زندگی و مرگ در NA,معتاد جویای بهبودی,شور و حرارت NA,بیماری وخیم اعتیاد

زندگی و مرگ در NA,معتاد جویای بهبودی,شور و حرارت NA,بیماری وخیم اعتیاد


زندگی و مرگ در NA

زندگی و مرگ در NA,معتاد جویای بهبودی,شور و حرارت NA,بیماری وخیم اعتیاد

من اولین بار در آگست ۱۹۸۶ به NA آمدم. آن موقع چشمم دنبال تفاوتها بود، به همین دلیل رفتم و یک سال و نیم دیگر مصرف کردم. وقتی برگشتم، تسلیم شدم و آمادگی پیدا کردم هر کاری برای پاک ماندن لازم است بکنم.

وقتی وارد این برنامه شدم، دو پسر نازنین داشتم. دو سال که از پاکی ام گذشت، خدا سومین پسر را به من داد. من در دوران بهبودی تا جایی که میتوانم سعی کرده ام پدر خوبی باشم.

اشتباه هایی هم کردم، اما در عین حال یاد گرفتم به پسرانم عشق بورزم، حامی شان باشم و نیازهای شان را تأمین کنم، نه آن که مثل سابق فقط امر و نهی و سلطه جویی کنم، و طوری رفتار کنم که وجودشان پر از ترس بشود.

نمی خواستم روزگار پسرانم هم مثل من به نفرت و خشم و ترس و نادیده گرفتن موهبت حیات بگذرد. آنچه بیشتر اهمیت دارد و پسران من می بینند، اعمال و واکنش های من در شرایط مختلف است، نه چیزهایی که در حرف می گویم. من باید یاد می گرفتم که در مسیر NA ، گام بردارم و بکوشم تا از این اصول در تمام امور زندگی پیروی کنم، چون پسرهای من هم از صفات مثبتم تقلید خواهند کرد و هم از نقایص اخلاقی ام.

زندگی و مرگ در NA,معتاد جویای بهبودی,شور و حرارت NA,بیماری وخیم اعتیاد
در کار این برنامه راز و رمزهای زیادی هست. من در عمرم دو بار از پدرم شنیدم که دوستم دارد: یکی موقعی که تیم شیکاگو برز برنده مسابقات لیگ فوتبال شد، و یک بار هم در یک مهمانی شب عید. اما به شکرانه NA، سالهای آخر زندگی پدرم طور دیگری بود. در سال ۱۹۹۶، معلوم شد پدرم سرطان دارد و پسرهای من هر وقت میرفتند بیمارستان، می پریدند روی تختش و طبق معمول می گفتند : دوستت دارم بابا بزرگ!» من گفتن جمله «دوستت دارم» را در NA یاد گرفتم؛ گفتنش را به پسرانم یاد دادم، و در کمال تعجب، پسران من هم این جمله را به بدرم یاد دادند.

آن روز در بیمارستان، پیش چشم من، پدر غول پیکر من به پسرهایم جواب داد: «من هم دوستتان دارم.» من در مدتی که پدرم درگیر این بیماری بود کنارش بودم و او شش ماه بعد از دنیا رفت. به شکرانه NA، پدرم در حالی چشم از این جهان فرو بست که می دانست پسرهای من او را دوست دارند، و پسرهای من هم می دانستند پدربزرگشان آنها را دوست دارد. او در پنجاه و هشت سالگی، در نوزدهمین سال پاکی اش درگذشت.

برادرم سالها با بیماری اعتیاد جنگید. میدانست که من به جلسات NA می روم. گه گاهی از او دعوت می کردم با من بیاید. او راه های دیگری را برای مقابله با این بیماری امتحان کرد، ولی همه موقتی بودند. همیشه اعتیاد غلبه می کرد، و او مدام نحیف تر و نزارتر می شد. من در NA یاد گرفته بودم که یاری رسان هر معتاد جویای بهبودی باشم.

برادرم می دانست که خالصانه دوستش دارم، اما وقتی او در حال مصرف بود من ناگزیر بودم از دور دوست دارش باشم. این را هم می دانست که هر وقت آمادگی اش را داشته باشد، من با کمال میل او را به جلسه خواهم برد.

