آنچه درمان من بود به مشکل من تبدیل شد

آنچه درمان من بود به مشکل من تبدیل شد,استعدادهای معتاد,صدای انجمن NA,دستاویزهای معتاد

امروز غیرطبیعی ترین کاری را که یک معتاد می تواند انجام دهد را انجام دادم، البته لغزش نکردم، برای این کار از انجمن و قدرت برتر خود که از زبان هر یک از شما با من صحبت می کند، سپاسگزارم.

داستان من خیلی ساده است، در دوران بلوغ خود مشکلات زیادی داشتم و خودم را از همه حقیرتر می دانستم، در این دوره خیلی از استعدادهایم از بین رفتند، خود را از هم سن و سالهایم متفاوت می دانستم.

اینطور شد که راه حل خود را پیدا کردم…. مواد مخدر! قد کشیدم، ضدگلوله شدم و فکر کردم که به بی نهایت و آرامش مطلق رسیده ام! امّا آنچه درمان من بود به مشکل من تبدیل شد، این بود که من باید «مصرف می کردم که زندگی کنم » و عاقبت کارم به جایی رسید که «زندگی میکردم که مصرف کنم. »

یازده هزار و دویست و نود و پنج روز قبل، 26 فوریه 1987 من به بهبودی روی آوردم و به لطف عظمت و قدرت برتر خود، از آن زمان تا اکنون مصرف نکرده ام، از افراد پیشکسوت در بهبودی مرتب می شنیدم که می گفتند: «اوضاع بهتر میشود. » ولی من آنجا بودم که به آنها بگویم ،زندگی جریان دارد.

صرفاً پاک شدن ما را از حوادث و فجایع زندگی، آنهم، همانطور که هست؛ مصون نگه نمی دارد، اما اگر نیمه اولِ، قدم اول را به درستی کار کرده باشیم، به روشنی در می یابیم که با تمام ابزاری که در اختیار داریم (جلسات، راهنما، قدمها، مشارکت و خدمات) ، در بسیاری از موارد تا چه اندازه درمانده ایم، با این حال، هر اتفاقی که بیفتد، لغزش نخواهیم کرد.

آنچه درمان من بود به مشکل من تبدیل شد,استعدادهای معتاد,صدای انجمن NA,دستاویزهای معتاد
در طی بیش از 30 سالی که در انجمن بودم، 5 بار سرطان حنجره ام تشخیص داده شد، بسیاری از دوستان خود را در انجمن معتادان گمنام از دست دادم، پدر و مادرم نیز فوت کردند.

یک بار ورشکست شدم، دوبار طلاق گرفتم و به عنوان یک همسر مورد سوء استفاده قرار گرفتم و مجبور شدم به آن سوی کشور بروم و از اول شروع کنم، هنگامی که پنجمین تومور و وخیم ترین آنها را در حنجره ام تشخیص دادند، دنیا روی سرم خراب شد.

در یک گوشه از شهر بوستون ایستادم و به طرز غیرقابل کنترلی پشت تلفن گریه می کردم و اشتیاق به مصرف تمام وجود مرا در بر گرفته بود. ( آن زمان تقریبا 18 سال از پاک بودنم می گذشت) وقتی صداهای درونم ، مدام مرا وسوسه می کردند که مصرف اشکالی ندارد، صدای انجمن، درونم بلندتر فریاد می زد که: «یک معتاد شکرگزار لغزش نمیکند. »

تلفن را قطع کردم، یک نفس عمیق کشیدم و به بخش تومور مغز کودکان رفتم و آنجا نشستم، تمام کودکان در آن اتاق تومورهای غیرقابل درمان داشتند و احتمالاً شش ماه بیشتر دوام نمی آوردند.

تک تک کودکانی که در آن اتاق بودند، لبخند به لب داشتند، والدینی که در اتاق بودند نیز همگی لبخند می زدند. آنها فقط برای همان روز شکرگزار بودند، یک نفس عمیق کشیدم و موجی از قدرشناسی سراسر وجودم را دربرگرفت.

وقتی اتاق را ترک کردم،آن موج قدرشناسی در تمام 31 جلسه پرتو درمانی با من همراه بود، جلسات، راهنما و گروه خانگی من در انجمن، این جلسات را برایم آسان کردند، هر روزی که پاک از خواب بیدار می شدم، خودش یک برکت بود، بقیه روز را نیرو برتر مدیریت می کرد.

می توانم پیوسته شرح دهم که چطور اعتماد من به انجمن، ایمان و اعتماد به قدرت برتر درونم، مرا از هر یک از آن حوادث عظیم و منفی گذراندند، قدم کارکردن با راهنما بر روی هر یک از آن دستاویزهای مضحک خودم خط بطلان کشید و همه چیز را برای من روشن و شفاف کرد؛ تا بتوانم جایگاه خودم پیدا کنم و راه حل را ببینم و کارهایی که برای ادامه لازم است انجام دهم.

امروز، من غیرطبیعی ترین کاری را انجام می دهم که یک معتاد می تواند انجام دهد! اینکه هر اتفاقی بیفتد، من لغزش نمی کنم، قلب من سرشار از قدرشناسی است و پیام معتادان گمنام را به اشتراک می گذارم، یک معتاد یا هر معتادی، می تواند مصرف را ترک کند، اشتیاق به مصرف را از دست بدهد و راهی جدید برای زندگی پیدا کند .

 

(اسم من جی و یک معتاد هستم)

آنچه درمان من بود به مشکل من تبدیل شد,استعدادهای معتاد,صدای انجمن NA,دستاویزهای معتاد
برگرفته از خبرنامه ناحیه جنوب شرقی آریزونا

 

Visits: 9

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!