آرامشی همچون اقیانوس آرام,شخصیت معتادوار,معتادی تمام عیار,رفتار یک معتاد,معتادان پاک

آرامشی همچون اقیانوس آرام,شخصیت معتادوار,معتادی تمام عیار,رفتار یک معتاد,معتادان پاک


آرامشی همچون اقیانوس آرام و دوازده قدم معتادان گمنام

آرامشی همچون اقیانوس آرام,شخصیت معتادوار,معتادی تمام عیار,رفتار یک معتاد,معتادان پاک
من معتادی خوشبخت و شاکرم که به لطف خدا و دوازده قدم پاک هستم؛ و امروز زندگی پر بار و دلی شاد دارم.

زندگی من همیشه این طور نبوده است. من در مجموع دوازده سال هر روز الكل و مواد مخدر مصرف می کردم. از آن دست معتادانی بودم که ، انواع و اقسام ناامیدی ها را در وجود خود دارند. خودم فکر می کردم که اساسا این طوری به دنیا آمده ام.

کودکی من در کالیفرنیای جنوبی و در خانواده ای نسبتا مرفه و سرشار از محبت گذشت. هم خواهرم و هم من عزیز در دانه بودیم، و همه خانواده این را به شکل های مختلف ابراز می کردند. تا آن جا که یادم هست من از این خانواده، و از کل زندگی، احساس جدا بودن می کردم.

طبیعتا منظورم نوعی ترس شدید از زندگی است. یادم نمی آید که هرگز طعم آن سادگی خاص دوران کودکی را چشیده باشم.

از همان کودکی، آن شخصیت معتادوار و خودرأیی و طغیان گری را داشتم. همیشه می خواستم حرف خودم را پیش ببرم، و اگر به خواسته ام نمی رسیدم، طبعا همه را خبردار می کردم .

آرامشی همچون اقیانوس آرام,شخصیت معتادوار,معتادی تمام عیار,رفتار یک معتاد,معتادان پاک
من هم مثل خیلی از بچه هایی که در کالیفرنیای جنوبی بزرگ شده اند، در ظاهر سرگرم همان کارهای عادی بودم : گشت و گذار در ساحل و پرداختن به ورزش ها و بی کفایتی بازی ها مختلف و مانند اینها؛ اما آن ترسها و احساس نمی گذاشت من استعدادهایم را شکوفا کنم.

همان زمان هم در مدرسه دانش آموز بدی نبودم و دوستان زیادی هم داشتم، با این همه از آنها کناره گیری می کردم. به نظرم پانزده سالم بود که طعم اولین بار مصرف مخدر مصرفی ام يعني الكل را چشیدم. با همان اولین جرعه همه چیز را پیش بینی کردم. برای اولین بار، طعم آزادی از ترس را چشیدم، یا دست کم خودم این طور فکر می کردم. از همان اول هم با آدم های مطرود، آنهایی که توی ساحل و زیر بارها می خوابیدند احساس همذات پنداری می کردم. آرامشی همچون اقیانوس آرام,شخصیت معتادوار,معتادی تمام عیار,رفتار یک معتاد,معتادان پاک

وقتی این دوازده سال را به یاد می آورم، می بینم هر ماده مخدر جدیدی را که امتحان می کردم ، چه قدر دوست داشتم. الكل فقط نقطه آغاز بود. هر ماده ای که سرخوشی آور بود ، من دلم می خواست امتحانش کنم، و همیشه هم بیشتر می خواستم. برایم مهم نبود که دماغی جنس آشغال مصرف کنم یا کوکائین یا هروئین مرغوب توی رگ بزنم. من از آن معتادهای پول دار و مشکل پسند نبودم، فقط باید نشئه می ماندم، و تمام توانم را هم صرف همین هدف می کردم.

کلاس دوازدهم بودم که ترک تحصیل کردم. موج سواری و بنابراین رفتن به هاوایی جزئی از زندگی من شده بود. پدر و مادرم ، سر از کار من که سرگشتگی ام را دیگر نمی توانستم پنهان کنم، در نمی آوردند.

