شرکت منظم در جلسات علاج اصلی من است

شرکت منظم در جلسات علاج اصلی من است,کردار معتادگونه,بی تعادلی معتاد,شاخص بهبودی معتاد

من نزدیک سی سالگی هستم… سی سال پاکی! فکر می کردم سی سالگی باید مثل 5 ،10 و 20 سالگی، هنوز شگفت انگیز، فوق العاده و رویایی باشد؛ احتمال همه ی اینها هست و من نمی توانم آنها را حس کنم، دچار چالش هایی شده ام که آرزو می کنم هرگز درگیر آنها نمی شدم؛ اکنون در حال تلاش برای بازیابی آرامش و پذیرشی هستم که اغلب شاخص بهبودی ام بوده اند.

تردیدی ندارم که شرایط کلی زندگی ام هنوز بسیار خوب است، بخصوص وقتی آنرا با اولین روزی که پا به جلسه گذاشتم، مقایسه می کنم، در آن موقع تازه از زندان آزاد شده بودم، هیچ پولی و امیدی نداشتم و با اجبار به مصرفی توقف ناپذیر که داشت نابودم می کرد؛ همراه بودم، شغل، تحصیلات و جایی برای زندگی نداشتم، بدون هیچ تجربه ای که بتوانم روی آن حساب کنم و با رفتار و کرداری کاملا معتادگونه! زندگی می گذراندم.

با گذشت زمان، معجزه ی بهبودی برای من هم اتفاق افتاد؛ رفتار من تغییر کرد و بهتر شد، من یاد گرفتم بخندم و گریه کنم، دوستانی پیدا کردم و چگونگی ارتباط با مردم را یاد گرفتم.

آفتاب گرم به ترک های  روحم نفوذ کرد و برای اولین بار دوست داشته شدن را حس کردم، دورهی شگفت انگیزی در زندگی ام بود، همه چیز حتی سختی ها، شورانگیز بود، تمامی لحظه ها را زندگی می کردم و برای زندگی تازه سپاسگزار خداوند بودم.

 امروز و در نزدیکی سی سالگی، من با رنجش ام دست و پنچه نرم می کنم و نسبت به آینده ترس دارم، در جلسات بی ّ قرار و مکدر از یک رنجش شخصی هستم.

شرکت منظم در جلسات علاج اصلی من است,کردار معتادگونه,بی تعادلی معتاد,شاخص بهبودی معتاد
شاید اسکیت سواری در زمان کودکی را به یاد داشته باشید، ابتدا همه چیز خوب پیش می رفت و احتمالا در ادامه تعادلتان برهم می خورد، آن بی تعادلی ها ، تکان های مرگ، نامیده می شدند؛ هنگامی که تعادل شما به هم می خورد، حرکت در سرازیری بسیار خطرناک بود.

در بهبودی هم ، تکان های مرگ ، وجود دارد، وقتی که در رنجش و نفرت غرق می شوید و نمی توانید افرادی که به شما صدمه زده اند را ببخشید، این موضوع در قسمت های دیگر زندگی تان هم منتشر و باعث می شود، قدرت حفظ تعادل و بازگشت به سواری روان را از دست بدهید، این جایی است که هم اکنون در آن هستم، من در بدترین وضعیت خود در 30 سال گذشته ام و این ترسناک است.

اما همچنان یقین دارم که مصرف علاج درد من نیست، مصرف، بدترین بخش زندگی ام بود و هر روز بدون نمی دانستم هیچ اراده ای از خواب بیدار می شدم و واقعا چه خواهد شد.

بدترین دردهای من، در زمان مصرف بود، هر چقدر هم که مشکلاتم زیاد باشند هرگز نمی خواهم به مصرف مجدد روی بیاورم، در آخر اینکه ما هیچ گاه از مشکلات رها نمی شویم، من برخی از راه کارهای برون رفت از این شرایط را می دانم، اما بنظر می رسد برای عمل به آنها آماده نیستم، نمی توانم آنچه را اتفاق افتاده بپذیرم و از آن بگذرم….نمی توانم ببخشم.

مرزهای مشخصی ترسیم کرده ام، می دانم چه چیز درست و چه چیز نادرست است، این برای برخی افراد، قدمی بزرگ است، برخی کارها که حتما ً باید انجام می شد  انجام شده است.

شرکت منظم در جلسات علاج اصلی من است و ارتباط با دوستان بهبودی تکمیل کننده ی آن، من خدمت می کنم و سعی دارم مانند یک فرد بالغ رفتار کنم، گاهی با یک متخصص درمانی صحبت می کنم.

غذای سالم می خورم و تناسب اندامم را حفظ می کنم و سعی می کنم از فعالیت های اجبار گونه دوری کنم، می گویند ، زمان درد را التیام می بخشد ، من در مورد آن خیلی مطمئن نیستم. اما فکر می کنم زمان شکل و تجسم درد احساسی را تغییر می دهد و واقعا ً ایمان دارم که این کارهای کوچک سرانجام باعث تغییر خواهد شد،  ّامیدوارم به 40 سالگی برسم و حکایت بسیار متفاوتی را تعریف کنم.

نویسنده: گمنام
2018 November Today NA

شرکت منظم در جلسات علاج اصلی من است,کردار معتادگونه,بی تعادلی معتاد,شاخص بهبودی معتاد

ترجمه از مجله پیام بهبودی 

 

Visits: 42

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!