تجربه من از مفهوم ترس,نفرت دروغ ترس,دستاویز معتاد,انکار و اعتیاد,روحانیت بهبودی,

تجربه من از مفهوم ترس

تجربه من از مفهوم ترس,نفرت دروغ ترس,دستاویز معتاد,انکار و اعتیاد,روحانیت بهبودی

خدایا شکر که امروز توانسته ام درون خود را نگاه کنم و از خود بپرسم که من کیستم؟ خدا را شکر که امروز می توانم بر روی نواقص خود کمی مکث کنم، آنها را ببینم، جنگ نکنم، بلکه با آنها مدارا نمایم و کمرنگ شان کنم، نواقصی که سال ها در کنار من بودند و من آنها را نمی دیدم ولی امروز احساس می کنم که توان پرداختن به این نواقص را دارم. چون NA ابزاری در اختیار من گذاشته است که قدرت تغییر دادن شان را با یاری نیروی برتر پیدا کرده ام، اعتقاد من در گذشته این بود که توانایی برخورد و تغییر دادن هر پدیده ای را دارا هستم و اندیشه و تفکرم از چنان قدرتی برخوردار است که به هیچ کس احتیاج ندارم، غافل از آن که با کوهی از آشفتگی، از خود بیگانگی، خود محوری، غرور، خود بزرگ بینی و فرصت طلبی، و … ده ها نقص دیگر مواجه بودم و تمامی این عوامل دست به دست هم داده و در من وجودی پر از نفرت، دروغ و ترس را ساخته بودند . در نهایت انسانی شده بودم از درون پوسیده و از بیرون تکیده و شکست خورده و پریشان. دستاورد این نواقص، ایجاد خلا و شکافی شد که درونم را از روحانیت و معنویت تهی نمود و باطنم مملو از نا ارزش هایی گردید که به هیچ نمی ارزید. وسیله ی این از خود بیگانگی، توجیه و بهانه ها و دستاویزهایی بود که با دیوار بزرگی بنام انکارآن را حصار بندی کرده، تا خویشتن واقعی ام را در پشت آن پنهان کنم و رفتارم را توجیه نمایم و در این پنهان کاری اعتیادی ناشی از بیماری دوباره آشفته زندگی کنم و بگویم که من نیز وجود دارم! من این زندگی سراسر آلوده را با مصالحی به نام نواقص ساخته بودم و در واقع بنیانش متزلزل می نمود و با کوچکترین تلنگری می توانست ویران گردد که گردید.

آشنایی با NA دیدگاه مرا تغییر داد و فهمیدم که بیماری اعتیاد عامل رفتارهای ناهنجار من است و مرا وادار به اجبار مصرف مواد مخدر می کند تا بلکه آرام شود. این بیماری تمامی ارزش های انسانی ام را در زیر خاک تباهی مدفون نمود. از لحاظ روحانی مرا به خود محوری های ترس آلود کشاند و از لحاظ روانی به آشفتگی و دیوانگی، NA نگاهی تازه به من ارزانی داشت، مرا با بیماری ام آشنا کرد، خصوصیات آن را که سال ها به من چسبیده بود برایم آشکار نمود. ریزه کاری های این بیماری را به من فهماند و احساس زندگی را نوید داد ، چراغ امید را در دلم روشن کرد و “پوچی زندگی” را با کلمات روحانی به “باور و پذیرش و تسليم” تبدیل کرد. مراکه سالها رنج دوری از خدا را تحمل می کردم با نیروی برتر آشنا کرد و اندیشه ی یافتن راه حلی از طریق خداوند برای سلامت عقل را به من آموخت و مرا جهت عبور از راه پر نشیب و فراز بیماری ام به دست راهنمایی سپرد تا او “بلد راه” باشد. “اعتماد” را به من یاد داد که به فردی اعتماد کنم و در جهت بهبودی نواقص شخصیتی خودرا بشناسم و کمبودهای اخلاقی ام را از طریق خداوند بدان گونه که او را درک می کنم کم رنگ کنم.

