تجربه و برداشت من از قدم شش و هفت
تجربه و برداشت,نواقص اعتیاد,رویای بیمارگونه,اسیر نواقص اخلاقی,الگوی بهبودی
چه قدر سخت است پذیرش نواقص خود. پذیرش ضعف و محدودیت های خود چه قدر سخت است خراب کردن کاخ های خیالی و نشستن روی زمین واقعی ،چه قدر سخت است دست شستن از رؤیاهای بیمارگونه با وجودی که به این فهم رسیده ای که می دانی خیالات پوچ تنها خاصیت اش این است که قابلیت های موجود و حقیقی تو را می گیرد و میان زمین و آسمان معلق نگاهت می دارد. باز خیال پرواز در سرم است؛ اما این خیال محال قابلیت راه رفتن را هم از من گرفته است سماجت و قدرت این زمزمه ی بیمارگونه و این لالایی مسموم به حدی است که در تمام ساعات شبانه روز مرا به خواب می برد بی آنکه بدانم.
نمی دانم اگر انجمن معتادان گمنام نبود کارم به کجا می کشید کم بود خویشتن پذیری و اولین قدم در راه برطرف کردن این کم بود، پذیرش اعتیاد است. به ناچاری و از سر اجبار پذیرفتم که معتادم و خیالی را که در خواب هم نمی دیدم اکنون به صورت واقعیت مقابل دیدگانم است. مدت هاست هیچ مخدری مصرف نکرده ام همه شرایط و لوازم هم برای مصرف فراهم است حتی بهتر و بیش تر از پیش تنها سه قدم اولیه مرا به این باور رساند که در برابر اعتیاد عاجزم نیاز به کمک دارم و لازم است خودم دست از سر خودم بردارم و بگذارم این کمک از سوی خدا تا ابد تداوم داشته باشد. اما چه کنم که بیماری اعتیاد فقط مصرف مواد نیست که با همین سه قدم کارم راه بیفتد و خلاص شوم حالا که به قدم هفت رسیده ام، متوجه اصل داستان شده و به وضوح می بینم که چه قدر ماجرا بیخ دارد نیاز به کمک در این جا عمیق تر می شود. قدم سه اینجا گسترده تر می شود و فقط خدا می داند که در قدم شش چه دست و پایی زدم
عروسک بی اختیار
مدت سه ماه بیش و کم با احساسات مخربی که رفتارهای نا به هنجار داشت دست و پنجه نرم کردم خیلی طول نکشید؛ رفتارهای ضد اجتماعی و غیر انسانی خود را کنترل کردم اما آرامشی در کار نبود، درونم غلغله ای برپا بود ستیزی مداوم بین احساسات و رفتارهایم جریان داشت. نبردی فرساینده بین درون و بیرون چون شخصیت ام اسیر نواقص اخلاقی بود نتیجه ی زندگی ام در قدم چهار معلوم شد. قدم چهار برای من قدم رسوایی بود. قدم برملا شدن برافتادن پرده از جلوی چشمانم و روشن شدن حقیقتی تلخ که از درون ام سرچشمه می گرفت به هم ریختن تصورات پوچی که از خود و دنیای اطرافم داشتم. خلاصه آن که فهمیده بودم وقتی که تصورات پوچ ،غرور خودخواهی و بی ملاحظه گی دست به دست هم دهند و الگوهای رفتاری ام را تعیین کند و احساساتم را شکل دهند؛ چه بلایی سرم می آید و زندگی ام از درون و بیرون چه قدر آشفته مضحک و بی معنی می شود سالهای زیادی مضحکه ی دست این نواقص بودم یک عروسک خیمه شب بازی در دستان عروسک گردان بدون ذره ای اختیار از خود دیگر نمی خواستم عروسکی بی اختیار باشم چون عروسک ها حتی اگر محبوب هم باشند باز هم عروسک اند.
