من منحصر به فرد بودم,امتحان کردن مواد مخدر,نقطه مشترک بیماری اعتیاد,معتادان دردمند

من منحصر به فرد بودم,امتحان کردن مواد مخدر,نقطه مشترک بیماری اعتیاد,معتادان دردمند


من منحصر به فرد بودم

من منحصر به فرد بودم,امتحان کردن مواد مخدر,نقطه مشترک بیماری اعتیاد,معتادان دردمند

جایی نداشتم که به آن رو بیاورم . احساس می کردم انگار هیچ کس نمی تواند کمکم کند، چون وضعیتم با دیگران خیلی فرق دارد. خیال می کردم محکوم به ادامه مسیر خودویران گرانه ای هستم که همان وقت هم هر گونه اراده ای برای مبارزه را از من گرفته بود. فکر می کردم منحصر به فرد هستم ، این که می گویم، پیش از زمانی است که انجمن معتادان گمنام را پیدا کنم. از آن زمان تاکنون، زندگی من معنا و جهت تازه ای یافته است.

من در یک خانواده سفید پوست از طبقه مرفه بزرگ شدم و آینده ام عملا به نوعی تضمین شده بود. به لحاظ تحصیلی نخبه بودم و در دانشگاه های کالیفرنیا و اسکاتلند پزشکی خواندم. به آن دست از هم کلاسی هایم که مواد مخدر را امتحان می کردند با نخوت و تحقیر می نگریستم؛ چون خودم را بسیار بهتر و زرنگ تر از این می دیدم که چنین کاری بکنم. فکر می کردم آدم معتاد، موجود سست اراده و ضعیف النفسی است که قاعدتا هیچ هدفی در زندگی ندارد یا هیچ ارزشی برای خودش قائل نیست. فکر می کردم من قرار نیست، یا ممکن نیست، در چنین دامی بیفتم، چون ذاتا آدمی موفق و برنده بازی زندگانی هستم. خود را فرد بسیار قابلی می دیدم.

کمی پس از آغاز دوران کارورزی در بیمارستان معتبری در غرب کشور، برای اولین بار مواد مخدر را تجربه کردم. خودم این تجربه را به چشم نوعی کنجکاوی می دیدم؛ شاید هم دنبال «یک چیز بهتر» بودم. همیشه برایم جالب بود که بیمارانی که درد بسیار شدیدی داشتند، چه طور با تزریق مقدار اندکی مورفین آرام می شدند.

این همان چیزی بود که می خواستم! در عرض چند ماه دنیا بر سرم خراب شد. امتحان کردن مواد مخدر به سرعت به سوءمصرف و سپس اعتیاد تبدیل شد، و تمام آن نا امیدی ها و سرگردانی ها و خودسرزنش گری ها که فقط معتادان می دانند. من منحصر به فرد بودم,امتحان کردن مواد مخدر,نقطه مشترک بیماری اعتیاد,معتادان دردمند

کمی پس از آغاز دوره رزیدنسی جراحی اعصاب، این توهم که من می توانم مصرف مخدر را کنترل کنم بر باد رفت. برای کمک گرفتن به سراغ روان پزشک رفتم. چند روزی مرا در یک بیمارستان روانی بستری کردند. به محض این که احساس کردم حالم بهتر شده، روان پزشکم را قانع کردم که آماده ام دوره کارآموزی را ادامه بدهم. او هم که شاید در مورد اعتیاد ساده اندیش یا زودباور یا بی اطلاع بود، اجازه داد با خوشحالی به راه خودم بروم.

یکی دو ماه دوام آوردم و بعد لغزش کردم. از آن جا که هیچ تغییری در طرز فکر و رفتارم اتفاق نیفتاده بود T لغزش از پی لغزش کردم، و وارد دور بسته ای شدم که تقریبأ ده سال ادامه داشت. مدام از مطب این روان پزشک به آن مؤسسه روان درمانی می رفتم، اما بعد از هر دوره، باز لغزش می کردم.

من منحصر به فرد بودم,امتحان کردن مواد مخدر,نقطه مشترک بیماری اعتیاد,معتادان دردمند
پس از این که بارها در حالت نشئگی عمل های جراحی را انجام دادم، از من خواسته شد دوره رزیدنسی را ترک کنم. سپس دوباره بستری شدم، و به همان دور بسته لغزش برگشتم. در کنار مراجعه به مؤسسات درمانی، انواع و اقسام روش ها را امتحان کردم: تغییر شغل، تغییر محل سکونت، کتاب های خودیاری، برنامه های متادون درمانی، این که فقط در تعطیلات مصرف کنم، جایگزین کردن مواد مصرفی ام با قرص، ازدواج، کمپ های سلامتی، انواع رژیم های غذایی، ورزش، و مذهب. هیچ کدام از اینها فایده ای نداشت مگر به صورت موقت. به دلیل این سابقه درخشان، همه به من گفتند اصلاح ناپذیر هستم و هیچ امیدی به من نیست..

