ایستگاه آخر اعتیاد

ایستگاه آخر اعتیاد,رفع خماری اعتیاد,سرنوشت معتاد,چهره زشت اعتیاد,تخریب های اعتیاد

خیلی زود در دوران جوانی و در سن کم ، بخواسته ی خانواده ام ازدواج کردم و تشکیل خانواده دادم ، خداوند همسر و سپس دختری زیبا و مهربان به من هدیه نمود ، زندگی خوبی داشتیم ، من هم در تلاش برای فراهم کردن اسباب راحتی خانواده ام بودم ، کار می کردم و سعی می کردم در حد توانم ، وظایف خودم را بعنوان یک همسر و پدر خوب ایفا کنم .

چند سالی گذشت ، زندگی من کاملا یکنواخت شده بود ، بواسطه کار کردن بیش از اندازه من ، خلائی را در زندگی احساس می کردم ، آن خلاء ، عدم تفریح و شادمانی در زندگی ام بود .

اما همچنان برای خانواده ام در تلاش بودم ، دختر کوچکم اکنون 8 سالش شده بود و بسیار به من عشق می ورزید ، من هم بعنوان یک پدر ، بسیار به او وابسته شده بودم .

یک بار در مسیر برگشت از محل کار به خانه ، یک دوست قدیمی ام را دیدم و بسیار خوشحال شدم ، او مرا به خانه اش دعوت کرد ، من هم به منظور رفع یکنواختی زندگی دعوت اش را قبول کردم ، وقتی به خانه اش رسیدم ، بعد از کمی پذیرایی او مرا برای مصرف مواد مخدری که داشت ، دعوت کرد .

راستش را بخواهید تا آن زمان هیچ نوع مواد مخدری را از نزدیک ندیده بودم ، به هر حال آنشب با او مواد مصرف کردم و حس لذت بردن یا همان لذت طلبی ، را از اعماق وجودم احساس کردم .ایستگاه آخر اعتیاد,رفع خماری اعتیاد,سرنوشت معتاد,چهره زشت اعتیاد,تخریب های اعتیاد

احساسم آنشب این بود که تمامی لذت های دنیا در مصرف مواد مخدر خلاصه شده است ، احساس مرغی را داشتم که از قفس آزاد شده و احساس جوانی به من دست داده بود .

از آنشب به بعد کم کم ، رفت و آمدم به خانه او بیشتر شد ، ابتدا هفته ای یکی دوبار ، بعدها هفته ای سه یا چهار بار و بعد هم هفت روز هفته !

یکسال نگذشته بود که تازه متوجه اجبار به مصرف ام شدم ، دیگر مصرف مواد برایم از روی لذت طلبی نبود ، بلکه برای سرپا نگه داشتن و رفع خماری ناشی از اعتیادم بود ، کم کم سایر نقش هایم در زندگی مانند نقش همسر یا پدری مهربان برای دخترم کمرنگ شد .

حدود سه سال دیگر گذشت ، سرنوشت معتادی من ، نقش اش در زندگی ام ، بسیار پررنگ شده بود ، گاهی در طول هفته ، فقط یک یا دو بار به خانه می رفتم ، تخریب های اعتیاد در زندگی ام کاملا نمایان شده بود ، چهره زشت اعتیاد در چهره ام کاملا مشخص و غیر قابل انکار بود !

بارها همسرم تلاش کرد تا من بتوانم قطع مصرف کنم ، او تنها کسی بود که امیدوار بود ، من دوباره به زندگی برگردم و از اعتیاد فعال رهایی یابم ، اما شاید هنوز من به ایستگاه آخر اعتیاد نرسیده بودم ! ایستگاه آخر اعتیاد,رفع خماری اعتیاد,سرنوشت معتاد,چهره زشت اعتیاد,تخریب های اعتیاد

وقتی به خانه می رفتم ، رفتار دخترم که در آن زمان 12 سالش شده بود ، دیگر مانند گذشته نبود ، احساس می کردم از من بسیار دور شده است و برایش مانند یک بیگانه بودم !

یک روز وقتی به خانه رفتم ، همسرم در حال نصیحت کردن به من بود که با او بحث مان بالا گرفت و از روی بیماری ام او را کتک زدم ، در آن دقایق تلخ اعتیادم ، نقطه عجز من زمانی بود که دخترم آمد و گفت دیگر به خانه نیایم و آنها را به حال خود رها کنم .

بعد از صحبت های او احساس کردم دنیا برایم به پایان رسیده است و باید خودم را از بند حیات رها سازم ، از خانه خارج شدم و نوعی سم که برای مرگ حیوانات موذی بود خریداری کرده و دوباره به منزل برگشتم تا برای بار آخر بصورت غیر مستقیم با همسر و دخترم خداحافظی کنم و آخر همان شب ، به زندگی ام خاتمه دهم ، من آنشب به ایستگاه آخر اعتیاد رسیده بودم .

نمی دانم آنشب چه معجزه ای در حال وقوع بود ، انگار همسرم از قصد من برای پایان دادن به زندگی ام، آگاه شده بود ، وقتی می خواستم از خانه خارج شوم ، دیدم درب اتاق را قفل کرده است ، او بمن گفت یک بار به حرف هایش گوش فرا دهم و اگر تاثیری نداشت ، برای همیشه به مصرف ادامه دهم و یا هر کاری که دوست داشتم انجام دهم ، او با تحقیقاتی که درباره معتادان گمنام کرده بود ، آدرس یک جلسه NA در چند قدمی خانه مان را یافته بود ، گفت یک بار به جلسه بروم و این راه را هم ، امتحان کنم !

فردای آن روز با هم به جلسه رفتیم ، او تا درب جلسه مرا همراهی کرد ، سپس به خانه بازگشت ، وقتی وارد جلسه شدم ، نیرویی عجیب را در آنجا احساس کردم ، احساس کردم متعلق به آنجا هستم ،جایی که انگار سالیان دراز گم کرده بودم ، عشق و تشویق اعضایی که داخل جلسه حضور داشتند و مرا بعنوان یک تازه وارد مورد تشویق قرار دادند ، مرا در آن جلسه ماندگار کرد و نوعی وابستگی به آنجا ، در درونم شکل گرفت .

امشب که این مطلب را برای شما نوشتم ، تولد 3 ساگی من در گروه مان بود ، امروز عشق همسر و دخترم به من صدها برابر از زمان قبل از مصرف ام هم بیشتر شده است ، خداوند را سپاسگزارم که معجزه پاک بودن را به من اهدا نمودی .

ایستگاه آخر اعتیاد,رفع خماری اعتیاد,سرنوشت معتاد,چهره زشت اعتیاد,تخریب های اعتیاد

نویسنده : (Georges) از کشور فرانسه

ایستگاه آخر اعتیاد,رفع خماری اعتیاد,سرنوشت معتاد,چهره زشت اعتیاد,تخریب های اعتیاد

منبع: مجله الکترونیک صدای بهبودی معتادان گمنام

 

 

 

Views: 17

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!