از سردستگی جنایتکاران,تا گردانندگی جلسه,مواد مخدر و خشونت,آرمان بهبودی,آزادی از اعتیاد

از سردستگی جنایتکاران,تا گردانندگی جلسه,مواد مخدر و خشونت,آرمان بهبودی,آزادی از اعتیاد


از سردستگی جنایتکاران تا گردانندگی جلسه :

از سردستگی جنایتکاران,تا گردانندگی جلسه,مواد مخدر و خشونت,آرمان بهبودی,آزادی از اعتیاد

من در جنوب شهر لس آنجلس بزرگ شدم. در بچه گی دچار آسم حاد بودم و هر هفته باید دارو تزریق می کردم تا بیماری ام عود نکند. با سایر بچه ها احساس تفاوت می کردم، چون نمی توانستم بدوم و بازی کنم و دچار حمله آسمی نشوم. در عوض کتک کاری کم کم تبدیل به روش من برای مواجهه با این احساس تفاوت شد.

در دوره راهنمایی بیماری ام بهتر شد ، اما رفتارهای خشونت آمیز من شدت گرفت. خانه ای که من در آن بزرگ شدم، در مرز محدوده دو دار و دسته خلاف کار رقیب قرار داشت. من از این آدمها می ترسیدم، اما دلم می خواست از من خوششان بیاید. روزی یک سیگاری حشیش توی زمین بازی پیدا کردم. می ترسیدم خودم آن سیگاری را بکشم، این بود که دادمش به پسری که از من بزرگتر و توی یکی از این دارو دسته ها بود. این طوری شد که اجازه پیدا کردم توی محل با آنها بچرخم ، فوری طرز راه رفتن و حرف زدن و رفتارشان را یاد گرفتم. اولین سیگاری را * کشیدم، واقعا حس کردم که دیگر عضو دار ود سته شده ام. چیزی نگذشت حشیش کشی شد کار هر روزه ام. یک شب چیزی زدم که فکر می کردم حشی است، اما PCP بود. کم کم شروع کردم به تجربه مواد مختلف و با کوکائین خالص شده آشنا شدم، دیگر هیچ چیز جزع مصرف برایم مهم نبود .

از سردستگی جنایتکاران,تا گردانندگی جلسه,مواد مخدر و خشونت,آرمان بهبودی,آزادی از اعتیاد
من دو دختر و دو پسر داشتم، اما مصرف کوکائین تنها فکر و ذکر من بود ، که شروع کردم به فروختن هر چه جمع کرده بودم، از جمله ماشین اسپورتم که فنرهایش را خوابانده بودم و کلی پول خرجش کرده بودم. بچه محل ها و خانواده ام سعی کردند جلو مرا بگیرند، اما بی فایده بود.

از سیزده سالگی به این طرف، من هر سال دست کم در یک مراسم خاکسپاری شرکت می کردم؛ گاهی هم دو سه تا ، با این همه مرگ که دور و برم می دیدم، همیشه فکر می کردم دفعه بعد نوبت خود من است.

این بود که رفتارم رفتار کسی بود که واقعا فکر نمی کند آینده ای هم دارد. هر چه می گذشت، مصرف مواد و اعمال خشونت آمیز من در آن دار و دسته بیشتر می شد. زندگی ام چیزی نبود جزع جنایت، ماشین های فنر خوابانده، مواد مخدر و خشونت ؛ بی آن که زشتی این نوع زندگی را احساس کنم.

از سردستگی جنایتکاران,تا گردانندگی جلسه,مواد مخدر و خشونت,آرمان بهبودی,آزادی از اعتیاد
در ۱۹۹۰ دار و دسته رقیب مرا دزدیدند چون یک معامله سلاح خراب شده بود. اولین نفر هفت تیرش را گذاشت روی سینه ام و ماشه را کشید ، تیر شلیک نشد. راننده به شان گفت بروند این کار را بیرون از ماشین بکنند.

از ماشین کشیدندم بیرون، و من با نفر دوم گلاویز شدم ، تا سلاحش را بگیرم. سلاحش را گذاشت کنار سرم و بوم! صدایی شنیدم، گرمایی احساس کردم و نوری جلو چشمم برق زد. لحظه ای بعد برق و صدای گلوله دوم را هم احساس کردم که به گردنم خورده بود. به خیال این که نفله شده ام رهایم کردند، اما من کشان کشان خودم را از آن کوچه کشاندم بیرون و رفتم توی یک مغازه خواربار فروشی، و یک نفر از آن جا تلفنی کمک خواست . در راه بیمارستان، صدای تکنیسین های اورژانس را می شنیدم که می گفتند تلف می شود… این اولین بار بود که عملا به نوعی نیروی برتر ایمان آوردم.

