بچه هام کار گیرشون نیاد در نتیجه ی این افکار و باورهای منفی همیشه از روی احساس و بدون مشورت و فکر کردن و از روی اجبار، طوری عمل می کردم که زندگی ام اشفته می شد. من به علت بیماری اعتیاد، بدون داشتن اختیار و انتخاب زندگی مو مرتب اشفته تر می کنم. همیشه فکر می کردم که اگه کسی منو نصیحت کنه حتمامی خواد بدی ها مو به رخم بکشه و منو کوچیک کنه. اگه در معامله و کارم شکست بخورم، حتماً تقصیر شریک و یا رئیسمه که می خوان حق منو بخورن، اگه خونه مو فروختم و خونه ها گرون شد حتما تقصیر جامعه اس یا تقصیر فلانیه که منو تشویق کرد این کار رو بکنم و همیشه عوض این که خودم رو اصلاح کنم، گناه رو به گردن دیگران می نداختم و زندگی مو روز بروز خراب تر می کردم. اینه بیماری اعتیاد و من هیچ چاره ای جز تغییر در باورها و بینش خود ندارم تا افکار و اعمالم و در نتیجه احساساتم عوض بشه در غیر این صورت همون احساسات منفی، پوچی خلاء بی تفاوتی و نارضایتی به سراغم می آد و من برای پوشاندن اون احساسات یا باید مصرف کنم یا خودکشی و دیوانگی و خماری.

انکار

ناتوانی من برای مصرف کنترل شده ی مواد کاملا واضح و آشکار بود منتها چیزی که نمی گذاشت من این پدیده ی روشن تر از روز رو درک کنم، انکارم بود اون قسمت از وجودم که همیشه می گه تقصیر تو نیست، همه ی مشکلات در بیرون از وجودته و تو با بقیه فرق می کنی، این بخش بیمار وجود منه که از طریق انکارم تغذیه می کنه و ثابت و پابرجا باقی می موند پس لازم بود که صداقت جانشین انکار بشه از این رو من با اقرار صادقانه برنامه رو شروع کرده و بیماری رو پذیرفتم لذت صداقت و پذیرش رو چشیده و تسلیم شدم دیوار انکار شکاف برداشت و من تونستم قدم در راه بهبودی بگذارم و همین اصول، صداقت، پذیرش تسلیم امید باور ایمان و اعتماد به خداوند رو در بقیه ی جنبه های زندگی خودم پیاده کنم و از درد بیماری اعتیاد معاف شوم ولی می دونم که من فقط از درد بیماری معاف می شوم نه از خود بیماری، این بیماری همیشه با منه ولی اگر در برنامه باشم نه تنها نیازی به درد کشیدن بیشتر ندارم بلکه برعکس، می توانم با آرامش و شادی زندگی کنم. من چه سبزم امروز,درد و رنج مواد,پوچی معتاد,آدم لات و معتاد,گریستن اعتیاد

عجز

از همان ابتدا عجز و ناتوانی در مقابل مصرف مواد برام کاملا محسوس بود و همان جلسه ی اول پذیرفتم که نمی تونم کنترل شده مصرف کنم ولی در بقیه ی جنبه ها به مرور و بعد از دردهای فراوان عجز خود را پذیرفتم.

الان عجز برای من یعنی احساس ناتوانی و شرمندگی در مقابل انجام بعضی از کارها. خیلی وقتا می خوام یه کاری رو انجام بدم ولی نمی تونم. می خوام در جمع اظهارنظر کنم، نمی تونم ، می خوام به کسی بگم  پول ندارم بهم قرض  بده، نمی تونم ،از این رو احساس عجز می کنم. احساس شرمند گی و احساس گناه و بقیه ی احساسات منفی که همیشه پشت سر هم میان و در نهایت احساس نبود رضایت از خودم، زندگی و همه. من چه سبزم امروز,درد و رنج مواد,پوچی معتاد,آدم لات و معتاد,گریستن اعتیاد