من به چشم تمام آدم هایی که زندگی شاداب و معقول داشتند، بسیار گم گشته و بدبخت می آمدم. می دانید، هنوز مدت زیادی از آغاز مصرفم نگذشته بود که الکل و مواد مخدر خاصیتی را که آن اوایل برایم داشت از دست داد. آن ترس كذایی دوباره برگشته بود، فقط حالا بسیار شدیدتر بود.. آرامشی همچون اقیانوس آرام,شخصیت معتادوار,معتادی تمام عیار,رفتار یک معتاد,معتادان پاک

اولین سفر من به هاوایی در ۱۹۶۹، آغازگر سفرهای بی شمارم به آن جا بود. همیشه می خواستم از خودم فرار کنم. هاوایی بهشت بود و هست، اما من فقط با عینک نشئگی آن جا را می دیدم. به برکت هوای گرم آن جا، زندگی به تنها شیوهای که من بلد بودم آسان بود، یعنی ول گشتن در خیابان ها و خوابیدن توی ماشین های کنار خیابان یا هر سرپناه دیگری که در دسترس بود. در نوزده سالگی و سومین سفرم به هاوایی، دیگر معتادی تمام عیار و چنان ناامید و گم گشته بودم که می دانستم باید الكل و مخدر مصرف کنم و هیچ راه دیگری پیش پایم نیست.

هیچ حساب و کتابی در کارهایم نبود. همان موقع هم در اواخر تابستان ۱۹۶۳ که به کالیفرنیا برگشتم، بی هیچ حسابی به نیروی دریایی پیوستم. در آن سرگردانی، این به نظرم راحت ترین کار می شد که کرد، و نام نویسی کردم، از دنبال کار گشتن راحت تر بود.

همچنان درب و داغان بودم و دلم می خواست کاری بکنم، ولی نمی دانستم چه کار باید بکنم. گفتن ندارد که پیوستن به نیروی دریایی چاره مشکل من نبود. در حالی که مصرف هم می کردم آنجا بودم و بعد مرخصم کردند. روان شناسی گفت ذهن من بر اثر مصرف ماری جوانا و ال اس دی دچار آشفتگی شده، تازه نافرمانی توی کشتی هم داشتم.

به خودم قبولاندم از نیروی دریایی که بیایم بیرون اوضاع عوض خواهد شد . کسی نبود که به من بگوید چه کار کنم، اما دوست تازه ای سر راهم قرار گرفت ، آخر آدم تزریقی بود. این که می گویم سال ۱۹۶۵ بود که شش سال بعدش، بدترین سال های عمر من بود. حالا که نگاه می کنم، همین سال ها بود که مرا به این برنامه کشاند.

آرامشی همچون اقیانوس آرام,شخصیت معتادوار,معتادی تمام عیار,رفتار یک معتاد,معتادان پاک
بعد از بیرون آمدن از نیروی دریایی، ازدواج کردم. هنوز هم برایم معمایی است که این زن چرا و چه طور با من ازدواج کرد. در شب عروسی، من مقداری مواد زدم توی رگ و توی ساحل کنار سگ هایم خوابم برد. این نمونه رفتار یک معتاد خودخواه و خودمحور است که جزع خودش و نشئه شدن هیچ فکر و ذکری ندارد. من مواد مصرفی ام را با ساقی گری تهیه می کردم، همیشه واسطه بودم. آن زمان کنار کانالی در بندر ونیس در کالیفرنیا زندگی می کردم و خانه ام تحت نظر بود.

پدر و مادر من خبر داشتند وضع از چه قرار است، این بود که به من و همسرم که چهار ماهه حامله بود کمک کردند که از آن محل نجات پیدا کنیم و به هاوایی برگردیم. ما در ساحل شمالی، در قسمت نسبتا دورافتاده ای از اواهو زندگی می کردیم ، که پر از آدم های جوان بود. سال ۱۹۶۷ بود. ال اس دی بسیار محبوب بود و همه دنبال این چیزهای معنوی بودند؛ عرفان شرقی و مرشدها و مرتاض ها و این جور چیزها، دو نفر از استادهای هاروارد بودند که ال اس دی می زدند و می ، این طوری آدم به خدا می رسد؛ و من فکر می کردم آن همه عشق و آرامش ، بد چیزی هم نیست. می خواستم از شر احساساتی که داشتم خلاص شوم. ترس *آرامشی همچون اقیانوس آرام,شخصیت معتادوار,معتادی تمام عیار,رفتار یک معتاد,معتادان پاک

نقطه ، آرامش و نشاط :

بندگی من حکم فرما بود. سال قبلش در کالیفرنیا، من آسیب خیلی از تزریق دیده بودم. تصمیم گرفتم در هاوایی زندگی پاکی داشته باشم، این بود که به مواد تیدان روی آوردم، حشیش کشیدم و سعی کردم مراقبه کنم. جایی خواندم که مراد هنگامی پدیدار می شود که مرید آماده باشد. و هیچ نمی دانستم که در آینده نزدیک با برنامه معتادان گمنام آشنا خواهم شد، و این برنامه حکم آموزگار مرا پیدا خواهد کرد.