من منحصر به فرد بودم,امتحان کردن مواد مخدر,نقطه مشترک بیماری اعتیاد,معتادان دردمند
پس از پنج سال مصرف شدید، نوعی حساسیت نسبت به ماده مخدر مصرفی ام را بروز کرد. هر بار که مصرف می کردم، بافت های اطراف محل تزریق از بین می رفت. در ابتدا توانستم این روند را با مصرف کورتیزون متوقف کنم، اما مدتی بعد حساسیتم عود کرد.

علاوه بر آن تمام عوارض جانبی داروهای استروییدی در من بروز کرد. آخرین بار که بستری شدم، سیستم ایمنی بدنم دیگر از کار افتاده بود و به لحاظ جسمی درب و داغان بودم. از آن بدتر، جانم بی نهایت افسرده بود و بی آن که خود بدانم، دچار تباهی روحانی شده بودم. انکار و خودفریبی من چنان عظیم بود که نمی توانستم ببینم به چه موجود رقت انگیزی بدل شده ام.

من منحصر به فرد بودم,امتحان کردن مواد مخدر,نقطه مشترک بیماری اعتیاد,معتادان دردمند
بعد، وارد یک مؤسسه درمانی شدم. آن جا بود که برای اولین بار، با پزشکهایی روبه رو شدم که خودشان معتاد بودند. آنجا اول از من پرسیدند که کمک میخواهم یا نه، و بعد این که آیا آماده ام برای بهبودی هر کاری لازم است بکنم یا نه.

برایم توضیح دادند که شاید لازم باشد از تمام مایملک مادی، عادت ها، حرفه همسر و خانواده، و حتی دستم صرف نظر کنم. من اولش پس زدم. با خودم فکر کردم من مشکلی ندارم که با کمی استراحت و آرامش برطرف نشود. با این همه، قول و قراری با آنها گذاشتم: گفتم بدون چون و چرا به دستورات شان گوش خواهم داد و به آن عمل خواهم کرد. این برای من بی شک نوعی تغییر بود، چون پیش از آن هیچوقت از کسی فرمان نبرده بودم. این اولین برخورد من با محبت قاطعانه بود که در NA بسیار به من کمک کرده است.

من منحصر به فرد بودم,امتحان کردن مواد مخدر,نقطه مشترک بیماری اعتیاد,معتادان دردمند
در آن ماه در بیمارستان، تغییر عظیمی در من به وقوع پیوست. مرا مجبور کردند تا در جلسات NA در بیرون از بیمارستان شرکت کنم. اوایل سرکشی می کردم. می گفتم این آدمها با من فرق دارند؛ اینها یک مشت آدم عملی و نشئه باز و قرصی و موادی و کوکائینی عامی هستند؛ من چه طور می توانم با اینها ارتباط برقرار کنم؟ اینها جور دیگری بار آمده اند.

تجربه هایی را که من دارم نداشته اند. به آنچه من به دست آورده ام نرسیده اند. اما وقتی گوش دادم، سرگذشت خودم را بارها و بارها از دهان همین آدمها شنیدم. اینها هم همان احساسات، گم گشتگی ها و خفت کشیدن های مرا تجربه کرده بودند. اینها هم درماندگی و نا امیدی کشیده و از همان دیو مهیبی که مرا شکست داده بود سیلی خورده بودند. با این همه می توانستند به گذشته شان بخندند و از آینده با تعابیر مثبت حرف بزنند. حال و هوای آنها انگار تعادلی بود میان جدیت و طنز، به همراه نوعی احساس مقاومت ناپذیر آرامش. من کشته و مرده چیزی بودم که این آدم ها داشتند.

این جا صحبت از صداقت بود و مدارا، پذیرش و وجد، آزادی و شجاعت و تمایل، و محبت و فروتنی. اما مهم ترین چیزی که شنیدم صحبت از خداوند بود. من مشکلی با مفهوم خدا نداشتم، چون خودم را جزو آدم های خداباور می دانستم. فقط نمی توانستم بفهمم که چرا خداوند مرا از یاد برده است. همیشه متکی به اراده شخصی ام بودم، و دعا کردن من به درگاه خداوند مثل بچه ای بود که از بابا نوئل تقاضای هدیه می کند.