 یه وقتایی دلم می خواد بعضی کارا رو نکنم ولی نمی تونم. بازم عجز دارم دارم و اون جا هم احساس ناتوانی می کنم. می خوام دروغ نگم ولی می گم، می خوام نخورم ولی می خورم، می خوام لذت طلبی نکنم ولی می کنم، می خوام عزیز امو ناراحت نکنم  ولی می کنم  می خوام  کارم، ورزش، جلسه و مطالعه ام روی حساب و کتاب باشه ولی نمی تونم و دچار افراط و تفريط می شم. باز هم پشت سر همه ی اینا احساس عجز و شرمندگی و احساس منفی میاد ولی چاره رو برنامه بهم داده .مثل روبرو شدن با مصرف مواد اگه بخوام با عجز ام بجنگم شکست می خورم ولی با اصول روحانی باهاش کنار میام. با کمک صداقت، پذیرش، تسلیم و روشن بینی .عجزهای من هم همیشه هستند و از بین نمیرن و شاید عجزهای من بادیگاردهای من هستن چون امروزه من به خاطر عجزهایم نزدیک خیلی چیزا نمی رم من با اقرار به عجز صاحب توانایی شده ام! من می تونم به لطف برنامه و ابزارهای برنامه و با کمک نیروی برتر در حال حاضر از روی عجز عمل نکنم.

دوران بهبودی

حدود پنج سال و شش ماه از اون معجزه می گذره. من برای باور کردن خداوند آن قدر اصرار کردم تا معجزه ای رو نشونم بده که ببینم و لمس کنم. دلم یه معجزه ی عینی می خواست که سرانجام نشونم داد و من هر روز و هر لحظه این معجزه رو می بینم و احساس می کنم و باورم قوی تر می شه.

من که می خواستم به زندگی سراسر درد و رنجم خاتمه بدم، الان حاضر نیستم یک لحظه ی اونو با بهترین چیزای دنیا عوض کنم “محمد” رو همین جوری که هست دوست دارم. من چه سبزم امروز,درد و رنج مواد,پوچی معتاد,آدم لات و معتاد,گریستن اعتیاد

 قیافه اش خوبه، با همسرش خوبه، بچه هاش خوبن و دیگران رو هم همون جوری که هستند دوست دارم به حمایت خداوند اعتماد دارم. به این باور رسیده ام که زندگی بدون مواد، لذت طلبی، و پول و ثروت و مقام هم امکان داره و اتفاقا خوبشم امکان داره چیزی که من احتیاج دارم یک نوع بینش و شناخت و نگرش مثبت به زندگیه نه مقداری پول و مقام و مسائل جنسی ….ممکنه همه ی اینا رو داشته باشم ولی زندگیم آشفته باشه. و یا برعکس، اینارو نداشته باشم ولی احساس شادی و رضایت داشته باشم. اگر در همین جا و همین وضعیتی که دارم احساساتم خوب نباشه و آرامش نداشته باشم، مشکل به درونم مربوطه نه به کم پول بودنم یا چیزای بیرونی دیگه و این باور همون گنجیه که در NA پیدا کردم گنجی که از هیچ راه دیگری نتونستم بهش برسم ولی الان در اختیارمه.

 نه این که الان مشکلات نیستند، هستند ولی من شادی و آرامش خودمو موکول به بعد از رفع این مشکلات نمی کنم و همین جا هم مشغول حل مشکلات هستم و هم زندگی شاد و آرومی دارم برنامه به من ثابت کرد که این امکان پذیره.حالا دیگه تو NA فهمیدم که برای من بخشیدن دیگران و کوتاه آمدن، ذلت نیست بلکه منتهای شهامته. ترسی ندارم و با امید به آینده زندگی می کنم عجزامو می پذیرم و از رو توانایی هام عمل می کنم امروز برای من خواست خداوند یعنی پذیرش ناتوانی ها و عمل به توانایی ها و تشخیص این که کجا باید بپذیرم و کجا باید عمل کنم. من چه سبزم امروز,درد و رنج مواد,پوچی معتاد,آدم لات و معتاد,گریستن اعتیاد

زندگی بیرونی من تغییر کرده وضع مادی ام بهتر شده احترام دارم خانواده در آرامش هستند جلسه می رم و قدم کار می کنم و منتظر وقایع بهتری در زندگی خود هستم بعضی وقتا هم از روی بیماری عمل می کنم ولی چون خداوند و برنامه رو دارم زمین گیر و مایوس نمی شم و دوباره خودمو پیدا می کنم.

خدایا تو را شکر می کنم که حقیقت و روشنی را در اعماق سیاهی و تباهی به من نشان دادی و به برنامه ی دوازده قدمی معتادان گمنام رهنمونم ساختی تا بتونم در صلح و آرامش زندگی کنم و فرد مسئول و سازنده ی اجتماع خود باشم. من چه سبزم امروز,درد و رنج مواد,پوچی معتاد,آدم لات و معتاد,گریستن اعتیاد

مجله پیام بهبودی زمستان 1386

من چه سبزم امروز,درد و رنج مواد,پوچی معتاد,آدم لات و معتاد,گریستن اعتیاد

Visits: 63

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!