آرامشی همچون اقیانوس آرام,شخصیت معتادوار,معتادی تمام عیار,رفتار یک معتاد,معتادان پاک
آن سال، توانستم از تزریق مواد مخدر پرهیز کنم. من و همسرم حالا یک دختر داشتیم و با اعانه های دولتی زندگی می کردیم و خانه به دوش بودیم. زندگی من به ظاهر کاملا مطابق حال و هوای زمانه بود؛ فرزندان گل، زیبایی ، خود آگاهانه و غیره. با این همه، در اعماق وجودم، چندان زیبایی ای در کار نبود.

در همسایگی ما یک خانه چهار اتاقه اجاره ای بود، و یک روز سر و کله زنی پیدا شد و به ما گفت خداوند به او الهام کرده که مقدر است آنجا زندگی کند. این خانم تقریبا شصت ساله بود و موهای بلند خاکستری رنگی داشت که تا کمرش می رسید ، پول نداشت ، ولی می گفت به نوعی به این خانه هدایت شده است.

آرامشی همچون اقیانوس آرام,شخصیت معتادوار,معتادی تمام عیار,رفتار یک معتاد,معتادان پاک
از وجود این زن انگار نوعی محبت و شادی پخش می شد که من هیچ وقت در کسی ندیده بودم. به محض دیدنش احساس کردم ، انگار از اول عمر با او آشنا بوده ام. چیزی مرا به سمت این زن می کشید. هیچ نمی دانستم که مقدر است او راهنمای من بشود، و نقشی چنین عظیم در زندگی ام داشته باشد. این آغاز سلوکی بود که حتی امروز هم مرا به شگفتی و امید؛ نوعی آیین زندگی، راهی برای آموختن اعتماد و اتکای کامل به نیرویی برتر. بر اثر رشته ای از معجزات که پس از ده ها سال هم ، اکنون به چشم من کاملا طبیعی می نماید، سر و کار این زن به این خانه بعدها به صورت سیار رشد روحانی ساحل نشینان ، در عذاب را جلب می کرد که اجاره اش هر ماه پرداخت می شد. گفتن ندارد که این خانه به سرای برنامه درآمد. جلسه ای در این خانه راه اندازی شد. اسمش گروه سیار رشد بود و این خانم ، سال ها در آمریکا به جاهای مختلف می رفت؛ از هاوایی گرفته تا سواحل غربی. دوبار هم به اروپا رفت؛ و همیشه معتادان در عذاب را جذب می کرد و منادی راهی برای رشد و رهایی آنان بود.

اولین جلسه ای را که در ۱۹۶۸ در این خانه شرکت کردم خوب یادم است. با اولین بار در عمرم، واقعا احساس تعلق کردم. دلیلش زیاد این نبود ، شرکت کنندگان مثل خودم درباره مصرف مواد صحبت می کردند، بیشتر به دلیل این بود که از آن چه در دلم می گذشت حرف می زدند. برای اولین بار بین دیگران هم ، ترس هایی دارند. به رغم امید فراوانی که آن جلسه در من ایجاد کرد، سه سال تمام طول کشید تا من از آن زندگی ای که دیگر نمی خواستم به آن برگردم نجات پیدا کنم.

آرامشی همچون اقیانوس آرام,شخصیت معتادوار,معتادی تمام عیار,رفتار یک معتاد,معتادان پاک
من از همان اولین جلسه احساس آشنایی کردم و طالب راه تازه ای برای زندگی شدم. مدت کوتاهی پاک می ماندم و بعد دوباره مصرف می کردم. اولش فقط یک لیوان آبجو می خوردم یا یک سیگاری می کشیدم، اما همیشه کارم به تزریق مواد می کشید. آن وقت ها علتش را نمی فهمیدم، اما حالا میفهمم که هنوز تردیدها و دست آویزهایی داشتم. هنوز از این خیال که می توانم مصرف کنم دست نکشیده بودم.