سالها پیش، نزد دوستی حرمت خاصی داشتم.! ارزش و اعتبار کم نظیری برایم قائل بود نه فقط خودش که همسرش و بقیه ی افراد خانواده اش هم مرا آدم حسابی تصور می کردند دوستم می گفت: من آن قدر که به تو اعتماد دارم به چشمان خود ندارم اما نواقص شخصیتی هدایت گر خوبی نبود. وقتی بیش تر از ظرفیت ظرف درون اش بریزی سرریز محتوا قطعی است. من بیش تر از لیاقتم گرفته بودم .حربه ی من “مخ زنی” بود. البته ندانسته نقاب می زدم و جماعت را رنگ می کردم آن قدر استادانه که خودم نیز گنجشک رنگ شده را قناری می پنداشتم. از قدیم مرسوم بوده که جوجه ها را آخر پاییز بشمارند. آن رابطه ی کم نظیر و دوستانه به چنان فاجعه ای مبدل شد که گفتنی نیست. تجربه و برداشت,نواقص اعتیاد,رویای بیمارگونه,اسیر نواقص اخلاقی,الگوی بهبودی
در بخش روابط قدم چهارم این رابطه را بررسی کردم و نقش خودم را دیدم .تلخ بود و زهر آگین .اما کار از کار گذشته بود؛ افسوس و خودخوری دردی را دوا نمی کرد فقط اقرار صادقانه ی آن در قدم پنج به صورتی موشکافانه و دقیق کم کم از سنگینی بارش کاست حالا در قدم ،شش آن نواقص اساسی ده ها زیر مجموعه پیدا کرده است. انگار در پوش لانه ی زنبور را برداشته ام بی آن که مجهز به کلاه و لباس ایمنی مخصوص زنبورداران باشم. جالب این جاست که بعضی از روابط آن دوران امروز هم دوباره عیناً دارد تکرار می شود. حالا اگر من قدم دو را ندیده بگیرم و اشتباهی را تکرار کنم و انتظار نتیجه ی متفاوت داشته باشم؛ بی برو برگرد هنوز هم دیوانه ای بیش نیستم برگشت مداوم به قدم یک تا سه در طول زندگی و در شرایط متفاوت و گوناگون زندگی برای من حیاتی و ضروری است. هر چند کاری بسیار دشوار است وقتی پاکی ات بالا می رود و چشم و گوش ات باز می شود اقرار به ناتوانی و اعتراف به نداشتن سلامت عقل دشوار می شود در دورانی از بهبودی آدم احساس می کند که “حالا دیگر می دانم چه کار باید بکنم “و درست در همین لحظه قدم سه از یادت می رود و دوباره کنترل اوضاع را خودت به دست می گیری در حین نوشتن قدم چهار و بعد از قدم پنج من چنین اوضاعی داشتم احساس “توانایی” “خوب شدن و” می دانم چه کار کنم” گریبان گیرم شد. مدتی هم که در قدم شش توانستم نواقص ام را کنترل کنم؛ این احساسات شدیدتر شد اما بازی زندگی آدم را غافل گیر می کند. در شرایطی قرار گرفتم که دست از پا درازتر مجبور به اقرار شدم اقرار به عجز و درمانده گی، اقرار به نداشتن سلامت عقل و تازه متوجه شدم که کاربرد قدم سه برای دوران خاص و یا یک موضوع به خصوص نیست و اصولاً هیچ کدام از قدم ها را نمی شود کارکرد”، “بست” و “رها کرد”. اگر می خواهم بهبودی ام مدام در جریان باشد تمامی قدم ها را می بایستی تا آخر عمر «باز» بگذارم و همیشه و در همه حال از ابزارهایش استفاده کنم. قدم شش و هفت و جنگ بیهوده ی من برای برطرف کردن نواقص و کمبودهایم ،این موضوع را به خوبی روشن کرد یعنی پذیرش و تسلیم قدم یک این جا هم به کار می آید ماهیت نواقص و کمبودهای شخصیتی با ماهیت مواد متفاوت است پذیرش و تسلیم در برابر هر کدام نواقص و یا مواد برای من شکل و شمایل به خصوص خود را دارد. تجربه و برداشت,نواقص اعتیاد,رویای بیمارگونه,اسیر نواقص اخلاقی,الگوی بهبودی