از سردستگی جنایتکاران,تا گردانندگی جلسه,مواد مخدر و خشونت,آرمان بهبودی,آزادی از اعتیاد
بعدها در بیمارستان به من گفتند سه گلوله به من شلیک شده بود، دو تا به گردن و یکی به سرم. پزشک ها یکی از این گلوله ها را از پس سرم بیرون کشیدند ، آن یکی را که پشت گردنم بود دست نزدند. گلوله سوم هم هنوز زیر زبانم جاد کرده. یک ماه بعد مرخص شدم و رفتم به آتلانتای جورجیا که پیش مادرم زندگی کنم.

مدتی همین طوری سر خود پاک ماندم، اما آخرش باز شروع کرد  به مصرف، با برنامه معتادان گمنام آشنا شدم، و مدتی به حرف پاک و پاکیزه بودم و در عمل خلاف می کردم تا دیگر نتوانستم.

یازده ماه پاکی داشتم که لغزش کردم، و ماه ها در عذاب مصرف مواد بودم. بعد باز به یک مرکز ترک رفتم و توانستم هجده ماه پاک بمانم ، بعد دوباره مصرف کردم و باز هر چه به دست آورده بودم از دست رفت ، از همه مهم تر عزت نفسم. به من گفتند اگر از مصرف نمیرم، این جور زندگی کردن مرا به کشتن خواهد داد. چاره ای نداشتم جز این که به خواست خودم طرز فکر و مهم تر از آن، رفتارم را عوض کنم.

از سردستگی جنایتکاران,تا گردانندگی جلسه,مواد مخدر و خشونت,آرمان بهبودی,آزادی از اعتیاد
فعالانه به یک گروه بسیار باعشق و قوی در آتلانتا پیوستم. همان جا با راهنمای فعلی ام آشنا شدم که می گفت برای پیروز شدن باید تسلیم بشوم. قبل از آن، واژه تسلیم شدن برای من خیلی بار منفی داشت.

تصورم این بود که آدمی که تسلیم بشود، خودبه خود شکست خورده. مگر می شود آدم تسليم بشود و باز هم پیروز باشد؟ اینجا بود که برایم توضیح دادند با تسلیم به برنامه، دیگر نیازی به جنگیدن ندارم.

از قضا کاری که من مدام مشغولش بودم همین بود: جنگ در نبردی از پیش باخته. کم کم متوجه شدم که تنها در صورتی می توانم پاک بمانم که تسلیم برنامه بشوم. اعضای گروه خانگی ام ، در واقع تمام اعضای آن ناحیه ، مرا زیر پروبالشان گرفتند و عشقی بی قید و شرط نثارم کردند. همه خودشان را متعهد به کمک به من می دانستند ، نه تنها برای پاک ماندن، بلکه برای این که کلا آدم بهتری بشوم.

از سردستگی جنایتکاران,تا گردانندگی جلسه,مواد مخدر و خشونت,آرمان بهبودی,آزادی از اعتیاد
در حال حاضر هشت سال است که از بهبودی در کنار همسر و فرزندانم بهره مندم. در حرفه ام موفق هستم، در حال تحصیل هستم و به زودی مدرک کارشناسی ام را خواهم گرفت، و پدر، پدربزرگ، و شوهری سربلند و متعهد هستم . به کمک نیروی برترم و برنامه NA، به جایی رسیده ام که همیشه آرزویش را داشتم ، فهمیده ام که روح این برنامه آرمان بهبودی است نه سودای بی نقصی و من بسیار تغییرهای اساسی پیش رو دارم.

تنها راه رسیدن به آن آزادی، که پیش از من به آن دست یافته اند، اول از همه پرهیز از مصرف مجدد در هر شرایطی است، و سپس به کار گیری قدم های دوازده گانه، و کمک به دیگران با انتقال این پیام امید. معتادان گمنام سالها قبل وعدهای به من داد، که همانا آزادی از اعتیاد فعال بود. من از معتادان گمنام بابت این وفای به عهد سپاس گزارم.

از سردستگی جنایتکاران,تا گردانندگی جلسه,مواد مخدر و خشونت,آرمان بهبودی,آزادی از اعتیاد

منبع : کتاب پایه

 

 

Visits: 14

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!