تقابل معنویت با بیماری من

تجربه من از مفهوم ترس,نفرت دروغ ترس,دستاویز معتاد,انکار و اعتیاد,روحانیت بهبودی

 من به عنوان یک بیمار احساس می کنم که بیشتر نواقص شخصیتی و کمبودهای اخلاقی ام ریشه در ترس دارد و سر منشأ تمامی این ها به نوعی به ترس های من مربوط می شود. شاید در نگاه اول غیر ممکن باشد ولی امری است واقعی، چون من بیمار سال ها درگیر مصرف مواد مخدر بودم و در شروع، ترس از عدم مصرف مواد باعث رعشه در اندام و آشفتگی در افکارم می شد و تمامی ابعاد روحانی ام تحت تأثير القائات مواد به فراموشی سپرده می شد و تنها جسمم برای زنده ماندن اجبارا تن به مصرف داد و تقابل معنویت و بیماری ام در من خلائی به وجود آورد که از خداوند دور شدم، از معنویت فاصله گرفتم و آرامش و امنیت در زندگی ام جای خویش را به “ترس” سپرد، در زندگی من “ترس” به این گونه معنی شد. روبرو نشدن با هر پدیده ای که نوعی “فرار – گریز ” از آن قلمداد شود و مرا مجبور به عقب نشینی از آن پدیده کند برای من ترس نام دارد و ترس دقیقا با شخصیت من به عنوان یک معتاد، هماهنگ و یکی از ارکان تخریب شخصیتی من است.تجربه من از مفهوم ترس,نفرت دروغ ترس,دستاویز معتاد,انکار و اعتیاد,روحانیت بهبودی

من به عنوان یک معتاد، قدرت رویارویی با پدیده ای اجتماعی مثل خانواده ، اجتماع ، قانون و … را ندارم. چون می ترسم با آنها روبرو شوم. چون می ترسم واقعیت ها مرا به انزوا ببرد، برای من ترس نیز یک فکر است و مانند وسوسه به بدنه ی فکر من می چسبد و من سال هاست آن را روی دوش خود حمل می کنم و به عنوان تغذیه کننده ی تمامی نواقص در درون من جا خوش کرده و مجال بهبودی را از من می گیرد و به یک سری از نواقص و کمبودهایم مانند حسادت ، دروغ گویی، پنهان کاری، خجالت، افراط و تفریط و ماسک زدن هایم فرصت خود نمایی و رشد می دهد. و به تجربه دریافته ام تا زمانی که در این پازل پریشان زندگی می کنم به هیچ عنوان قادر نیستم قطعات زندگی را کاملا بچینم و تنها زمانی توانستم این کار را انجام دهم که با کمک قدمها مخصوصا قدم چهارم از این پازل فاصله گرفتم و توانستم آن را کاملا دیده و آگاهی از خویش پیدا کنم. حالا سعی دارم که راحت هر قطعه را در جای خویش بنشانم هر چند انجام آن سخت است اما غیر ممکن نیست. من یک باره معتاد نشدم پس به یک باره نیز بهبودی پیدا نخواهم کرد و این کار به صورت یک فرآیند برایم ادامه خواهد داشت، تجربه ی من از “ترس” به عنوان سر منشا بیماری اعتیاد شاید به خاطر وجود نمونه های زیر در زندگی ام است: تجربه من از مفهوم ترس,نفرت دروغ ترس,دستاویز معتاد,انکار و اعتیاد,روحانیت بهبودی

1.«اعتماد»: منِ معتاد به کسی اعتماد نمی کردم چون می ترسیدم که اگر به کسی اعتماد کنم بعداٌ چه ضمانتی در پایداری این اعتماد وجود دارد. اگر به من خیانت کرد آن وقت چه کنم و ناچار می ترسیدم و بی اعتمادی را بر پایه ی ترس بنا می گذاشتم چون از این که فردی به من خیانت کند، می ترسیدم.

