دستت رو به من بده و بلند شو !

دستت رو به من بده و بلند شو !,معتاد افراطی,اعتیاد چرخه ی باطل,چالش های اعتیاد,آثار مخرب اعتیاد

دوران باشکوه جوانی ام ، پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه و استخدام در یک شرکت آغاز شد ، پله های ترقی را یکی یکی بالا می رفتم ، در زندگی برنامه ریزی و هدف داشتم ، در ابتدای راه بودم ، بلند پروازی هایم بسیار زیاد بودند ، و می خواستم هر چه زودتر به اهدافم برسم .

اما برای رسیدن به تمام خواسته هایم ، نیاز به زمان بود ، و نقص عجول بودن من ، مانع صبوری من می شد ، برای همین احساس می کردم باید از چیزی کمک بگیرم تا کمی بی خیال اوضاع بشوم ، خیلی زود با مصرف ، نوشیدنی الکلی ، احساس سرخوشی و بی خیال بودن را تجربه کردم .

از آنجایی که بیماری اعتیاد در وجودم نهفته بود ، خیلی زود تبدیل به یک معتاد افراطی در مصرف الکل شدم ، اینقدر مصرف می کردم تا از هوش می رفتم ، خیلی از مواقع بعد از مصرف ، برای بازگشت به منزل دچار مشکل می شدم و نمی توانستم ، مسیر برگشت به خانه را پیدا کنم ، به اجبار شب را در خیابان ها یا پارک ها به صبح می رساندم .

وقتی صبح به خانه برمی گشتم ، پدر و مادرم را می دیدم که چقدر نگران من بوده اند و تا صبح بدنبال من می گشتند ، ولی برایم زیاد مهم نبود ، با یک عذر خواهی ساده و گفتن اینکه دیگر تکرار نمی شود ، جریان را خاتمه می دادم . دستت رو به من بده و بلند شو !,معتاد افراطی,اعتیاد چرخه ی باطل,چالش های اعتیاد,آثار مخرب اعتیاد

این روند به مدت 3 سال دیگر ، ادامه داشت ، طی این مدت ، پدر و مادرم در اثر یک تصادف رانندگی جان خودشان را از دست دادند و مرا برای همیشه ترک کردند ، از تمام مایملک پدرم ، یک خانه و یک اتومبیل ، برای من باقی مانده بود که آنها را در راه مصرف الکل از دست دادم .

شبها برای رفع خماری ناشی از عدم مصرف الکل در خیابان ها و بارها ، از این و آن کمک می گرفتم ، تا بتوانم با نوشیدن مقداری الکل ، از درد خماری رها شوم .

زندگی یکنواخت و کسل کننده من ، گویا پایانی نداشت و  چرخه ی باطل اعتیاد هر روز تکرار می شد ، هیچ کسی ، در این دنیا برای من باقی نمانده بود ، نه خانواده ای ، نه دوستی و نه هیچ کس دیگری ! دستت رو به من بده و بلند شو !,معتاد افراطی,اعتیاد چرخه ی باطل,چالش های اعتیاد,آثار مخرب اعتیاد

رویارویی با چالش های اعتیاد برایم بسیار سخت بود ، آثار مخرب اعتیاد و دردهای ناشی از عدم مصرف ، همه و همه کافی بود تا از نفس بیفتم .

یک شب از فرط درماندگی در گوشه ای از یک پارک نشسته بودم ، مدت 18 ساعت بود که نتوانسته بودم ، الکل تهیه و مصرف کنم ، در حال ضجه زدن و راز و نیاز با خداوند بودم ، از او کمک می خواستم ، احساس عجیبی داشتم ، انگار منتظر معجزه ای از سوی او بودم !

در آن حال عجیب ، یک دفعه سایه شخصی را بالای سرم دیدم ، او بمن گفت : (دستت رو به من بده و بلند شو !)

بی اختیار دستم را به سوی او دراز کردم و او دستم را گرفت و از زمین بلند شدم ، به من گفت همراه من بیا ، کمی با هم راه رفتیم ، نامش استیو بود ، او که اکنون راهنمای من است ، آنشب برای پیاده روی شبانه ، به آنجا آمده بود و بخواست خداوند ، تمام صحبت های مرا شنیده بود و بی اختیار به سمت من آمده بود !

صحبت های آنشب استیو درباره معتادان گمنام و نحوه آشنایش با انجمن ، مثل یک شوک الکتریکی بود ، که مرا گرفت و جذب خود کرد ، او زندگی خودش را آنشب برای من بازگو کرد ، که چطور توانسته بود توسط NA ، خطرناکترین ماده مخدر را که سالیان طولانی درگیرش بوده ، کنار بگذارد و پاک شود !

راه پاک شدن ، توسط شرکت در جلسات بهبودی و حضور در کنار دوستان بهبودی ، برایم مهیا شد ، و توانستم با یاری آنها و بخواست خداوند مهربان ، مصرف الکل را برای همیشه کنار بگذارم.

اکنون مدت 11 سال و چهارده روز از آن شب می گذرد و من همچنان در مسیر بهبودی هستم و استیو نیز بعنوان راهنما ، طی این مدت در کنارم بوده است ، خداوند را سپاسگزارم ، بخاطر روزهای خوبی که طی این مدت سپری کرده ام ، از استیو و سایر دوستان بهبودی ام که طی این مدت در کنارم بوده اند ، سپاسگزارم ، از معتادان گمنام سپاسگزارم ، بخاطر فضای امن بهبودی ، که برای همه معتادان در حال بهبودی فراهم نموده است .

دستت رو به من بده و بلند شو !,معتاد افراطی,اعتیاد چرخه ی باطل,چالش های اعتیاد,آثار مخرب اعتیاد

نویسنده : (ادوارد)

دستت رو به من بده و بلند شو !,معتاد افراطی,اعتیاد چرخه ی باطل,چالش های اعتیاد,آثار مخرب اعتیاد

منیع : مجله الکترونیک صدای بهبودی معتادان گمنام

 

 

 

Visits: 34

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!