در ۱۹۷۱ من دوبار، و هر بار سه ماه پاک ماندم. آخرین بار درست قبل از کریسمس بود، دو تا سیگاری کشیدم و خنده های بی خودی شروع شد. بعد از آن دو بار هم هروئین زدم و شد آن چه نباید می شد. تقریبا یک سال تمام، اصلا معنی پاک بودن را فراموش کرده بودم. هر روز مشروب می خوردم، قرص می خوردم، و هروئین و کوکائین تزریق می کردم.

سکونت در سواحل شمالی باعث می شود آدم نسبتأ از درد سر دور بماند. آن دور و بر پلیس زیاد نبود. به مصرف ادامه دادم و همسرم ترکم کرد، و من به این نتیجه رسیدم که دیگر هیچ وقت پاک نخواهم ماند. یک بار جنسم تمام شد .

چند صد سی سی قرص کافئین تزریق کردم و ساعتها دچار تشنج شدم. ظاهرأ  آن قدر نا امید بودم که دلم می خواست بمیرم. من هیچ وقت توی جوی یا خرابه خانه ها نیفتادم، اما بارها وقتی به هوش آمدم دیدم توی ساحل، زیر درخت های نخل، با صورت توی ماسه ها افتاده ام. چه فرقی می کند: خرابات، توی کله ماست.

آرامشی همچون اقیانوس آرام,شخصیت معتادوار,معتادی تمام عیار,رفتار یک معتاد,معتادان پاک
من واقعا فکر می کنم فرقی ندارد که ما چه چیزی و چه قدر مصرف می کنیم ، محل سکونت مان کجاست و چه قدر پول داریم. آن چه به حساب می آید ، حس و حال درونی ماست. در مورد من این طور بود که می دانستم در آستانه مرگ هستم ، ولی باز هم نمی توانستم دست بردارم. از NA ناامید شده بودم و تمام کسانی که توی برنامه می شناختم از آنجا رفته بودند. راهنمایم و گروهی از معتادان پاک در اروپا بودند و یکی دیگرشان در جزیره دیگری زندگی می کرد و هر از گاهی تلفنی می زد که ببیند من زنده ام یا نه.

صبح روز بیستم اکتبر ۱۹۷۱، من از خواب بیدار شدم و با این که مواد در خانه داشتم، نمی دانم چرا به محض چشم باز کردن ، مصرف نکردم و قدم زنان رفتم به سمت ساحل. یادم می آید هوا سخت گرفته و خاکستری بود و من احساس ناامیدی می کردم.

نشسته بودم توی ساحل و همین طور اشک می ریختم. دلم می خواست همان لحظه بمیرم. ادامه آن وضع از تحملم خارج بود. بعد، حسی در وجودم شکوفا شد که در عمرم هرگز تجربه نکرده بودم. انگار ندایی آمد که «تمام شد. تو دیگر اجباری به مصرف نخواهی داشت.» احساس آرامشی کردم که هرگز نچشیده بودم.

برگشتم خانه، خرت و پرتهایم را جمع کردم و راه افتادم سمت فرودگاه. می خواستم بروم به جزیره مائوی که محل سکونت دوست پاکم بود. بهبودی من با معجزه آغاز شد. پول نداشتم، ولی به نوعی در زمان درست به جای درست هدایت شدم و خودم را به مائوی رساندم. رفتم توی خانه دوستم و گفتم آماده ام هر کاری لازم است بکنم تا پاک بمانم. امروز برای من پاک ماندن مستلزم چیزهایی فراتر از دوری از بار اول مصرف است؛ به معنای نوعی شیوه زندگی کردن است، نوعی زندگی که من آن را سیر و سلوک می نامم.

من راهنمایی برای این سلوک دارم، که قدمهای دوازده گانه NA است. یا باید این قدم ها را به کار بندم و با آن زندگی کنم، یا بمیرم! من جدأ معتقدم کسی که مدتی پاک می ماند، گاهی در شرایطی پاکی اش را حفظ می کند که پاک ماندن بیهوده و بی معنا به نظر می رسد. به گمان من همه ما هر از گاهی در چنین شرایطی قرار می گیریم .

