ارزشش را دارد
ارزشش را دارد,آلودگی به مواد مخدر,کابوس مصرف مواد,عذاب مصرف مواد مخدر,فلاکت های اعتیاد فعال
بچه که بودم، برادرم بزرگم دچار مشکلات روانی ای شده بود که همه می گفتند ناشی از مصرف مواد مخدر است. من از این که سایر بچه ها می دانستند او برادر من است خجالت می کشیدم.
از مواد مخدر می ترسیدم، اما به جای پس زدنش، نوعی کشش نسبت به آن احساس می کردم. گذشته از تأثیر جسمانی مواد، احساس می کردم جزو «بروبچ» هستم؛ احساس بزرگی می کردم. مطمئن بودم که می توانم مواد را کنترل کنم، که مشکلات روانی برادرم در مورد من اتفاق نخواهد افتاد.
در نوجوانی آلودگی من به مواد مخدر هر روز بیشتر می شد. تنبل و لش بودم و فقط دوست داشتم مواد مصرف کنم و توی خیابان های محل ول بگردم.
خودم را از همه زرنگ تر می دانستم. خیال می بافتم که یک روز آن قدر پولدار می شوم که بتوانم مصرفم را بکنم بدون این که کاری به کار دیگران داشته باشم، یا کسی مزاحمم بشود، یا مجبور باشم کار بکنم.
دلم می خواست از زندگی ام لذت ببرم، و تنها راهی که به عقلم می رسید مصرف بود و کسب مادیات. آرزویم این بود که عضو مافيا بشوم تا بتوانم هر وقت هر چیزی بخواهم صاحب بشوم.
اما در واقعیت خیلی ترسوتر از این بودم که قاچاقچی بشوم. می ترسیدم کارم به زندان بکشد یا کشته شوم.
ارزشش را دارد,آلودگی به مواد مخدر,کابوس مصرف مواد,عذاب مصرف مواد مخدر,فلاکت های اعتیاد فعال
هجده سالم که بود، یک روز با دوستانم رفته بودیم کنار رود بیز کوچوا چادر بزنیم که ، پلیس با مقدار چشم گیری مواد گیرمان انداخت. پای من به زندان باز شد و زندگی ام از این رو به آن رو شد.
برای اولین بار طعم گرسنگی و محرومیت از آزادی را چشیدم. با این همه مواد مخدر همیشه برایم ، در حکم نوعی مسکن، نوعی راه فرار بود.
از زندان که خلاص شدم، دوباره برایم حکم جلب صادر شد و این بار فرار کردم. فکر می کردم خیلی ستم است که پلیس دنبال من باشد ، فقط به این دلیل که با مواد حال می کنم. فکر نمی کردم دارم به کسی صدمه میزنم ، حتی این را هم نمی فهمیدم که دارم به خودم صدمه می زنم.
مواد مرا از خانواده، از تحصیل، از محل مان، و از دوستانم دور کرد. اما خودم خیال می کردم این سرنوشت من است و بس؛ و به هیچ وجه مصرف را در این وقایع دخیل نمی دانستم.
ارزشش را دارد,آلودگی به مواد مخدر,کابوس مصرف مواد,عذاب مصرف مواد مخدر,فلاکت های اعتیاد فعال
برای فرار از این مشکلات قانونی، داوطلب خدمت در نیروی دریایی کلمبیا شدم. خانواده ام امیدوار بودند که انضباط ارتش شاید تغییری در رفتار من به وجود بیاورد. وقتی موهایم را تراشیدند و مجبورم کردند آن یونیفرم را بپوشم، غرورم جریحه دار شد.
من دیگر فقط یک شماره بودم، یک تفنگ، عروسکی که رژه میرفت؛ اما در درون همان آدم رؤیا پردازی بودم که خیال می کرد با بقیه فرق دارد و از همه زرنگ تر است. مواد راه گریز من بود، و توانستم آدم هایی را پیدا کنم که مثل خودم بودند. این طوری انگار زندگی کمی راحت تر می شد.
یک ماه قبل از این که خدمتم تمام بشود، یکی از دوستانم گفت که می خواهد مصرف را ترک کند. صحبت هایمان را کردیم و تصمیم گرفتیم که بعد از تمام شدن خدمت ترک کنیم. دو روز بعد، دوستم خودکشی کرد.
این اتفاق تأثیر عمیقی بر من گذاشت طوری که برای اولین بار، رسما تصمیم گرفتم قطع مصرف کنم. کم کم به این فکر افتادم که دلم می خواهد یک زندگی عادی و عاری از مواد مخدر داشته باشم.