زندگی و مرگ در NA,معتاد جویای بهبودی,شور و حرارت NA,بیماری وخیم اعتیاد
در بیست و یکم ژوئن ۲۰۰۱ از بیمارستانی به من تلفن زدند. گفتند که برادرم تصادف بدی کرده. نمیدانستم شماره تلفنم را از کجا گیر آورده اند. به من نگفتند حالش خوب است، برای همین فهمیدم که وضعش خوب نیست. خودم را که به بیمارستان رساندم، از من خواستند شناسایی اش کنم چون جان به در نبرده بود. سر خونین و کبود آن جا افتاده بود: برادرم در سی و چهار سالگی از دستم رفت.

به سراع ساقی رفته ، مصرف کرده بود، و در راه برگشت به خانه، با سرعت زیاد به نرده های پلی کوبیده بود و در جا کشته شده بود. یک روز قبلش، برادرم برای ناهار به محل کار من آمده بود ، زمان و مکان مطمئن از ما همین بود. مدتی با هم بودیم، و برادرم موقع رفتن به من گفت: دوست دارم، برادر بزرگ»، و من هم جواب دادم: «من هم دوستت دارم.» به رهایی که در این برنامه یاد گرفته بودم، آخرین جمله ای که من به برادرم دوست دارم» بود. بعدها فهمیدم که کارکنان بیمارستان، اسم و تلفنم را از کارت ویزت من که از روز قبل در جیب برادرم مانده بود ، پیدا کرده بودند.

شاکرم از این که NA به من یاد داده که معتادان در حال جنگ را به کلی طرد نکنم. ای کاش برادرم به آنچه ما می توانستیم به او بدهیم علاقه مند بود و ای کاش تمایل داشت برای رسیدن به آن تلاش کند.

زندگی و مرگ در NA,معتاد جویای بهبودی,شور و حرارت NA,بیماری وخیم اعتیاد
باز هم قلبم شکست، جانم آزرده شد، و ایمان به بوته آزمایش در آمد. پسرهایم از پا درآمده بودند. من به کارهایی رو آوردم که یاد گرفته بودم: پرداختن به قدم ها، دعا، تماس با راهنما، جلسه رفتن، و رسیدگی به عزیزانم. من به بودن در کنار عزیزانم، چه اعضای NA و چه دیگران نیاز داشتم. دوستان انجمنی که از روز اول پاکی در کنار من بوده اند، در آن روزها تکیه گاه من بودند. و من می دانم که همیشه از همراهی آنان بهره مند خواهم بود.

زندگی و مرگ در NA,معتاد جویای بهبودی,شور و حرارت NA,بیماری وخیم اعتیاد
تا این جا، نوشتن برایم زیاد سخت نبود چون داغ این از دست دادن ها اندکی کهنه شده است. اما آنچه اکنون می خواهم بنویسم از آن چیزهایی است که امیدوارم بر سر هیچ کس نیاید. در این نه ماه گذشته، من امید و روحیه و شوق زندگی را به کلی از دست داده ام. دلم انگار چیزی جز خلئی بی انتها نیست. در این چند ماه، بیشتر از تمام عمرم گریه کرده ام.

تقریبا دو سال پیش، پسر بزرگم آمد که با من زندگی کند، و من متوجه شدم که او مصرف می کند. او می دانست من پانزده سال است که عضو فعال NA هستم. او با بیماری اعتیاد و بلاها و تباهی های همراه آن نا آشنا نبود. با هم سر شاخ شدیم. از سایر معتادان در حال بهبودی کمک خواستم که با پسر خودم که اعتیاد فعال زندگی اش را گرفته بود چه طور رفتار کنم. مصرف پسرم شدیدتر شد، و اولین بار که چرت زدنش را دیدم، قلبم شکست. یک سال گذشت و روزی پسرم به من گفت که دیگر هیچ امیدی برای زندگی یا پاک شدن ندارد.

بعد پسرم به این نتیجه رسید که کمک بگیرد و در مارچ ۲۰۰۴ به NA آمد. با هم به چند جلسه رفتیم، اما پسرم دلش می خواست خودش تنهایی به جلسه برود بعد برنامه ای برای خودش در پیش گرفت و کم کم شروع کرد به در میان گذاشتن افکار و احساساتش با من، آن هم به شکل عمیقی که پیش از این هیچ وقت سابقه نداشت.

ما بخشی از دلخوری های کهنه را حل و فصل کردیم، و من از این بابت و شاکرم. کم کم آن شور و حرارت NA در پسر من هم به وجود آمد.