من به لطف خدا پاک مانده ام. زندگی من همین قدم ها شده است. من باید بر روال قدم چهارم و پنجم، باز هم تعدادی زیادی ترازنامه در مورد خودم تهیه کنم ، همچنان باید درونی یاتم را روی کاغذ بیاورم و باز گویشان کنم.

آرامشی همچون اقیانوس آرام,شخصیت معتادوار,معتادی تمام عیار,رفتار یک معتاد,معتادان پاک
از نظر من، راه و رسم برنامه این است که من پیوسته در حال بازگو کردن و بیرون ریختن کهنه ها و جا باز کردن برای تازه ها باشم. این کار برای من هنوز هم چندان آسان نشده، و معمولا تا به ته خط نرسم و تحقیر نشوم این چیزها را با دیگران در میان نمی گذارم.

می گویند این برنامه عملی است، و حفظ آن هر چه به دست آمده جز با بخشیدنش ممکن نیست؛ و چه قدر هم درست می گویند. آن اوایل من خیال می کردم که باید همه را ارشاد کنم و نجاتشان بدهم. امروز می فهمم من چیزی جز آن چه در دلم هست برای در میان گذاشتن با دیگران ندارم.

امروز ممکن است وارد جلسه که می شوم دلم سرشار از عشق خدا باشد و همین را با دیگران هم در میان بگذارم؛ اما وقت هایی هم هست که توی جلسه دلم می خواهد قوری قهوه را پرت کنم سمت پنجره. در هر صورت باید صادق بمانم، چون راه پاک ماندنم همین است.

اکنون می دانم که پاک ماندن و نوعی ارتباط با خدا به معنایی که خود درک می کنم، مهم ترین چیز در زندگی من است. وقتی این کار را می کنم و این پیام را به کسانی که هنوز در عذاب هستند انتقال میدهم، چیزهای دیگر درست می شود. جدا معتقدم که لازم نیست هیچ چیزی را به هیچ کس ثابت کنم. من به واسطه آگاه کردن تازه وارد از درونی یاتم و صحبت از این که چه طور روز به روز قدم ها را به کار می بندم، پیام را انتقال می دهم.

آرامشی همچون اقیانوس آرام,شخصیت معتادوار,معتادی تمام عیار,رفتار یک معتاد,معتادان پاک
از ۱۹۷۱ که پاک شدم، زندگی ام هر طور بوده ملال آور نبوده. به خیلی جاها سفر کرده ام. راهنمای من سرمشقی کاملی بود برای پیروی از ندای درون، و این که هر جا می رفتیم، NA در ما زنده بود. در خانه های ما همیشه باز بود و قوری قهوه همیشه آماده. هر جا می رسیدیم جلسات را راه اندازی می کردیم. گاهی پول داشتیم، و در راه هدف اصلی مان گام برمی داشتیم و خداوند همیشه راه را به ما نشان می داد.

راهنمای من سه سال پیش، در حالی که هجده سال پاکی داشت در گذشت. امروز بیشتر اعضای این گروه ازدواج کرده اند و خانواده دارند، در جاهای مختلف آمریکا پراکنده شده اند و مشغول یاد گرفتن چیزهای جدید هستند، اما NA همیشه اولویت اول ماست.

اکنون من ازدواج کرده ام و در پی چیزهایی متفاوت از هفت سال اول بهبودی ام هستم، اما می دانم که تنها راه برای این که مواهب دیگری قسمتم شود، این است که این برنامه و خدا را مقدم بر هر چیز بدانم. ما به واقع راهی برای رشد و رهایی یافته ایم، و مادام که در حال سهیم کردن دیگران باشیم، چه در زمان عشق و خوشی و چه در دوران اندوه و ترس، همه چیز به خوبی پیش خواهد رفت.

اگر من امروز زنده ام، از برکت حضور کسانی است که غم خوار و سنگ صبور من هستند. من واقعا به معجزه اعتقاد دارم، چون زندگی ام اکنون سرشار از معجزه است. اینک، دست محبت خداوند بر سر ماست.

آرامشی همچون اقیانوس آرام,شخصیت معتادوار,معتادی تمام عیار,رفتار یک معتاد,معتادان پاک

منبع : کتاب پایه

 

Visits: 35

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!