معشوقه اهریمنی,جشن افسردگی,وسوسه و هوس,هیولای اعتیاد,آغاز قدم بهبودی

معشوقه اهریمنی

معشوقه اهریمنی,جشن افسردگی,وسوسه و هوس,هیولای اعتیاد,آغاز قدم بهبودی

اولین روز آشنایی مان ،در ضیافت تنهایی در جشن افسردگی، روی صحنه ی نقره ای در حال رقصیدن دیدم اش، شیفته و عاشق رقص و اندام زیبایش شدم زیبا و دلفریب بود قشنگ می رقصید، واقعا به من حال داد، نشًه و سرخوش ام کرد او را بردم تو زندگی ام و با او ازدواج کردم .هر چه خواست به پاهایش ریختم آمد تو زندگی ام و شد رقیب همسرم هووی زنم ،به همه و همه چیز حسودی می کرد گفت من از آنها بهترم من تکیه گاهی ام که با اطمینان می توانی به من اعتماد کنی هیچ گاه پشت تو را خالی نمی کنم مطمئن باش از عشق من پشیمان نخواهی شد به او اعتماد کردم هرجا که رفتم او را با خود بردم هر کاری که خواست برایش کردم برای این که او را داشته باشم از هیچ کاری فروگزار نکردم یک روز گفت شغل تو بین ما جدایی می اندازد البته پولش خیلی خوبه ولی کارش خسته کننده است.

به خاطر او بیکار شدم تا وقت بیشتری با هم باشیم پس از مدتی گفت مگر مرا نداری؟ پس زن به چه دردت می خورد خودم هر خدمتی بخواهی برایت انجام می دهم به خاطرش از همسرم که ثمره ی هفت سال عشق من و تنها فرزندم بود جدا شدم و طلاقش دادم با او زندگی کردم پس از مدتی گفت عزیزم من از یک جا ماندن خسته شدم برویم مسافرت، گفتم. پدر و مادر و فامیل دارم گفت چه قدر سخت می گیری دوست و فامیل می خواهی چکار مگر مرا نداری؟ خانه و کاشانه را رها کردم با او راهی شهرها و بنادر شدیم بالاخره هرچی خواست و هرچه گفت قبول کردم شده بودم غلام حلقه به گوش او اختیار زندگی را از من گرفته بود زندگی ام را فدایش کردم به جز او دیگر کسی و چیزی برایم نمانده بود. معشوقه اهریمنی,جشن افسردگی,وسوسه و هوس,هیولای اعتیاد,آغاز قدم بهبودی

دوستش داشتم با او سختی ها و دربدری ها کشیدم دست به هرکاری می زدم تا فقط او را داشته باشم از او لذت می بردم زندگی بدون او برایم معنی و مفهومی نداشت مثل این که مرا طلسم کرده باشد. هیچ چیز برایم بدون او ارزش نداشت از زن فرزند و زندگی ام بیشتر دوستش داشتم. به او و خاطر او فکر می کردم گویی خون او در رگهایم جاری بود زندگی بدون او برایم غیر ممکن می نمود. در نهایت سی سال از بهترین روزهای زندگی و جوانی ام را فدای خواسته های او کردم رفته رفته از او خسته و دل سرد شدم دیگر توانم را گرفته بود نه می توانستم از او جدا شوم و بدون او زندگی کنم و نه قادر بودم او را تحمل کنم عمری را در کنار او گذراندم و هر آنچه را داشتم فدای او کردم حالا خودم هم از خودم خسته و بیزار شده بودم زندگی با او و بدون او برایم سخت و غیر ممکن شده بود. افکاری به هم ریخته و رفتاری سرکش و نا آرام داشتم واقعا به روزگار “چه کنم ” دچار شده بودم وسوسه ی با او بودن و داشتنش لحظه ای رهایم نمی کرد تاب و توانم را دیگر از دست داده بودم فکرم به جایی نمی رسید، دست نیاز و کمک دراز کردم و از دیگران تقاضای کمک و رهایی کردم ماجرای عشق و دلدادگی و اسارت ام را برایشان تعریف کردم گفتم معشوقه ام هیچ چیز به من نداده و هر آنچه را داشتم از من گرفته جوانی ام ،عمر ،همسر ،فرزند ،شخصیت ،خانواده اعتبار و حتی جسم و روح وروان مرا گرفته گفتند دوست عزیز این که میگویی عاشق و اسیر او شده ای و فرشته است.هیولایی زشت و بدترکیب است. هدف او جان تواست و می خواهد جانت را بگیرد. او به تو حال داد تا تو را بفریبد. معشوقه اهریمنی,جشن افسردگی,وسوسه و هوس,هیولای اعتیاد,آغاز قدم بهبودی

این هیولا تا آخر عمر با تو همراه است ولی رهایی از او غیر ممکن نیست. فقط می توانی او را ساکت و خواب کنی از او کناره گیری کن و مواظب باش بیدار نشود او را تحریک نکن مبادا دوباره بیدار شود و یقه ات را بگیرد و تا جانت را نگیرد دست از سرت بر نمی دارد قبول کردم و فعلا از او جدا شده ام و او را خواب کرده ام پس تا آخر عمر باید از بهبودی ام مراقبت کنم تا مبادا او بیدار و هوشیار شود و من دوباره غلام حلقه به گوش او شوم و با خون و جانم از او پذیرایی کنم با وسوسه و هوس ها و افکار پلید ش آشنایی دارم از نیروی برترم می خواهم از من در برابر او مواظبت کند. این بود ماجرای عشق و دلدادگی ام با دختر اهریمن مواد مخدر هیولایی که تا آخر عمر در درون ام است و مرا وسوسه به عشق بازی می کند. در NA درد و درمان را به من شناساندند و من متوجه شدم با رعایت یک سری اصول روحانی، مخصوصاً خدمت به دیگران می توانم از لاک خود بیرون بیایم و با نزدیک شدن به خدای مهربان از بیماری ام فاصله بگیرم.

مجله پیام بهبودی تابستان 1386 معشوقه اهریمنی,جشن افسردگی,وسوسه و هوس,هیولای اعتیاد,آغاز قدم بهبودی

معشوقه اهریمنی,جشن افسردگی,وسوسه و هوس,هیولای اعتیاد,آغاز قدم بهبودی

Visits: 38

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!