ایمان و متضادش ترس

ایمان و متضادش ترس,دیوار انزوای معتاد,جاده ی باریک اعتیاد,آماده ی نجات معتاد

ایمان و متضادش ترس طی چند روز گذشته به شدت ذهنم را  مشغول کرده اند، هنگامی که به تجربه ی شخصی ام ، از این دو می اندیشم ذهنم مرا به آن دور دست ها می برد، به دوران بچگی ام، هنگامی که ۲ ساله بودم و پدرم قبل از خواب مرا به بالا پرتاب می کرد و دوباره مرا در آغوش می گرفت .

بارها سقف اتاق را می دیدم که به من نزدیک می شد و سپس سقوطی نفس گیر و هیجان انگیز که امنیت آغوش پر از عشق پدرم را به همراه داشت ، من ایمان داشتم که او مرا در هنگام سقوط در آغوش می گیرد، هر چند که او را نمی دیدم.

با خوشحالی از او می خواستم که مرا بالا و بالاتر بیندازد، پس از آن با بوسه های پدرم به خواب می رفتم، در حالی که تصور می کردم سوار بر موشک فضا پیمایم به سوی خدا پرواز می کنم.

وقتی که بزرگتر شدم دیگر برای بازوان قوي پدرم خیلی سنگین شده بودم و راه های دیگری را تجربه کردم که او دیگر توانایی پشتیبانیم را نداشت ، . احساس درد داشتم، واکنش من به این درد احساس ترسی بود از اینکه ، نکند این اتفاق یعنی دردی که داشتم تحمل می کردم مجددا تکرار شود، خودم را جمع می کردم، جبهه می گرفتم و با ماسکی از شادی به صورتم می زدم تا مبادا بخواهم با نتایج بازگو کردن افکار و احساسات نا خوشایندم با دیگران، روبرو شوم.

موشک فضاپیمایم به طور نامعلومی به زمین نشسته بود و من شروع به یافتن راه هایی کردم که از جاذبه ی زمین بگریزم، در طول این چند دهه ی زندگیم، ترس هایم همان تکه سنگ هایی بودند که با استفاده از آنها دیوار انزوایم را بنا کردم. ایمان و متضادش ترس,دیوار انزوای معتاد,جاده ی باریک اعتیاد,آماده ی نجات معتاد

دیواری که مرا از ایجاد صمیمیت با آنهایی که مرا دوست می داشتند ( از جمله خودم ) باز داشت، نهایتا این دیوار متزلزل آنچنان مرتفع شد که ناگهان بر سر من فرو ریخت.

من قدردان این اتفاق هستم گرچه در آن زمان آن را فاجعه ای بزرگ می پنداشتم، طی چند سال گذشته در حال تعمیر موشک فضا پیمایم بوده ام و راه های الهام بخشی را هم برای صعود به فضا یافته ام.

من دقیقا آن کسی نیستم که تصور می کردم بشوم ، اما همان کسی هستم که باید در این زمان باشم، من چیزهای زیادی برای بخشیدن دارم و دیگر برای کمک گرفتن هم می توانم دست دراز کنم و آن را از دیگران دریافت کنم.

بازوان و قلبم آنقدر قوی هستند که خواهران و برادرانم را وقتی که در حال سقوط هستند ، یاری کنند و یا در هنگام رقص با آنها همراه شوند، اما این به این معنی نیست که ترس کاملا از زندگیم محو شده است. ایمان و متضادش ترس,دیوار انزوای معتاد,جاده ی باریک اعتیاد,آماده ی نجات معتاد

ترس همچنان دعوت نامه های مرگباری برایم می فرستد، وقتی که جواب مثبت به آنها می دهم رفته رفته شادی از وجودم پر می کشد ، زیرا اعتمادی را که به این دارم که دیگران هم کارهایشان را درست انجام می دهند از بین می رود.

در مورد شرایط زندگیم هم ترس به سراغم می آید چون ایمان ، این همنشین دوست داشتنی از من جدا می شود ، شروع به منزوی شدن می کنم، زیرا ایمان به ایجاد رابطه با دوستان جدید رفته رفته ناپدید می گردد و در نهایت از خودم می پرسم که آیا اصلا چیزی برای عرضه به دیگران دارم؟!

ترس در گوش من زمزمه می کند که باید دنبال راهنمای جدیدی باشم، چون راهنمای فعلیم مشغله های کاری زیادی دارد و قادر به ملاقات من نیست ، در صورتیکه من خود آنچنان خودم را درگیر کرده ام که نمی توانم قرار ملاقاتی با او ترتیب دهم.

آن مسیر سبز وسیع که زیر نور آفتاب در آن قدم می زدم تبدیل به یک جاده ی باریک و تاریک و یخ زده شده است ، امروزه هنگامی که این لحظات تاریک در زندگیم که مملو از شادی است رخنه می کنند، قادر هستم که نفس عمیقی بکشم و آن آغوش عاشقانه و پدرانه ای را بیاد بیاورم که همیشه آماده ی نجات من در هنگام سقوط بوده است.

به من ثابت شده است که هر فاجعه ای در زندگیم بذری درون من می کارد که ثمره اش دانش و شادی بیشتر است که در نهایت برای جهان اطرافم مفید و مثمر ثمرتر خواهم بود، یک نیروی نامرئی به نام ایمان وجود دارد که دود سیاه ترس را به دوردست ها هدایت می کند ، تا نور دوباره نمایان گردد، امروز من بازگشت نور را جشن می گیرم . (Hal Bahr)

ایمان و متضادش ترس,دیوار انزوای معتاد,جاده ی باریک اعتیاد,آماده ی نجات معتاد

منبع : مجله ندای بهبودی ۲۰۱۶ (The Voice of recovery magazine) (آوریل ، می، ژوئن)

 

Visits: 10

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!