زندگی و مرگ در NA,معتاد جویای بهبودی,شور و حرارت NA,بیماری وخیم اعتیاد
بین ما آمده: «کسانی که مرتب در جلسات شرکت می کنند پاک می مانند». با پسرم، وقتی من شهرمان را ترک کردم که به افغانستان بروم، دیگر شرکت مرتب در جلسات را ادامه نداد. من می دانستم که نمی شود آدم این برنامه را از وجود خودش به دیگری ارمغان کند، هر چند آرزو داشتم بتوانم این کار را در حق پسرم بکنم.

او در اواخر نوامبر ۲۰۰۴ لغزش کرد. از سفر که برگشتم، پسرم را دیدم که بر اثر بیش مصرفی، نیمه جان روی تخت بیمارستان افتاده و پوست و استخوان شده است. وقتی به هوش آمد، به من گفت دیگر هیچ امیدی ندارد و فقط می خواهد گوشه ای بنشیند و تا آخر عمر مصرف کند. گفت به اندازه من قوی نیست و نمی تواند پاک بماند. به پسرم اطمینان دادم که اگر من توانسته ام پاک بمانم، او هم میتواند. بغض گلویم را گرفته بود.

از آنجایی که مدت ها بود از محل مان دور مانده بودم، تصمیم گرفتم دوباره نود روز به نود جلسه بروم تا با معتادان در حال بهبودی آن منطقه آشنا بشوم و دوباره به کارهای خدماتی بپردازم.

می دانستم که اگر این «نود در نود» را انجام ندهم و زیر پایم را دوباره محکم نکنم، وقایع آینده مرا از پا خواهد انداخت.

زندگی و مرگ در NA,معتاد جویای بهبودی,شور و حرارت NA,بیماری وخیم اعتیاد
در اوایل دسامبر، پسرم به یک مرکز درمانی دیگر رفت، اما دلش نمی خواست کسی به ملاقاتش برود و تلفن هم به ندرت می کرد. وقتی به من تلفن زد، پرسیدم به جلسات NA می رود یا نه. گفت: «از کریسمس به این طرف، بروبچه های NA دیگر این جا نمی آیند.» آخر ژانویه، پسرم تصمیم گرفت به یک خانه بین راهی در فرنیا برود. به من که گفت، موافق نبودم. به پسرم گفتم دفعه قبل بدجوری لغزش کرده، و می ترسم دیگر زنده نبینمش.

قبل از این که به اتفاق مادرش به ایستگاه برود، رفتم و با چشمان اشک بار در آغوشش کشیدم و با او خداحافظی کردم ،پسرم چشم های خیس مرا که دید، از من پرسیدم حالم خوب است یا نه. در جواب نمی توانستم حرف بزنم، و با سر اشاره کردم که خوبم. پسرم می دانست من نمی خواهم او برود. اما او تصمیمش را گرفته بود و کاری از دست من برنمی آمد.

پسرم سوم فوریه از آن مرکز درمانی بیرون آمد و پنجم فوریه به خانه بین راهی رفت. ما به تازگی در آن مرکز درمانی یک جلسه زندانها و بیمارستانها راه اندازی کرده بودیم، و درست همان روزی که پسرم آن مرکز را ترک کرد، من گردانند پنل شده بودم.

زندگی و مرگ در NA,معتاد جویای بهبودی,شور و حرارت NA,بیماری وخیم اعتیاد
یک هفته بعد، پسرم از آن خانه بین راهی تلفن زد. به نظرم رسید بدجوری نگران است، و گفت می ترسد چون او و هم اتاقی اش شب قبلش لغزش کرده بودند. بعد جمله ای را گفت که من در آرزوی شنیدنش بودم: «می خواهم برگردم خانه.» نسبتا احساس راحتی خیال کردم، اما هنوز اطمینان نداشتم چون می دانستم معتاد در حال مصرف برای پول خیلی چیزها ممکن است بگوید.

برایش یک بلیت قطار فرستادم. فردایش راه افتاد که بیاید خانه و با من و پسر دیگرم زندگی کند. روز بعد، مادرش تلفن کرد. خیال کردم می خواهد مطمئن شود که من حتما دنبال پسرمان به ایستگاه قطار خواهم رفت. اما در اشتباه بودم.