من در قدم شش و هفت به بعد دیگری از مفهوم “عاجز “بودن پی بردم زمانی که همه ی تلاش هایم برای برطرف کردن یک نقص مثلاً شهوت رانی یا کمبود مثلا خویشتن پذیری به جایی نرسید؛ بازگشتم به قدم یک تا سه اجتناب ناپذیر شد. در طول دوران ،مصرف ضربه ها و خساراتی که من از مواد خوردم کاملا روشن و عیان بود اگر چه همین روشنی را هم تا مدت ها انکار می کردم اما حکایت نواقص و کمبودها به گونه ی دیگری است پیچیده است، درونی است و همین موضوع به سا د گی فریب ام می دهد. وسوسه اجبار” و افراط از نشانه های بیماری اعتیاد است. در هر بخشی از زندگی وقتی که بر مبنای وسوسه و اجبار و افراط” فکر و عمل کنم، یعنی بیماری ام به حرکت درآمده و هیچ ربطی به غرایز طبيعي من ندارد. مثلاً خودم را فریب دهم که :”میل جنسی غریزه ی طبیعی من است و باید ارضایش کنم از هر راهی هم که شد مورد ندارد.” تجربه و برداشت,نواقص اعتیاد,رویای بیمارگونه,اسیر نواقص اخلاقی,الگوی بهبودی
به دنبال یک فرمول صریح
به هر حال زمانی که از جنگیدن خسته شدم؛ این بار به طریقی دیگر خود محوری ام بروز کرد به این ترتیب که می خواستم با عقل و منطق و حساب دو دو تا چهار تا چگونه گی دقیق برطرف شدن نواقص و کمبودهایم را بفهمم به دنبال یک فرمول صریح و مشخص می گشتم مثلا چه کار کنم که از شر طمع ورزی خلاص شوم و به قناعت برسم؟ یا چه گونه بازیچه ی حس طبیعی میل جنسی ام قرار نگیرم و این حس خدادادی تبدیل به غولی بی شاخ و دم به اسم نقص شهوترانی نشود و میل جنسی به راه متعارف خودش بیفتد؟ یا چه کنم تا عصبانی نشوم و آرامش داشته باشم؟ همه ی این کارها را خودم به تنهایی می خواستم بکنم؛ ونمی شد.
چیزی که متوجه شدم این است که من به عنوان یک معتاد نمی توانم عمل کردی گزینشی روی نواقص و کمبودهایم داشته باشم. من به شخصیتی “یکپارچه “نیازمندم یعنی” رعایت اصول روحانی برنامه در تمام امور زندگی” به هیچ وجه نمی توانم کم فروشی کنم، کلاه برداری کنم یا حتی از چراغ قرمز رد شوم ولی مثلا در امور جنسی مشکلی نداشته و نرمال باشم درست مثل” کل هستی” که در هم تنیده است؛ ابعاد گوناگون و متفاوت شخصیت من هم بر یک دیگر اثر گذار و در هم تنیده است. کنترل ناپذیری نواقص من از همین زاویه است؛ نمی شود یکی شان را کنترل کنم و دیگری را رها به حال خود وانهم ممکن است یک” آدم عادی” در عین حال که یک دروغ گوی حرفه یی هست؛ بخشنده و مهربان و خیرخواه هم باشد. یعنی هر کدام را بنا به ضرورت موقعیت ها به کار گیرد. اما من بیمارم و نمی توانم این چنین نقش آفرینی کنم .بعد دیگر مفهوم “عاجز بودن “برای من همین است.
غیر از این موضوع در” چگونگی عملکرد” خوانده بودم که تجزیه و تحلیل قدم هفت کار ما نیست این قدم یک انتخاب روحانی است .انتخابی به مراتب عمیق تر از یک عکس العمل عاطفی یا تصمیمی که در نتیجه ی اراده کردن و آگاهانه صورت پذیرد راهنمایم بارها یادآوری کرده بود که برای برطرف شدن نواقص و کم بودهایت لازم است زانو بزنی و دعا کنی اما غرور من هنوز تقلا می کرد و اجازه نمی داد زانو بزنم باز هم در چگونگی عملکرد خواندم که :”مبانی یا ابزارهای قدم های یک تا سه، توشه ای برای سلوک ما در طول بازیابی است .”خیلی ساده یک نگاه گذرا انداختم به زندگی ام ،بعد از این که در قدم سه اراده و زندگی ام را به مراقبت خدای خود سپردم .اولین چیزی که جلب توجه کرد نوزده ماه زندگی بدون مواد مخدر بود. با حال و روزی کاملا طبیعی یعنی گاهی خوب، گاهی بد؛ مثل بقیه ی آدم ها بازگشت اعتماد و اعتبار از دست رفته ام چه در اجتماع و چه در خانواده، دومین مورد بود. سومین مورد ظهور احساسات و اعمالی بود که برای من کاملا غریبه می نمود مثل مهربانی و مدارا، عمل کرد مثبت و مسئولانه عشق و بخشش شهامت و صبر و صداقت پشت کار و کنار آمدن با خسته گی های روزانه بدون استفاده از مواد و چندین و چند مورد دیگر که من برای رسیدن به آنها به طور مستقیم هیچ کاری نکرده بودم. تجربه و برداشت,نواقص اعتیاد,رویای بیمارگونه,اسیر نواقص اخلاقی,الگوی بهبودی