به هر مشقتی که بود قطع مصرف کردم، و یک ماه بعد که به خانه برگشتم احساس می کردم آدم دیگری هستم. بعد از این همه وقت در یک اتاق تمیز خوابیدم، آن هم تنها ! از این که می توانم حمام کنم و دست پخت مادرم را بخورم انگار در بهشت به رویم باز شده بود.
خانواده ام کاری برایم پیدا کردند، و من فکر کردم کابوس مصرف مواد دیگر به پایان رسیده است.ارزشش را دارد,آلودگی به مواد مخدر,کابوس مصرف مواد,عذاب مصرف مواد مخدر,فلاکت های اعتیاد فعال
اما اعتیاد خواب های دیگری برایم دیده بود. سروکله ماده جدیدی در زندگی من پیدا شد و در نگاه اول دلم را برد. اوضاع عوض شد. دیگر دائم باید مصرف می کردم ، تا جنسم تمام می شد احساس بدبختی می کردم.
قیمت این متاع جدید خیلی بیشتر از پولی بود که در می آوردم، و بنا کردم به دزدی از خانه و سر کار.
باز کار و خانواده ام را از دست دادم. من همیشه وقتی مواد مصرف می کردم چیزی را از دست می دادم. این بار دیگر مثل سابق نبود که موادم را با دیگران قسمت کنم. فقط به دیگران می چسبیدم تا جنسم را ازشان بگیرم، بعد می رفتم و تنهایی مصرف می کردم.
ارزشش را دارد,آلودگی به مواد مخدر,کابوس مصرف مواد,عذاب مصرف مواد مخدر,فلاکت های اعتیاد فعال
چیزی نگذشت که دیگر نه تنها لذتی از مصرف نمی بردم، بلکه دچار عذابی بی وقفه می شدم: اضطراب تمام شدن جنس، ترس، سوء ظن، احساس گناه، دروغ گویی و غیره.
تنهای تنها، از صبح تا غروب توی خیابان ها راه می رفتم. از این که مردم ببینند دارم گدایی می کنم خجالت می کشیدم و آماده بودم هر کاری برای مصرف بکنم. دلم می خواست ترک بکنم و نمی دانستم چه طور ، هیچ کدام از تلاش ها و قول دادنهایم به نتیجه ای نرسید.
پدرم فوت کرد و من برگشتم خانه، اما اوضاع از قبل هم بدتر بود. احساس گناه کاری و پوچی می کردم. مدام بیشتر و بیشتر مصرف می کردم؛ دلم می خواست بمیرم. عاقبت یک روز مادرم از سر استیصال جلویم زانو زد، گریه کنان کاردی به دستم داد و التماس کنان گفت به جای این ذره ذره کشتن، یکباره خلاصش کنم. برادرهایم مرا از پله ها و در خانه انداختند بیرون، و من دوباره برگشتم کف خیابان، به این قصد که خودم را جلوی ماشینی بیندازم و بکشم. آن روز، سیاه ترین روز عمر من بود. به ته خط رسیدم، و در جست و جوی کمک، وارد NA شدم.
وقتی من NA را پیدا کردم، انجمن تازه در کشور ما راه افتاده بود. در آن زمان NA عبارت بود از سه نفر با پاکی بسیار کم که بدون در اختیار داشتن هیچ یک از نشریات مان، هفته ای دو بار در اتاقی در یک کلیسا دور هم جمع می شدند.
من در جلسات چیز زیادی دستگیرم نمی شد، فقط حس می کردم اینها آدم هایی هستند مثل خودم که عذاب مصرف مواد مخدر را تجربه کرده اند و مایلند بی هیچ قید و شرطی به من کمک کنند. برای اولین بار احساس امیدواری کردم: اگر اینها توانسته اند، لابد من هم می توانم.
نشریات قدرتمندتر شد، و معتادان بیشتری توانستند با ما احساس نزدیکی و قطع مصرف کنند.
ارزشش را دارد,آلودگی به مواد مخدر,کابوس مصرف مواد,عذاب مصرف مواد مخدر,فلاکت های اعتیاد فعال
به لطف نیروی برترم من همچنان به جلسات می روم، و شاهد معجزه های زیادی بوده ام. شاهد بودم که تعداد اعضا از آن چهار نفر اولیه به صدها نفر رسید، و انجمن از آن تک گروه کوچک، تنها گروه موجود در کلمبیا در آن زمان، اکنون به بیش از ۸۰ گروه رسیده که هفته ای ۳۰۰ جلسه برگزار می کنند.