۲. «دروغ گویی»: احساس من معتاد از دروغ گفتن این بود که اگر راست بگویم آن وقت مردم متوجه خواهند شد که من واقعی ام کیست، هویت واقعی ام چیست لذا از ترس فاش شدن هویت واقعی ام دروغ می گفتم و خود را غیر از آن چیزی که بودم، نشان می دادم.

۳. «خجالت»: اگر من احساساتم را بدون پرده و رک بیان کنم دیگران در مورد من چگونه قضاوت خواهند کرد؟ چگونه می توانم این گونه برخورد کنم. می ترسم آبرویم برود، آن وقت دیگر نمی توانم زندگی کنم پس بهتر است تودار بمانم.

۴. «شتاب و عجله» من می ترسم اگر عجله نکنم بعدا فرصتی برای آینده پیدا نخواهم کرد. می ترسم این فرصت طلایی از دست برود و تا می توانم و هرجور که می توانم باید سریع به خواسته هایم برسم . حتی وقتی هم عجله ندارم ، بی اختیار عجله دارم ! مثلا بارها شده بدون این که عجله داشته باشم، چراغ قرمز را رد می کنم. شتاب و بی حوصلگی خیلی به من صدمه زده است.

۵. «ماسک زدن»: من از این می ترسم که مبادا چهره، اعمال و شخصیت واقعی ام برملا شود. برای زندگی با مردم احتیاج به چهره ای غیر از چهره ی اصلی ام دارم و مجبورم نقش های متفاوت ایفا نمایم و از ماسک های گوناگون استفاده کنم. همین نیاز به فریب کاری همیشه درون مرا به هم می ریخت و هنوز هم گاهی آزارم می دهد.

۶. «تصمیم گیری» من از این می ترسم که اگر این کار را انجام دهم و در آخر اگر با شکست مواجهه شدم چگونه خود را خواهم بخشید. چگونه بعد از این تصمیم گیری ناعاقلانه با زندگی و خودم مواجه شوم؟ از روی ترس بیشتر به شکست فکر می کنم تا موفقیت و همین احساس ترس از شکست فرصت های طلایی زیادی را در زندگی از من سلب کرده است.

۷. «حسادت»: من بیمار چون توان و طاقت دیدن خوشبختی و رشد دیگران را ندارم و از این می ترسم که اگر او رشد کند و پیشرفت نماید حقارت من برملا خواهد شد و در من ایجاد نوعی احساس شکست به وجود خواهد آمد، افکارم می پیچید و چون فکر می کنم نمی توانم با او رقابت کنم، ناچار از روی ترس، حس حسادت به من دست می دهد. حس حسادت آسودگی را در من از بین می برد.

۸.«گوشه گیری»: من از ترس روبرو شدن با واقعیت ها مجبور به فرار و عقب نشینی و فرو رفتن در خود می شوم تا به نوعی بتوانم کمبودهایم را در تنهایی و در خیال بافی های بیمارگونه پنهان نمایم، ترس مرا گوشه گیر و منزوی می کند و به تصور خودم مرتب در تلاش هستم که از مردم فاصله بگیرم تا مثلا حاشیه ی امنیتی برای خود دست و پا کنم.

۹. «خود بزرگ بینی»: من چون می ترسم شخصیت و افکار کوچکم مرا در باورهای مردم کوچک جلوه دهد لذا مجبور هستم به ادامه ی اعمالی که غیر واقعی و از روی کبر و غرور و فیس و افاده است، مبادرت کنم. در واقع خودم می دانم که همین ژست داشتن ها، نشانه ی اصلی نداشتن ها است.

