بازگشت به خانه,پاک ماندن در دنیای بیرون

بازگشت به خانه,پاک ماندن در دنیای بیرون


بازگشت به خانه

بازگشت به خانه,پاک ماندن در دنیای بیرون

دو روز به عید شکر گزاری مانده بود که من بالاخره از زندان ایالتی آزاد شدم. ده سال بود که زندانی بودم، و می گویند دانش بشر هر پنج سال دو برابر می شود. خدا می داند که چه قدر از زندگی عقب افتاده بودم. ولی به هر حال، بیرون آمدن از در زندان برای خودش عالمی داشت . بازگشت به خانه,پاک ماندن در دنیای بیرون

من در حبس در جلسات NA شرکت کرده بودم، و واقعا خیال می کردم آماده برگشت به جامعه هستم. با یک نفر که توی جلسه زندان دیده بودم ولی زیاد نمیشناختمش، بیرون زندان قرار گذاشته بودم که با ماشین بیاید و مرا به اولین جلسه ام ببرد، و بعد هم به یکی از خانه های بین راهی برساندم.

در ضمن امیدوار بودم که راهنمای من هم بشود، چون راهنمای خودم هنوز توی زندان بود. صبح زود، ساعت هفت و ربع، از در زندان آمدم بیرون و دیدم هیچ اثری از رفیق مان نیست. فوری دلشوره يقه ام را گرفت! چک مختصری داشتم که باید نقدش می کردم. بازگشت به خانه,پاک ماندن در دنیای بیرون

چند لحظه منتظر ماندم، اما کسی نیامد. تصمیم گرفتم پیاده راه بیفتم سمت مرکز شهر، که فاصله زیادی تا آن جا نداشت. توی ذهنم بنا کردم به تکرار جملات همان جزوه کوچک NA، جایی که یادآوری های مهم ذکر شده (جزوه اطلاع رسانی شماره ۲۳، پاک ماندن در دنیای بیرون ).

اول از همه این جمله را تکرار کردم: «هر طور بشود مصرف نکنید.» بعد با آهنگ راه رفتنم ادامه دادم: «به یک جلسه NA بروید.» بعد: «از نیروی برترتان درخواست کنید امروز شما را پاک نگه دارد.» و در حال راه رفتن با نیروی برترم ارتباطی آگاهانه برقرار کردم.

بازگشت به خانه,پاک ماندن در دنیای بیرون
کمی بعد رسیدم به دکه ای که چک را نقد می کرد. کارت شناسایی موقتم را نشان دادم، کارمزدش را دادم و چکم را نقد کردم. یادم آمد که در همان جزوه نوشته شده: «به راهنمایتان تلفن بزنید.» سعی کردم به مردی که قرار بود بیاید دنبالم تلفن بزنم. تلفنش جواب نمیداد. دلشورهام به ترس تبدیل شد، چون هنوز بدترین قسمت سفر آن روز در پیش بود: رد شدن از محله خلاف کارها.

فکر کردم من ده سال توی حبس پاک مانده ام، بنابراین دیگر شاید استحقاق یک دود گرفتن را داشته باشم. بعدش دوباره می توانم برنامه را کار کنم، مگر نه؟ داشتم به آن محله خطرناک نزدیک تر می شدم. یا باید برمی گشتم به زندگی گذشته، یا راهم را عوض می کردم. بازگشت به خانه,پاک ماندن در دنیای بیرون

دوباره به همان جزوه فکر کردم: «با سایر معتادان در حال بهبودی حرف بزنید.» «نشریات NA را بخوانید.» «دوازده قدم معتادان گمنام را کار کنید.» ولی فکر کردم این کارها را بعدها هم می شود کرد. دیر که نمی شود. فکرهای مختلفی به سرم افتاد . فکرهای ناسالم، فکرهای نگران کننده. باز چیزهای دیگری که در جلسات شنیده بودم یادم آمد: «یک بار زیاد است، و هزاران بار هرگز کافی نیست.»

شروع کردم به یادآوری هر چیزی که در جلسات یاد گرفته بودم. دیگر تقریبا رسیده بودم و سر خیابان کذایی بودم. توی یک ایستگاه اتوبوس نشستم. چه کار باید می کردم؟ می رفتم توی محل و جنسم را می خریدم، یا میرفتم جلسه؟

بازگشت به خانه,پاک ماندن در دنیای بیرون
صدای بوق ماشین شنیدم و سرم را برگرداندم: دو نفر روی صندلی جلو نشسته بودند. مردی که سمت شاگرد نشسته بود، دستانش را از پنجره ماشین آورده بود بیرون و مثل دیوانه ها برایم دست تکان می داد. رفیق خودم بود، همان که قرار بود بیاید بیرون زندان دنبالم. زدند بغل و رفیقم پیاده شد، کمکم کرد بار و بندیلم را بگذارم توی ماشین، با من دست داد، و همین طور که مرا هل میداد توی صندلی عقب، از من معذرت خواهی کرد. ماشین خودش خراب شده بود و نتوانسته بود درستش کند، این بود که تلفن زده بود به راهنمایش و ماجرا را برایش تعریف کرده بود؛ و راهنمایش هم آمده بود دنبالش که بیایند و مرا سوار کنند. ولی هر چه بود، با این تأخیرش حسابی مرا زیرورو کرده بود.

بازگشت به خانه,پاک ماندن در دنیای بیرون
در یک چشم به هم زدن، هر سه در راه اولین جلسه من در دوران آزادی بودیم، و من به همین زودی یک راهنما پیدا کرده بودم. او در راه جلسه تند و تند حرف می زد، و هر دو عرش را سیر می کردیم که همه چیز به خوشی تمام شده. از من درباره خانه بین راهی پرسید، و گفت شام عید شکرگزاری را با هم باشیم. جواب دادم: «حتمأ، ولی من یک شام درست و حسابی می خواهم!»

بازگشت به خانه,پاک ماندن در دنیای بیرون

منبع : مجله راه na

Visits: 127

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!