استدلالم این بود که بدون اراده شخصی، هیچ تسلطی بر زندگی نخواهم داشت، و جان سالم به در نخواهم برد. بعد به من گوشزد کردند که شاید مشکل اصلا همین است. به من گفتند که شاید بهتر است اول جویای خواست خدا باشم، و بعد خواست خودم را با خواست او تطبيق بدهم. اکنون، من هر روز فقط برای آگاهی از خواست خداوند در مورد خودم و قدرت اجرایش دعا می کنم، و بقیه چیزها رو به راه می شود. دریافته ام هنگامی که پیوسته اراده و زندگی ام را به مراقبت خداوند بسپارم، نعمات او بیشمار است.

من منحصر به فرد بودم,امتحان کردن مواد مخدر,نقطه مشترک بیماری اعتیاد,معتادان دردمند
در روند آموختن، نوشتن، به کار گیری، و در نهایت زندگی کردن قدمهای دوازده گانه معتادان گمنام، من پا در طریقتی گذاشته ام که مرا به سوی رابطه جدیدی با خدایی که خود درک می کنم رهنمون شده است. همین یک مورد نشان دهنده قدرت تغییری است که این برنامه می تواند به وجود آورد. و این تغییر، هنگامی که به واسطه تعداد زیادی از معتادان مضاعف شود، از جهان جای بهتری خواهد ساخت؛ هم برای معتادان و هم برای غیر معتادان.

من منحصر به فرد بودم,امتحان کردن مواد مخدر,نقطه مشترک بیماری اعتیاد,معتادان دردمند
آنچه من بر اثر پیوستن به معتادان گمنام به دست آورده ام، همه بی مزد و منت و بدون قید و شرط به من هدیه شده، پس بر عهده من است تا به سهم خود این همه را بی مزد و منت به دیگران نیز بدهم. من دریافته ام یکی از راههای این کار، خدمت کردن است.

من منحصر به فرد بودم,امتحان کردن مواد مخدر,نقطه مشترک بیماری اعتیاد,معتادان دردمند
موهبت راهنما شدن از آن خدمت هایی است که نزد من جایگاه ویژه ای دارد. خداوند با خرد و شوخ طبعی بی انتهایش، ترتیبی داده که راهنمای مردان بسیاری با پیشینه های متفاوت باشم، تا یادم نرود که سابقا چه قدر دچار بیگانه هراسی بودم.

در بسیاری از مواقع، تنها نقطه مشترک ما همان بیماری اعتیاد است. تفاوت در موادی که مصرف می کردیم، در ریشه های قومی و نژادی، در زمینه های اقتصادی اجتماعی، گرایش های جنسی یا نظام عقیدتی، دیگر سد راه روابط سازنده و محبت آمیز بین ما نیست. تک تک این افراد بسی چیزها به من آموخته اند که این جا مجال گفتنش نیست، و ظاهرا آن «مسیر دوطرفه» که در مورد رابطه راهنما و رهجو از آن حرف می زنیم، سخت به نفع رشد و آگاهی فردی من بوده است. بده بستان من با معتادان ، که زمانی محور ترس های من بودند ، هستی مرا چنان پربار کرده که در هنگام ورود به NA، به هیچ وجه انتظارش را نداشتم.

من منحصر به فرد بودم,امتحان کردن مواد مخدر,نقطه مشترک بیماری اعتیاد,معتادان دردمند
انجمن معتادان گمنام، اکنون در حکم خانه و وطن من است. من رسالت خویش در زندگی را درک کرده ام، که همانا رساندن این پیام به معتادان دردمند است. امروز، از این که می توانم چنین رسالتی را به انجام برسانم، سخت شکر گزار خداوند و NA هستم. . .

آن تصور متفاوت بودن که روزگاری محور نگرش من بود، چیزی نیست جز یکی از ترفندهایی که این بیماری به واسطه آن می تواند مرا از شما جدا کند و باعث شود خود را برای بهبودی در NA «بی صلاحیت» ببینم. من درک کرده ام که شما نیز همچون من هستید. من دیگر نه از شما برترم نه پست تر. من محبت و رفاقت واقعی را در انجمن معتادان گمنام پیدا کرده ام. آن بیداری روحانی عظیمی که در من رخ داده، همین است که من معتادی هستم مثل دیگران ، من منحصر به فرد نیستم.

من منحصر به فرد بودم,امتحان کردن مواد مخدر,نقطه مشترک بیماری اعتیاد,معتادان دردمند

منبع : کتاب پایه

 

Visits: 29

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!