زن سابقم داشت دیوانه وار گریه می کرد. بی مقدمه گفت: «پسرمان مرد!» باورم نمی شد ، پسرمان قرار بود تا حالا رسیده باشد. قلبم ریخت و زنم گفت جسد پسرمان را در کانزاس سیتی، در دستشویی قطار پیدا کرده اند. باز مصرف کرده بود، و این بار جانش را سر این کار گذاشت.

من دیگر نمی توانستم پسرم را در آغوش بکشم، یا با او بخندم. دیگر نمی توانستم با او به ماهیگیری با سینما بروم. یک روز برادر زاده ام گفت پسرم در دل ما زنده خواهد بود. اما من خودخواهم: دلم می خواهد پسرم در کنار من زنده باشد. قرار نیست پسرها قبل از پدرشان بمیرند.

کنار آمدن با این مصیبت دگرگون کننده، سخت دشوار بوده است. منظره پسرم که در تابوت خوابیده بود، قلبم را پاره پاره کرد. من بارها در ذهنم انواع و اقسام کاش می شد، شاید می شد، بایست می شد، فقط اگر می شد» ها را دوره کرده ام. هر کاری از دستم بر می آمد کردم. من پسرم را خالصانه دوست داشتم، و همیشه آماده کمک به او بودم.

زندگی و مرگ در NA,معتاد جویای بهبودی,شور و حرارت NA,بیماری وخیم اعتیاد
پرداختن به قدم ها باعث شده احساس گناه و حسرت در من نسبتا فروکش کند. یاد گرفته ام تأثیر گذاری کسانی را که دوستشان دارم و به آنها احترام می گذارم و تحسین شان می کنم، پنهان نکنم. در ضمن، باید در کنار خانواده ام و دوستانی باشم که مصیبتی دچار شده اند، حتی اگر احساس معذب بودن بکنم و ندانم چه باید بکنم ، فقط کافی است در کنارشان باشم؛ و لازم نیست دنبال هیچ جمله معجزه آسایی بگردم.

جان کلام این است که اگر معتادان گمنام نبود، من قدرت کنار آمدن با مرگ ، برادر و بدتر از همه، پسرم را نداشتم. این سفر ادامه دارد. من در جلسات خیلی چیزها آموخته ام، و چه بسیار آموختنی ها که در جلسات بعد و بعدی در انتظار من است. در این نه ماه اخیر، در ناحیه ما چهار نفر بر اثر بیش مصرفی مردند. مرگ ناشی از بیماری اعتیاد شوخی نیست. اعتیاد یک بیماری وخیم و مرگ آور است. اما امروز، من امکان انتخاب دارم.

زندگی و مرگ در NA,معتاد جویای بهبودی,شور و حرارت NA,بیماری وخیم اعتیاد
بله، در دوران بهبودی درد و مصیبت هم هست، اما در عین حال سلوک در طریق NA چنان پرموهبت است که من تصورش را هم نمی کردم. خیلی از آرزوهای من در دوران پاکی به واقعیت پیوسته، مثلا بین ما هفت خواهر و برادر، فقط من توانستم مدرک دانشگاهم را بگیرم. به بسیاری از کشورها سفر کرده ام و این بخت را داشته ام که در جلسات NA در ژاپن، ترکیه، هند و مالزی شرکت کنم.

سال قبل من به آلمان، ازبکستان و افغانستان سفر کردم. سفر بهبودی ادامه دارد، همچنان که من هم آرام آرام یاد می گیرم با درد از دست دادن پسر مهربان، همراه و خوشگلم کنار بیایم. امیدوارم او از آن بالا مراقب من و برادرش باشد.

من خداوند یا کس دیگری را بابت مرگ پسرم مقصر نمی دانم. پسرم به اختیار خودش ، آن سوزن را در رگش فرو کرد؛ و پیامد این کار مرگ بود. داشت می آمد پیش من، اما جایی در میان سفر، بیماری اعتیاد کار خودش را کرد. : امروز می دانم که زندگی گران بهاست، و سعی می کنم قدر این فرصت کوتاه را بدانم ، تا جایی که بتوانم سعی می کنم همیشه در خدمت تازه واردها باشم. من ” همان کارهایی را می کنم که در آن نود روز اول، مرا پاک نگه داشت.

زندگی و مرگ در NA,معتاد جویای بهبودی,شور و حرارت NA,بیماری وخیم اعتیاد

منبع : کتاب پایه

Visits: 55

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!