۱۰. «عدم پذیرش مسئولیت»: من از این می ترسم که اگر به من کاری را محول نمایند و توان انجام آن را نداشته باشم ممکن است در زندگی ام ایجاد مشکل نماید. بنابراین چراباید پایم را از گلیم خود درازتر کنم و برای توجیه ترس هایم مجبور به شانه خالی کردن از زیر بار آن مسئولیت می شوم. از روی ترس فکر می کنم همه بهتر از من انجام می دهند. ترس هایم باعث می شود که به ندرت از خودم تست بگیرم، شاید من هم بتوانم.

من از برنامه و راهنمایم کمک های زیادی گرفتم تا بتوانم قدری در مقابل ترس هایم، واکنش های منفی نشان ندهم و در واقع از مقدار ترس هایم، بکاهم.

در واقع اصول روحانی انجمن معتادان گمنام این راه کارها را در قالب کارکرد قدم ها این گونه به من آموخت:

1.رعایت اصول قدم اول که پذیرفتم و اقرار کردم که ترس یکی از معضلات من معتاد است و باید قبول کنم که در مقابل این ترس، شکست خورده ام و نیاز به کمک دارم و دست های خود را به علامت تسلیم بالا بردم.

٢. با در خواست کمک از نیروی برتر از او خواستم که به من در از بین بردن این نقص کمک کند. تجربه من از مفهوم ترس,نفرت دروغ ترس,دستاویز معتاد,انکار و اعتیاد,روحانیت بهبودی

در قدم ششم به خوبی پی بردم که هرچه آگاهی من نسبت به نواقص اخلاقی ام کمتر باشد رشد ترس در من بیشتر است و مرا در زندان پریشانی ها و نگرانی های ناشی از بیماری اعتیاد محبوس می کند ولی اگر آگاهی و شناخت من از خودم بیشتر شود زودتر می توانم عوامل ترس هایم را بشناسم و با تمرین اصول روحانی مخصوصا اعتماد به خداوند کمی از شراین ترس لعنتی خلاص شوم. چون در قدم سوم به خوبی متوجه شدم که ایمان به خداوند در زندگی روزمره ام و جایگزین کردن خدا محوری و صداقت به جای اعمال گذشته می تواند به نوعی عوامل هراس انگیز زندگی گذشته و ترس های آینده را از من بزداید و آرامش حضور نیروی برتر را به جای اغتشاش و ترس ناشی از بیماری قرار دهد. من از این تغییر حالت خود در قدم سوم خیلی لذت بردم. تجربه من از مفهوم ترس,نفرت دروغ ترس,دستاویز معتاد,انکار و اعتیاد,روحانیت بهبودی

این احساس خوب من و دوری از ترس ها به خاطر نزدیکی به خدا در قدم یازدهم تکمیل تر شد. به این ترتیب که زمانی که احساس قرار گرفتن در بن بست و تنگنای زندگی می کنم، به نوعی خویشتن را به خداوند مهربان نزدیک تر کرده و احساساتم را به او می گویم و از او میخواهم تا اراده اش را در زندگی من نشان دهد و به من بیاموزد که امروز چگونه قدرت اجرایی اش هستم، پس دیگر ترس برایم معنایی نخواهد داشت، چون توانسته ام هر لحظه حضورش را حس کنم و در نتیجه احساس قدرت میکنم نه ترس. من به تمرین نیاز دارم به قول کتاب پایه که می گوید فرایند بهبودی پیچیده نیست و خیلی ساده اما جدی است. و خدای را سپاس گزارم که قدرت و توان شناخت بیماری ام را وسیله ای برای رسیدن به قله ی رهایی و آزادی قرار داده است و از خداوند طلب پاکی امروز را برای خود و دیگران خواهانم تا هیچ فردی از بیماری اعتیاد در عذاب نباشد.

مجله پیام بهبودی بهار 1386 تجربه من از مفهوم ترس,نفرت دروغ ترس,دستاویز معتاد,انکار و اعتیاد,روحانیت بهبودی

تجربه من از مفهوم ترس,نفرت دروغ ترس,دستاویز معتاد,انکار و اعتیاد,روحانیت بهبودی

Visits: 3031

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!