فقط نازک نارنجی ها,حق دارند گریه کنند,دوران مصرف,طعم اعتماد

فقط نازک نارنجی ها,حق دارند گریه کنند,دوران مصرف,طعم اعتماد


فقط نازک نارنجی ها حق دارند گریه کنند ,دوران مصرف,طعم اعتماد,تأسیس NA

فقط نازک نارنجی ها,حق دارند گریه کنند,دوران مصرف,طعم اعتماد

وقتی بچه بودم، اگر چیزی از پدر و مادرم می خواستم گریه را سر می دادم بزرگ تر که شدم، مثل بقيه کسانی که دوروبرم بودند یاد گرفتم که فقط آدم های نازک نارنجی حق دارند گریه کنند.

بعدها، در دوران مصرف، وقتی به ناامیدی مطلق رسیدم، بارها گریه کردم و آرزو کردم بمیرم تا از این همه بدبختی خلاص شوم. مدام نحیف تر و فرسوده تر شدم و خودم را بیشتر به ذلت کشاندم، اما نمردم.

فکر می کردم هیچ کس درک نخواهد کرد چه عذاب هایی کشیده ام، و هرگز نخواهم توانست با بلاهایی که بر سرم آمده کنار بیایم.

فکر نمی کردم دیگر هیچ وقت بتوانم گریه کنم. سنگ دل شدم، و به گفته خیلی ها، در اوایل دوران بهبودی شېبه وحشی ها بودم .

یک آدم وحشی که دیگر نمی تواند و نمی خواهد مصرف کند، و فقط در اعماق وجودش امیدوار است که چیزی به اسم شادمانی هم در زندگی وجود داشته باشد، یک آدم وحشی که با عواطف بشری بیگانه است،

اما در عین حال از ته دل آرزو می کند بتواند آن ها را احساس کند . فقط نازک نارنجی ها,حق دارند گریه کنند,دوران مصرف,طعم اعتماد

بعد NA را پیدا کردم، و NA مرا کشف کرد. زندگی ام بهتر و آرزوهای گم شده ام بیدار شد، دوباره طعم اعتماد کردن را چشیدم.

در دوران بهبودی دوستانی پیدا کردم، اتفاقی که پیش از آن به نظرم ناممکن بود. وارد دوره ای درخشان از زندگی ام شده، عاشق دختری شدم با هم ازدواج کردیم و هنوز با هم زندگی می کنیم، او هم در برنامه است. یکبار، وقتی داشتم از دردهای گذشته ام برایش حرف می زدم اشک در چشمانم جمع شد.

در واقع دلم می خواست گریه کنم، اما چیزی مانعم شد به این که فقط نازک نارنجی ها حق دارند گریه کنند . فقط نازک نارنجی ها,حق دارند گریه کنند,دوران مصرف,طعم اعتماد

پاییز گذشته، به آرزوی دیرینه ام رسیدم و به همایش جهانی NA در هونولولو رفتم. محشر بود. شرکت در این همایش قشنگ ترین و در عین حال سخت ترین تجربه زندگی من بود، چون من و همسرم با هم دعوا کرده بودیم و او همراه من نیامد.

وقتی داشتم کنار دریا موتورسواری می کردم، فکر کردم پنج سال پیش من کارتن خواب بودم، و حالا به این جا رسیده ام. بغض گلویم را گرفت اما باز هم نتوانستم گریه کنم، چون هنوز این فکر با من بود که فقط نازک نارنجی ها حق دارند گریه کنند. فقط نازک نارنجی ها,حق دارند گریه کنند,دوران مصرف,طعم اعتماد

چند روز بعد، در مراسم ششمین سالگرد تأسیس NA در شهرم پیچ، یکی از سخنران ها که به من لطف دارد، تعریف کرد که چه طور شش سال پیش NA در پیچ راه اندازی شد.

آن وقت بود که اتفاقی در وجود من افتاد. پس از سالهای سال، اشکم سرازیر شد – نه، راستش رسمأ به گریه افتادم. بیرون ریختن احساساتی که سال ها سرکوب شده بود، تجربه غریبی برای من بود. گریه کردن و درک این که NA زندگی مرا نجات داده، حال غریبی بود. و این حال بالاخره به من دست داده بود.

از آن روز به بعد، من هم حق دارم گریه کنم – و می دانید که فقط نازک نارنجی ها حق دارند گریه کنند.

فقط نازک نارنجی ها,حق دارند گریه کنند,دوران مصرف,طعم اعتماد

فقط نازک نارنجی ها حق دارند گریه کنند

 

منبع : مجله راه NA

Visits: 13

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!