خود محوري من ریشه در اعماق دارد و به این ساده گی ها ریشه کن نمی شود شاید اصلا ریشه کن هم نشود و من فقط با استفاده از اصول روحانی برنامه بتوانم جلو عرض اندام اش را بگیرم با تواضع و فروتنی قدم هفت یعنی اقرار به ناتوانی در برابر نیروی مخرب درونی، می توانم از سلطه ی خودمحوری بکاهم .همین خودمحوری مرا وادار می کند تا وقایع و حوادث خارجی را آن طور که دلخواه من است در کنار هم بچینم تا نفس به شدت خودخواه و مغرورم ارضا شود. اما مسئله این است که چیدن وقایع و حوادث بیرون از من تنها در ذهن و فکر علیل من امکان پذیر است. تعیین جهت برای خط سیر، زندگی خارج از توان هر انسان دیگری است که تنها به خودش متکی می باشد چه رسد به من بیمار. من فقط در محدوده ی قدم های یک و دو و سه می توانم در زندگی شخصی خودم اثر گذار باشم یعنی با استفاده از “مبانی و ابزارهای “این سه قدم فکر، تصمیم گیری و حرکت کنم . تجربه و برداشت,نواقص اعتیاد,رویای بیمارگونه,اسیر نواقص اخلاقی,الگوی بهبودی
تیر خلاص!
قدم یک همواره به من یادآوری می کند که تو یک بیماری و بیماری ات لاعلاج است. در حقیقت قدم یک افسار مطمئنی است بر گردن غرورم ،فکر من به تنهایی پشیزی هم ارزش ندارد. چرا که این فکر همیشه و در همه حال متأثر از بیماری لاعلاج من فعالیت می کند و نقشه می چیند. پس اتکا و اطمینان به این فکر دیوانه گی است. تنها تماس مداوم و اتکای همیشه گی به نیروی برترم می تواند راه درست اندیشیدن را به من بیاموزد. قدم سه یعنی تیر خلاص بر شقیقه ی خودمحوری تنها چیزی که از غرور و خودخواهی نصیب من شد قفسی بود از سیم خاردار که همه را می تاراند و من با تصوراتی پوچ نسبت به خود و دنیای اطراف ام تنها میان اش نشسته بودم تصورات پوچ من نسبت به همه چیز رشته های این سیم خاردار را شکل داده بود در قدم سه رشته های این سیم خاردار یکی یکی پاره می شد و از هم می گسست بار سنگینی که این تصورات پوچ برگرده ام نهاده بود؛ در همین قدم بر زمین گذاشته شد. و من به تنهایی مسئول اعمالم شدم آن گاه از تنهایی در آمدم و رها شدم .
وقتی زندگی افکار و تمایلاتم در جهت این سه قدم که اشاره ی مختصری به آنها شد قرار بگیرد آرام آرام از اسارت مثلث خود مشغولی بیرون می آیم و هم چنان گرفتار مثلث ،نمی مانم من هیچ کاری برای برطرف نمودن نواقص و کم بودهایم نمی توانم بکنم نه خودم و نه هیچ کس دیگری ظرف این مدتی که قدم شش و هفت را کار می کردم بی منطقی و حماقت معصومانه و کودکانه را در تمامی رفتار، افکار، احساسات، تمایلات و آرزوهای خود به وضوح می دیدم.
تجربه و برداشت,نواقص اعتیاد,رویای بیمارگونه,اسیر نواقص اخلاقی,الگوی بهبودی
مجله پیام بهبودی پاییز 1386
تجربه و برداشت,نواقص اعتیاد,رویای بیمارگونه,اسیر نواقص اخلاقی,الگوی بهبودی تجربه و برداشت,نواقص اعتیاد,رویای بیمارگونه,اسیر نواقص اخلاقی,الگوی بهبودی
Views: 1724