اولین ملاقات ما با اعضای NA در سایر شهرهای کلمبیا و کشورهای دیگر، شادمانی وصف ناپذیری در ما به وجود آورد. ما ترجمه ها و نشریات مان را با هم شریک شدیم و آرزو کردیم این پیام ریشه بدواند. بعدها که کلمبيا میزبان همایش جهانی بود، واقعا احساس کردیم عضوی از یک انجمن بین المللی هستیم.
بهبودی من همیشه با خدمت کردن رابطه نزدیکی داشته است. آن اوایل، وظایفم باعث می شد احساس کنم وجودم بی فایده نیست؛ و زندگی ام هدفی دارد. در مقطعی، خوش آمدگو بودن مرا از مصرف دور کرد.
ارزشش را دارد,آلودگی به مواد مخدر,کابوس مصرف مواد,عذاب مصرف مواد مخدر,فلاکت های اعتیاد فعال
در کار خدمت سختی هایی هم داشته ام، اما از آن سختی ها یاد گرفته ام که به ندای درونم گوش بدهم. آن اوایل گروه سنت دوم را رعایت می کرد، اما پس از مدتی در بست دنباله رو خدمتگزاران گروه شد.
این اتفاق بسیار عذاب آور و گیج کننده بود. من ناچار بودم بین پیروی از راهنمای خودم و اصول برنامه، یکی را انتخاب کنم. آیا باید ساکت می ماندم تا اتحادمان خدشه دار نشود، یا چنان که یاد گرفته بودم چیزی را که وجدانا درست می دانستم بیان کنم؟ ما اعضای بسیاری را از دست دادیم، اما به کمک نشریات مان و اعضای خارج از آن منطقه، همان چند نفری که مانده بودیم توانستیم هم آهنگ با اصول برنامه پیش برویم، و دوباره رشد کردیم.
راهنما بودن باعث شده من یاد بگیرم پای بند قدم ها باشم و به این روند اعتماد کنم. کار کردن قدم ها باعث شده از یک سو شخصیتی را در وجودم کشف کنم که دیگر نمی خواهمش، و از سوی دیگر تصوری از شخصیتی در ذهنم ایجاد شود که مشتاقم به آن دست پیدا کنم.
امروز من واقعا معتقدم خداوند می خواهد من پاک بمانم و سعادت مند باشم؛ محبت کنم و محبت ببینم؛ در حال و اکنون زندگی کنم و زندگی را با تمام فراز و نشیب هایش بپذیرم؛ و وقتی وضع بر وفق مرادم نیست مثل گذشته رفتار نکنم.
رابطه ای با نیروی برترم ایجاد کرده ام که ذهن مرا روشن کرده، و به این ترتیب می توانم با خودم و دیگران راحت تر همدلی کنم. دارم یاد می گیرم که هم نسبت به دیگران و هم نسبت به خودم خطاپوش باشم.
هر روز که پاک می مانم و با شادی آن چه را که باید، انجام می دهم، شاهد این معجزه هستم. دیگر لازم نیست دنبال خوشبختی بدوم. اگر رهرو این مسیر باشم، زندگی ام بی گمان آرام تر و سعادت مندتر خواهد بود.
ارزشش را دارد,آلودگی به مواد مخدر,کابوس مصرف مواد,عذاب مصرف مواد مخدر,فلاکت های اعتیاد فعال
این برنامه اکنون به آیین زندگی من بدل شده است. اکنون بر مبنای این اصول آزادی انتخاب دارم. می دانم که دیگر تنها نیستم. دل من سرشار از احساس قدردانی است، و من این احساس را با خدمت کردن نشان می دهم. سهیم بودن در رشد NA در کشورم کلمبیا، به تحمل فلاکت های اعتیاد فعال می ارزید. من از ته دل می خواهم تا آخر عمر همچنان عضوی از NA باشم، چون روی زمین جایی بهتر از این پیدا نخواهم کرد.
اولین بار که شنیدم بهبودی کاری است عمری، به نظرم اغراق می رسید. به نظرم ناممکن می آمد که تا ابد بخواهم پیرو این برنامه باشم. اما بیست سال از آن زمان گذشته و از قضا من همین را خوش دارم: این که می دانم این راه پایانی ندارد ، که من همواره جایی در NA خواهم داشت، که هرگز از آموختن دست نخواهم کشید.
ارزشش را دارد,آلودگی به مواد مخدر,کابوس مصرف مواد,عذاب مصرف مواد مخدر,فلاکت های اعتیاد فعال
منبع : کتاب پایه
Views: 8